در این بن بست…
هوشنگ اسدی
چنین گفت بامداد خسته:
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم
دلت را میبویند
گفت.
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت
وهمه بامداد که از میراٍث نیما برآمد و برافق امروز نشست، از فاصله این دو شعر متولد شد. هنرمندان بزرگ تنهافرزندان زمانه خودنیستند، کاشفان فردایند و برخی به مکاشفه ای پیامبر گونه راه می برند.
“وارطان” که سخن نگفت و در گریز از سانسور به “ نازلی” مبدل شد، تصویر شاعرانه یکی از نمادهای مقاومت درجامعه زیر سیطره “ انقلاب” است. گفتمان انقلاب از شیوه مبارزه “ حیدر بمب انداز” متولد شد و در پیوند با اندیشه رایج روزگار که در همسایگی ایران “ انقلاب” رابه ثمر رسانده بود؛ اندیشه لیبرالی انقلاب مشروطیت راپس زد ؛ و فرهنگی را غالب کرد که حدودیک قرن جامعه ایران را همراه خود بردو برد و تا به مسلخ انقلاب اسلامی رساند.
ادبیات وهنر ایران آهوان احساس واندیشه اش را بر سراین آبشخور فرستاد. “ نازلی” یکی از هنری ترین آثار این دوران طولانی است. “قهرمان” تا لحظه اخر در زیر شکنجه می ایستد وسخن نمی گوید وخاموشی قهرمانی او “زمستان” رامی شکند. بدینسان” وارطان” که در واقعیت زندگی قهرمانی کردو جان داد، نماد مقاومت و “آرمان” شد. شکل حماسی “ وارطان” در “ ارش کمانگیر” سیاوش کسرائی تجلی یافت. شعر به “خسروروزبه” تقدیم شده بود وطلب” جان” می کرد که در “تیر” نشیند و رهائی بیاورد. در شعر سیاوش چریک متولد می شد.
دودهه بعد که” زمستان” استبداد استخوان سوز بود ودر شعر اخوان تصویری همیشه می یافت، صدها “ وارطان” بر آمدند تا یخ ها را بشکنند.
وچنین گفت بامداد خسته:
خدایا خدایا
دختران نباید ایستاده باشند وقتی که مردان
نومید و خسته پیر می شوند!!
و هوشنگ ابتهاج، سحرگاه آخر نماد دیگر این روزگار- خسروگلسرخی شاعر- را چنین به خط شعرنوشت:
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را لاجرعه سر کشید
آنگاه
خورشید در تمام وجودش طلوع کرد
وهنرو ادبیات ایران همراه “ انقلاب” بود.تاریخ شعرش را شمس لنگرودی وحکایت داستانش را احمدعابدینی به تمامی نوشته اند.
درا ین متن سینمای مدرن سهراب شهید ثالث، نمایش اوانگارد آربی آوانسیان و فیلم شگفت ابراهیم گلستان – اسرار دره جنی، این پیش بینی وقوع انقلاب اسلامی- مورد غفلت قرار گرفت.
“انقلاب” باید در عمل و نه دررویا اتفاق می افتاد تا اندیشه مسلط صدساله ا ی محک زده می شد.
نیاز به تحقیقی همه جانبه دارد تا روشن شود، در زندگی واندیشه چه بر بامداد گذشت، که پیشتراز همه” بن بست” را بر سر راه تاریخ وجامعه دید و باهمه خصوصیاتش درشعر، جاودانه کرد.
چنین گفت بامداد خسته:
- روزگار غریبیست، نازنین
ودر این روزگار که هنوزگلوی ما را می فشارد، شعر شاملو از گفتمان انقلاب به اندیشه آزادی رخت بر کشید. او تنها شاعر یزرگ معاصر بود که دایره بسته انقلاب را باسلاح شعر شکست و به افق تازه ای رسید.
وما امروز در نبردیم تا در سیمان جان سخت” بن بست” استبداد مذهبی – این شوم ترین زاده انیدشه صدساله “ انقلاب” - روزنی بسوی گفتمان” آزادی” بگشائیم.
بازمی گردیم و در” آرش” کسرائی، انسان” شاملو” را باز می یابیم:
زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ های گل؛ دشت های بی در و پیکر؛
پاریس 2 مرداد 1390
نقل از وبگاه میهن