از پیدایش روحانیت شیعه، تا به امروز یکی از مباحث حادی که در میان علمای شیعه رایج بوده و هست، بحث مشروعیت حکومت است که آن را حق امام دانسته و تمامی حکومت ها ی خلفا و سلاطین را نامشروع می دانند و بر پایه چنین باوری بود که در انقلاب 57، عدم مشروعیت سلطنت پهلوی یکی از پایه های تبلیغاتی انقلابیون بود، و پس از پیروزی انقلاب هم، امام خمینی در اولین روز مراجعت به ایران در سخنرانی خود در بهشت زهرا، عدم مشروعیت سلطنت پهلوی ها را مطرح کرد. قبل از آن هم، در اوایل انقلاب طی سخنرانی که برای انجمن اسلامی دانشجویان کانادا و آمریکا داشت، گفته بود: طبق حقی که قانون اسلام ( شرع ) به من داده و براساس “رای اعتماد” مردم، شورای موقت انقلاب را تشکیل خواهم داد، و در فرمانی که برای نخست وزیری مرحوم بارزگان هم صادر کرد، نوشت، بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، و بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از “آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران” که طی اجتماعات عظیم… نسبت به رهبری جنبش ابراز شده، جناب عالی (مهندس بازرگان) را مامور تشکیل دولت موقت می نمایم…” این دو گفتار، برای دانشجویان و فرمان نخست وزیری مرحوم بازرگان، مبین این واقعیت است که، رهبر و پیشوای انقلاب 57 دومولفه را برای مشروعیت حکومت در نظر داشته است، یکی حق شرعی و دیگری آرای مردم. که از جایگاه نظری تحولی تازه در روحانیت شیعه بود و برای اولین بار در تاریخ روحانیت، بر اساس تطبیق فقه با اوضاع زمان، از حق انتخاب مردم، سخن به میان آورد که در همان زمان باعث شگفتی بسیاری از مردم کوچه و بازار تا علما و روشنفکران گردید و بر پایه چنین باوری بود که ملت ایران، خاصه نسل انقلاب، پذیرای حکومت روحانیون گردید.
حال با آنچه گفته آمد سخنان اخیر، هاشمی رفسنجانی، در اجلاس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، تعمق بر انگیزو در عین حال سوال بر انگیز است که چرا پس از گذشت سی سال از بر قراری نظامی که توسط پیشوای انقلاب 57 بر پایه دو اصل شرع و حق مردم بنا گردیده است، سخن از مشروعیت نظام بر پایه، حفظ حق مردم به میان می آید و یاد آور، آن اصل مهم از مشروعیت نظام می گردد که نمی توان با زور حکومت کرد که با اساس اسلام سازگاری ندارد؟
سخنان اخیر هاشمی رفسنجانی، نشان از دغدغه ای می دهد که در بین عقلای نظام و روحانیت، در پی حوادث اخیر خاصه افشاگری ها یی که توسط خودی ها می شود، که بیشتر به خود زنی شباهت دارد، پدید آمده است وگرنه یاد آوری بدیهی ترین اصل مشروعیت نظام، آن هم برای جماعتی از روحانیون که مدام در منابر خود، رعایت حق الناس را گوشزد می کنند، چه سود؟ مگر آنکه این قوم عالم حاکم بر جان و مال مردم این کهنه دیار، رسالت انبیایی خود را از یاد برده باشند.
فقط همین پرسش ساده، آخرین حرف من است
شما که از بیم باد و باور باران سخن می گفتید
حالا یک پیاله شیر و پاره ای نانتان کجاست؟
آنچه امروز در آشفته بازار سیاست این کهنه دیار بچشم می آید، عزم آن دسته از اکابر فناتیک است که با نادیده انگاشتن خواست و نیاز مردم، قصد نشنیدن صدای ملت را دارند که این چنین خود را به ناشنوایی زده اند، غافل از آنکه در چنین برهه ای از تاریخ، ، دو جبهه را در مقابل خود گشوده اند، یکی در داخل و دیگری در خارج از مرز های این آب و خاک. آنکه در داخل است، نه از سر عنان و دشمنی، که از سر دلسوزی و حفظ آ رمانهای انقلاب خود در سال ۵۷ گلو می دراند و از به بیراهه رفتن ها می نالد.
وآنکه بیرون در کمین نشسته و بیگانه است، نه از سر خیر خواهی، بلکه به ظاهر از سر دلسوزی بر حال و روز این ملت، قصد پیاده کردن همان نقشه شومی را دارد که بر سرکشور همسایه آورده است
جاهلان را نیست آگاهی ز حال خویشتن
خفته دایم خویش را بیدار می بیند به خواب
هنوزهم آنانیکه موی در آسیاب عمر سپید کرده اند بخاطر دارند که در گذشته نه جندان دور، در باور مردم وقتی عالمی با طمانینه از کوچه ای می گذشت، مردم به احترام وی می ایستادند و از او عبور نمی کردند چرا که بر این باور بودند که عالمان دینی مردمان خدا جویند، نه دنیا جو، و حامیان مردم در برابر قدرت، که سمبل ظلم و استبداد است، می باشند و از این رواست که هر چه در سابقه این خدا جویان می جوئیم جز مناعت طبع که همواره از دربند کشیدن شهباز بی نیازی سیمرغ قاف قناعت، در قفس تمنیات نفس، وحشت داشته اندکه حکایتهای بس شنیدنی ازاین خصلت پسندیده شان در فرهنگ اعتقادات و باور های دینی مردم این دیاروجود دارد که قرن ها سینه به سینه نقل گشته است از جمله حکایت دیدار نادر شاه افشار است با یکی از علمای روحانی نجف که به سید هاشم خارکن معروف بود، می گویند روزی نادر شاه را دیداری با این سید خارکن افتاد واز سر تفقد به او گفت: “آقا شما واقعا همت کرده ایدکه از دنیا گذشته اید” و آن عالم خداجوی در جواب نادر گفت: “همت؟ بر عکس، این شما هستید که همت کرده اید و از آخرت گذشته اید.”
سخن آخر اینکه هرگز مباد، عاقبت این قوم خدا جوی ، نقل آن حکیمی باشد که آمده است در حکایت معلم اول از ارسطو به عنوان “انه نبی ضیعوه” نام برده اند، یعنی پیغمبری که او را ضایع و تباه کرده اند که این عبارت بنا به روایتی از احادیث نبوی است. جمله “انه نبی” بدین معناست که ارسطو را پیغمبر دانسته زیرا فلسفه از مواردی است که با رسالت پهلو میزند و خبری هم در این باب از لقمان حکیم و جود دارد که به نقل از ماثرالملوک آمده است….آن جناب ( لقمان ) را میان نبوت و حکمت (فلسفه ) مخیر ساختند و لقمان، حکمت را اختیار نمود. اما معنی جمله دوم که “ضیعوه ” می باشد به معنی ضایع شدن است چرا که می گویند ارسطو به دلیل داشتن آن مقام عالی، بیش از آنکه در خور شان علمی او باشد خود را به اسکندر، یعنی قدرت مربوط و وابسته کرد و فریب سکه هایی را خورد که اسکندر برای ساختن باغ نباتات به او قول داده بود غافل از آنکه اسکندر(قدرت) با چنین ترفندی قصد تسجیل و تثبیت موقعیت حکومت خود را داشت که آب میدادو گلاب می طلبید و به همین دلیل وقتی اسکندر دستور داد در آتن مجسمه ای از ارسطو بنا کنند مردم آتن به مخالفت بر خاستند زیرا ارسطو را فریب خورده ی قدرت می دانستند و عاقبت هم در پی شکایت یکی از روحانیون آتن بنام “اوری مدن” به جرم اعتقاد نداشتن به دعا و صدقه به محاکمه کشیده می شود که این از همان دست محاکماتی است که سقراط را به نوشیدن جام شوکران مجبور و ارسطورا قبل از محاکمه، وادار به قبول نفی بلد می کند.