دغدغه عاقلان نظام و روحانیت

بیژن صف سری
بیژن صف سری

از پیدایش روحانیت شیعه، تا به امروز یکی از مباحث حادی که در میان علمای شیعه رایج بوده و هست، ‏بحث مشروعیت حکومت است که آن را حق امام دانسته و تمامی حکومت ها ی خلفا و سلاطین را نامشروع ‏می دانند و بر پایه چنین باوری بود که در انقلاب 57، عدم مشروعیت سلطنت پهلوی یکی از پایه های ‏تبلیغاتی انقلابیون بود، و پس از پیروزی انقلاب هم، امام خمینی در اولین روز مراجعت به ایران در ‏سخنرانی خود در بهشت زهرا، عدم مشروعیت سلطنت پهلوی ها را مطرح کرد. قبل از آن هم، در اوایل ‏انقلاب طی سخنرانی که برای انجمن اسلامی دانشجویان کانادا و آمریکا داشت، گفته بود: طبق حقی که ‏قانون اسلام ( شرع ) به من داده و براساس “رای اعتماد” مردم، شورای موقت انقلاب را تشکیل خواهم داد، ‏و در فرمانی که برای نخست وزیری مرحوم بارزگان هم صادر کرد، نوشت، بنا به پیشنهاد شورای ‏انقلاب، و بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از “آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران” که ‏طی اجتماعات عظیم… نسبت به رهبری جنبش ابراز شده، جناب عالی (مهندس بازرگان) را مامور تشکیل ‏دولت موقت می نمایم…” این دو گفتار، برای دانشجویان و فرمان نخست وزیری مرحوم بازرگان، مبین ‏این واقعیت است که، رهبر و پیشوای انقلاب 57 دومولفه را برای مشروعیت حکومت در نظر داشته ‏است، یکی حق شرعی و دیگری آرای مردم. که از جایگاه نظری تحولی تازه در روحانیت شیعه بود و ‏برای اولین بار در تاریخ روحانیت، بر اساس تطبیق فقه با اوضاع زمان، از حق انتخاب مردم، سخن به میان ‏آورد که در همان زمان باعث شگفتی بسیاری از مردم کوچه و بازار تا علما و روشنفکران گردید و بر پایه ‏چنین باوری بود که ملت ایران، خاصه نسل انقلاب، پذیرای حکومت روحانیون گردید.‏

حال با آنچه گفته آمد سخنان اخیر، هاشمی رفسنجانی، در اجلاس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، تعمق بر ‏انگیزو در عین حال سوال بر انگیز است که چرا پس از گذشت سی سال از بر قراری نظامی که توسط ‏پیشوای انقلاب 57 بر پایه دو اصل شرع و حق مردم بنا گردیده است، سخن از مشروعیت نظام بر پایه، حفظ ‏حق مردم به میان می آید و یاد آور، آن اصل مهم از مشروعیت نظام می گردد که نمی توان با زور ‏حکومت کرد که با اساس اسلام سازگاری ندارد؟ ‏

سخنان اخیر هاشمی رفسنجانی، نشان از دغدغه ای می دهد که در بین عقلای نظام و روحانیت، در پی ‏حوادث اخیر خاصه افشاگری ها یی که توسط خودی ها می شود، که بیشتر به خود زنی شباهت دارد، ‏پدید آمده است وگرنه یاد آوری بدیهی ترین اصل مشروعیت نظام، آن هم برای جماعتی از روحانیون که ‏مدام در منابر خود، رعایت حق الناس را گوشزد می کنند، چه سود؟ مگر آنکه این قوم عالم حاکم بر جان و ‏مال مردم این کهنه دیار، رسالت انبیایی خود را از یاد برده باشند.‏

فقط همین پرسش ساده، آخرین حرف من است‎

شما که از بیم باد و باور باران سخن می گفتید‏‎

حالا یک پیاله شیر و پاره ای نانتان کجاست؟‏

آنچه امروز در آشفته بازار سیاست این کهنه دیار بچشم می آید، عزم آن‎ ‎دسته از اکابر فناتیک است که با ‏نادیده انگاشتن خواست و نیاز مردم، قصد نشنیدن صدای ملت را دارند که این‎ ‎چنین خود را به ناشنوایی زده ‏اند، غافل از آنکه در چنین برهه ای از تاریخ، ، دو جبهه را در مقابل‎ ‎خود گشوده اند، یکی در داخل و دیگری ‏در خارج از مرز های این آب و خاک. آنکه در داخل است، نه از سر عنان و دشمنی، که از سر دلسوزی و ‏حفظ آ‎ ‎رمانهای انقلاب خود در سال ۵۷ گلو می دراند و از به بیراهه رفتن ها می‏‎ ‎نالد.‏‎ ‎


وآنکه بیرون در کمین نشسته و بیگانه است، نه از سر خیر خواهی، بلکه‎ ‎به ظاهر از سر دلسوزی بر حال و ‏روز این ملت، قصد پیاده کردن همان نقشه‎ ‎شومی را دارد که بر سرکشور همسایه آورده است

جاهلان را نیست آگاهی ز حال خویشتن‏‎

خفته دایم خویش را بیدار می بیند به خواب‏

هنوزهم آنانیکه موی در آسیاب عمر سپید کرده اند بخاطر دارند که در گذشته نه جندان دور، در باور مردم ‏وقتی عالمی با طمانینه از کوچه ای می گذشت، مردم به احترام وی می‎ ‎ایستادند و از او عبور نمی کردند چرا ‏که بر این باور بودند که عالمان دینی‎ ‎مردمان خدا جویند، نه دنیا جو، و حامیان مردم در برابر قدرت، که ‏سمبل ظلم‎ ‎و استبداد است، می باشند و از این رواست که هر چه در سابقه این خدا جویان‎ ‎می جوئیم جز ‏مناعت طبع که همواره از دربند کشیدن شهباز بی نیازی سیمرغ قاف‎ ‎قناعت، در قفس تمنیات نفس، وحشت ‏داشته اندکه حکایتهای بس شنیدنی ازاین‏‎ ‎خصلت پسندیده شان در فرهنگ اعتقادات و باور های دینی مردم این ‏دیاروجود‎ ‎دارد که قرن ها سینه به سینه نقل گشته است از جمله حکایت دیدار نادر شاه‎ ‎افشار است با یکی از ‏علمای روحانی نجف که به سید هاشم خارکن معروف بود، می گویند روزی نادر شاه را دیداری با این سید ‏خارکن افتاد واز سر تفقد به‎ ‎او گفت: “آقا شما واقعا همت کرده ایدکه از دنیا گذشته اید” و آن‎ ‎عالم خداجوی در ‏جواب نادر گفت: “همت؟ بر عکس، این شما هستید که همت کرده‎ ‎اید و از آخرت گذشته اید‎.‎‏”‏

سخن آخر اینکه هرگز مباد، عاقبت این قوم خدا جوی ، نقل آن حکیمی باشد که آمده است در حکایت معلم ‏اول از ارسطو به عنوان “انه نبی ضیعوه” نام برده اند، یعنی پیغمبری که او را ضایع و تباه کرده اند که این ‏عبارت بنا به روایتی‎ ‎از احادیث نبوی است. جمله “انه نبی” بدین معناست که ارسطو را پیغمبر‎ ‎دانسته زیرا ‏فلسفه از مواردی است که با رسالت پهلو میزند و خبری هم در این‎ ‎باب از لقمان حکیم و جود دارد که به نقل ‏از ماثرالملوک آمده است….آن‎ ‎جناب ( لقمان ) را میان نبوت و حکمت (فلسفه ) مخیر ساختند و لقمان، حکمت‎ ‎را اختیار نمود. اما معنی جمله دوم که “ضیعوه ” می باشد به معنی ضایع شدن‎ ‎است چرا که می گویند ارسطو ‏به دلیل داشتن آن مقام عالی، بیش از آنکه در‎ ‎خور شان علمی او باشد خود را به اسکندر، یعنی قدرت مربوط ‏و وابسته کرد و‎ ‎فریب سکه هایی را خورد که اسکندر برای ساختن باغ نباتات به او قول داده‏‎ ‎بود غافل از ‏آنکه اسکندر(قدرت) با چنین ترفندی قصد تسجیل و تثبیت موقعیت‎ ‎حکومت خود را داشت که آب میدادو گلاب ‏می طلبید و به همین دلیل وقتی اسکندر‏‎ ‎دستور داد در آتن مجسمه ای از ارسطو بنا کنند مردم آتن به مخالفت ‏بر‎ ‎خاستند زیرا ارسطو را فریب خورده ی قدرت می دانستند و عاقبت هم در پی‎ ‎شکایت یکی از روحانیون ‏آتن بنام “اوری مدن” به جرم اعتقاد نداشتن به دعا و‎ ‎صدقه به محاکمه کشیده می شود که این از همان دست ‏محاکماتی است که سقراط را‏‎ ‎به نوشیدن جام شوکران مجبور و ارسطورا قبل از محاکمه، وادار به قبول نفی‎ ‎بلد می کند‎.‎


‏ ‏