شتابان در صف منقدان

ثمینا رستگاری
ثمینا رستگاری

آیا همچنان می‌توان برای تحلیل شرایط سیاسی به تقسیم‌بندی اصولگرا- اصلاح‌طلب وفادار ماند؟ آیا گفتمان‌های اصولگرایی و اصلاح‌طلبی با بحران مواجه شده‌اند؟ آیا غلبه اصولگرایان بر نهادهای سیاسی و حوادث پس از انتخابات این جریان سیاسی را منسجم‌تر کرده یا به‌کارگیری کلمه وحدت را در مورد آنها بی‌معنا ساخته؟ پاسخ به این پرسش‌ها متناسب با ابهام وضعیت موجود دشوار به نظر می‌آید. چرا که چارچوب‌هایی که برای تحلیل سیاسی پیش از این به کار برده می‌شد ناکارآمد شده‌اند و برای درک آنچه در فضای سیاسی می‌گذرد نیازمند شناسایی صورت‌بندی‌های دیگری هستیم.

امروز دیگر نمی‌توان با گشاده‌دستی واژه‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب را به کار برد، دیگر نمی‌توان با آسودگی خاطر به تقسیم‌بندی‌های گذشته وفادار ماند، دیگر نمی‌توان چون سال‌های گذشته موضع افراد را ذیل جناحی که به آن تعلق داشته‌اند فهم کرد. گویی تمام ساختار‌ها به هم ریخته است.

اینک هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصولگرا در جایگاهی قرار گرفته‌اند که اندک زمانی پیش به مخیله هیچ کدام‌شان خطور نمی‌کرد.

افراد زیادی که پیش از این در صحنه سیاسی میداندار بودند و حرف‌هایشان قابل توجه، حالا دیگر خبری از آنها نیست، به کناری رفته‌اند و اگر هم حرفی بزنند به سختی می‌توان به آن اعتنا کرد.

هر ساعت و ثانیه این روزها محکی شده است برای تعیین راستی و ناراستی، کارآمدی و ناکارآمدی جریان‌ها و افراد سیاسی. امروز دیگر رسمیت و منزلت با هم نسبت عکس پیدا کرده‌اند و هر کس باید میان این دو فقط یکی را انتخاب کند.

اصلاح‌طلبان شکست‌خوردگان نتیجه انتخابات شدند اما توانستند اعتماد از دست‌رفته مردم را بازیابند و قدرت مدنی وصف‌ناپذیری به دست آورند. اما اینها همه رقیب اصولگرایشان را متحد نکرد و وحدت میان آنها را تقویت نکرد. هر روز یکی از دایره سیاسی اصولگرایی بیرون آمد و تیغ نقد و اعتراضش را نه به سوی رقیب که به سوی دوستان دیروزش نشانه رفت.

مطهری، نادران و توکلی در مجلس اصولگرا اقلیتی معترض شدند به مراتب نقادتر از اقلیت جناحی مجلس.

روزنامه‌نگارانی که تا پیش از آن نام‌شان در روزنامه‌های حامی دولت چاپ می‌شد اسم‌های ممنوعه‌ای شدند در انتظار مواجهه بی‌رحمانه دوستان دیروزشان.

حزب موتلفه سردرگم میان افراطی‌گری‌هایی که جز حذف رقیب نمی‌خواستند به دیدار آنهایی رفتند که در نظر دوستان‌شان سران فتنه‌ای عظیم بودند.

مهدوی‌کنی خواستار وحدت می‌شد و احمد خاتمی هم یک روز حرف از به رسمیت شناختن منتقدان می‌زد و دیگر روز از تنبیه آنها. برخی سکوت کردند و سکوت برایشان نه عزت و احترام که انزوا و تنهایی به ارمغان آورد.

حالا با گذشت چند ماه هرچند هنوز بستری آرام برای نقد فراهم نشده است هنوز تصور تصویر کردن منظومه‌ای نو که از خرابی‌های اکنون برخواهد خاست کاری غیرممکن است. منظومه‌ای که در آن دیگر از دو جناح که همدیگر را تحمل می‌کنند و یکدیگر را به رسمیت می‌شناسند خبری نیست. منظومه‌ای که در آن به قدرت‌رسیدگان دیگر علاقه‌ای به همزیستی با رقبای بالفعل و بالقوه‌شان ندارند و در بخشیدن هر لقبی به دوستان‌شان سخاوت عجیبی پیدا کرده‌اند. منظومه‌ای که اصلاح‌طلبان با تمام قوا در حال بیرون رانده شدن از آنند و حزبی برای سیاست‌ورزی و ارگانی برای اتنشار افکارشان ندارند و اصولگرایانی که هر روز با انشعابی نو روبه‌رو هستند؛ انشعاب افرادی که در صورت فردند و در اساس یک جریان.

در نگاه اول به نظر می‌رسد انتخابات خردادماه نقطه عطف برآمدن این شکاف‌ها بوده است اما شاید با اندکی تدقیق دریابیم که این انتخابات تنها رونمایی از این شکاف‌ها را موجب شد.

شاید بتوان تمام آشفتگی‌هایی را که در جملات کنار هم جمع شده‌اند با جست‌وجوی چرایی این وضعیت سامان داد؛ سامانی که لزوماً آسودگی به همراه ندارد. شاید بتوان شروع این آشفتگی در اردوگاه اصولگرایی را درست به آن زمانی برگرداند که ستاره اقبال‌شان در سیاست ایران طلوع کرد؛ همان زمان که کرسی‌های مجلس هفتم را فتح کردند.

 آنها زمانی توانستند بر رقیب خود فائق آیند و به متن سیاست ایران اردوکشی کنند و نیرویی فرادست شوند که پس از طی تجربه یک دهه اصلاح‌طلبی و چهار سال تجربه پرتنش مجلس ششم نهاد‌های انتخابی تضعیف شده بودند و پروژه اصلاحات -اگر نخواهیم بگوییم شکست خورده بود - کند شده و زیر سوال رفته بود. اصلاح‌طلبانی که به مدد نهادهای انتخاباتی به قدرت رسیده بودند کنار رفته بودند و با چالش‌ها و پرسش‌های جدی مواجه بودند. اینها که گفته شد عامل پیروزی و میدانداری اصولگرایان شد اما ضامن سامان سیاسی‌شان نشد بلکه هر کدام تبدیل به آفتی شد که امروز جز آشفتگی در آن نمی‌توان دید

اما چگونه…؟

اصولگرایان پا به مجلسی گذاشته بودند که پیش از آن- چهار سال مجلس ششم - برای تضعیفش از هیچ کاری دریغ نشده بود. چه بسیار قوانینی که در این مجلس تصویب شد و فردای آن با مخالفت نهادهای انتصابی به فرجامی نرسید. شاید آن روز اصولگرایان آن نافرجامی‌ها را به حساب ضعیف شدن رقیب‌شان گذاشتند اما از سست شدن صندلی‌هایی که رقیب روی آن نشسته بود و قانونگذاری می‌کرد غافل ماندند؛ صندلی‌هایی که اگر پایه‌هایش سست می‌شد دیگر فرقی نمی‌کرد چه کسی روی آن بنشیند.

آن روزها که اصلاح‌طلبی در ایران مورد پرسش قرار گرفت و اصلاح‌طلبان در کوی و برزن مشغول قانع کردن مردم بودند و موفق نمی‌شدند اصولگرایان از ناکامی رقیب خوشحال شدند آنقدر که از یاد بردند این اعتقاد به اصلاح است که تضعیف می‌شود نه اصلاح‌طلبان.

و این‌گونه شد که مفاهیم روزبه‌روز تهی شدند و نهادهای انتخابی هر روز بیشتر از دیروز بی‌اعتبار، و آن جام افتخار و پیروزی که اصولگرایان بالای سر خود بردند قلب‌شده آنچه بود که باید می‌بود.

آنها فاتحان مجلس شدند و درست در آن زمان که خواستند در برابر قوه مجریه قد علم کنند به سستی صندلی‌های پارلمان پی بردند. آن زمان که تیغ نقدشان را بالا بردند، فهمیدند که این تیغ پیشتر بسیار کند شده است.

کسی از خاطر نبرده است که عماد افروغ که امروز از سیاست دلزده شده است زمانی در صحن مجلس چه نطق‌های غرایی در نقد دولت بر زبان آورد. او نه ریا می‌کرد نه صداقت را وانهاده بود. او واقعاً باور کرده بود که مجلس در راس امور است. او واقعاً در سر شور اصلاح داشت ولی برای جلو رفتن ابزاری نداشت.

از یاد کسی نرفته که در مجلس فعلی باهنر مصاحبه کرد و گفت شش وزیر احمدی‌نژاد رای نمی‌آورند. مطهری آنها را فاقد صلاحیت می‌دانست و توکلی در مخالفت با بسیاری از آنها سخن گفت اما نتیجه همیشه آن شد که دولت می‌خواست. در این مجلس در هر نزاعی که میان دولت و مجلس در گرفته است دولت با لبی خندان فاتح شده و مجلسیان سرخورده.

در هر ماجرایی که رئیس مجلس زبان به نقد گشوده و در هر حادثه‌ای که کمیسیونی برای پیگیری تشکیل شده نتیجه آن نقد و فرجام پیگیری آن کمیسیون در هیچ جا به ثبت نرسید.

اگر توکلی نقدی به هدفمند کردن یارانه‌ها کرد او را در کنار جرج سوروس نشاندند و از او عکس یادگاری گرفتند. اگر مطهری از انصاف حرفی زد به نادانی متهم شد با ذکر اینکه به دلیل پسر شهید مطهری بودن به او مرحمت شده و نهایتاً معاون محبوب رئیس دولت آقای مشایی به صراحت تمام نقدها را به حساب ناراحتی از به قدرت راه نداده شدن بسته‌بندی کرد.

امروز بسیاری از افراد هر دو جناح به درگاه یک در رسیده‌اند، هر کدام‌شان راهی متفاوت طی کرده‌اند و سودای مغایری در سر داشته‌اند اما موانع سر راهشان یکی است و همین است که مواضع و رفتارهایشان را به هم شبیه کرده و به دلیل همین موانع مشترک است که نامه‌ای پیشین‌شان دیگر به کار نمی‌آید.

فعالیت هر کدام از آنها تنها در صورت وجود “مجلسی در راس امور” که بتواند قانونگذاری کند، در هر موردی که خواست تحقیق کند و نتیجه‌اش را بی‌هیچ واهمه از تریبون مجلس بیان کند، میسر است.

حالا دیگر اینکه زیر بیرق کدام جناح باشی اهمیت زیادی ندارد، مهم آن است که بتوانی با قواعد مشخص کنشگری فعال باشی وگرنه بی‌عملی که دیگر احتیاج به هیچ عنوان و مرامی ندارد.

آن‌ وقت که محل نزاع‌های سیاسی صندوق رای باشد و پارلمان و تریبون آزاد، جناح‌بندی و صف‌بندی معنادار است. اگر محل حل نزاع به هرجایی غیراز اینها منتقل شد دیگر توکلی باشی یا آرمین فرق زیادی نخواهد داشت.

آن زمان است که اسم‌ها بی‌مسما می‌شوند و مفاهیم تهی.