بساط تکفیر

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

بساط تکفیر در ایران بار دیگر در حال پهن شدن است. این خود، گواه روشنی از ظهور انحطاطی تازه است، ‏انحطاطی در همه ابعاد.‏

در تاریخ اسلام هر گاه که قلمرو مسلمانان رونق و شوکتی داشته‌ بحث‌های درون دینی و برون دینی هم آزاد ‏بوده و تحمل می‌شده است و هر زمان، فقر و فلاکت و بی‌ثباتی بروز می‌کرده، تنگ نظری و خشکه مقدسی ‏رواج می‌یافته و با حربه تکفیر راه بر هر نوع بحث آزاد در حوزه مسائل دینی می‌بسته است.‏

چند سال پیش در یکی از مساجد قم با دوستی برنامه‌ای به مناسبت 27 آذر داشتم، نوشته‌ای از یکی از مستمعان ‏کم تحمل رسید که: شهر مقدس قم جای منافقین نیست! در پاسخ گفتم علاقه‌ای به ماندن در این شهر ندارم که نه ‏آبش گواراست و نه هوایش دلپذیر، اگر مهلتی دهید به سرعت برق اینجا را ترک خواهم کرد، اما به یاد داشته ‏باشید که حدود سیصد سال پیش نیز کسانی مانند شما عرصه را بر ملا صدرا چنان تنگ کردند که این شهر را ‏به خود واگذاشت و برفت، اما نتیجه این سختگیری و بی تحملی و تنگ نظری چه شد؟ دولت صفوی رو به ‏انحطاط رفت، اصفهان پایتخت با شکوه آنان در برابر محاصره محمود افغان تاب نیاورد و سقوط کرد و سپس ‏شاه سلطان حسین تاج از سر خویش برگرفت و بر سر محمود نهاد….‏

توضیح دادم که در این مثال قصد مقایسه خود با ملاصدرا را ندارم، اما چه ملاصدراها که در طول این سال‌ها ‏امکانی برای حضور علنی در قم نداشته‌اند و تنی چند هم که برای ایراد سخن و نظری حضور یافته‌اند، طعم ‏تلخ آن را چشیده‌اند.‏

در عین حال، تکفیر اگر هم روزگاری دارای ضوابط پیچیده و دشواری بود و در حوزه مسئولیت فقیهان ‏بلندپایه قرار داشت، در جامعه امروز ایران نه فقط بی ضابطه و سهل شده که گویی در قلمرو اختیار هر ‏مدعی ناخوانده متنی هم در آمده است.‏

باعث خجالت است که گردانندگان هر نشریه حکومتی در هر سطحی از دانش و بی‌‌دانشی، به صرف اینکه ‏مجیزگوی اصحاب قدرت اند، خود را مفسر دین هم می‌دانند و با خود اجازه می‌دهند که شب و روز دیانت اهل ‏فقه و فرهنگ و خرد را در ترازوی خیال خود وزن کنند و فتوای دینداری و بی دینی فرهیختگان را صادر ‏کنند.‏

گمان ندارم هیچگاه در طول تاریخ، دین و موازین آن تا بدین حد بازیچه بازی‌های کودکانه مجیزگویان قدرت ‏قرار گرفته باشد که صاحب هر نشریه‌ای خود را مجاز به داوری در باره اصول اعتقادی مردمان بداند.‏

جالب آنکه در این میان یک کارگردان فیلم‌های سینمایی نیز خود را به وسط معرکه‌ای انداخته است که از آن ‏بوی تکفیر آقای عبدالکریم سروش، یکی از نمایندگان برجسته نواندیشی دینی در عصر معاصر، به مشام ‏می‌رسد.‏

آقای دکتر سروش اخیرا بحثی را در باره رابطه پیامبر اسلام و قرآن به اجمال مطرح کرده است که پیش از ‏آن نیز دیگر متفکران اسلامی از آن بحثی به میان آورده‌اند.‏

من در اینجا قصد داوری در باره کلام آقای دکتر سروش را ندارم، اما اینقدر می‌دانم که قضاوت در باره کلام ‏ایشان از موضع یک متخصص دین در صلاحیت یک کارگردان فیلم‌های سینمایی مانند آقای مجید مجیدی نیست ‏که بخواهد بانگ شبه تکفیر و تفسیق برآورد.‏

البته آقای مجیدی به نظر من کارگردان به نسبت برجسته‌ای است، اما این چه مجوزی برای اظهار نظر او ‏علیه آقای سروش آن هم از موضع یک عالم دینی صادر می‌کند؟

مسلما حق اهل دین و معرفت است که با حفظ آداب و موازین بحث، به محاجه با آقای سروش برخیزند و پاسخ ‏او را هم بشنوند، اما برافراشتن پرچم تکفیر آن هم از سوی افراد ناآشنا به این مباحث، در این میان چه محلی ‏از اعراب دارد؟

به یاد دارم در زمانی که سردبیر روزنامه آزاد بودم، روزی به قم رفتم و با برخی از مراجع گفتگویی داشتم. ‏یکی از دوستان اهل علم در قم گفت: جای صفحه اندیشه در این روزنامه خالی است، اگر راه بیاندازید ما ‏می‌توانیم در این موضوع کمکتان کنیم.‏

گفتم: اتفاقا جایش اصلا خالی نیست چرا که ورود به اندیشه‌های دینی و عرضه آنها به افکار عمومی در این ‏روزگار جز مایه دردسر نیست، زیرا اگر در حوزه‌های سیاسی غلط تایپی یا لغزس کلامی یا اظهار نظر شاز ‏صورت گیرد، اتهام و مجازاتش روشن است، اما اگر در حوزه مسائل دینی چیزی به مذاق آقایان خوش نیاید، ‏حکمش تکفیر و مجازاتش هم اعدام است، پس چرا ما چنین ریسکی کنیم؟

وقتی که حوزه دین این همه پرخطر باشد، طبیعی است که اهل فهم و دانش از تفقه و تفکر در آن بیمناک شوند ‏و این عرصه جولانگاه ظاهرگرایان و خشک مغزانی شود که رواج خرافات به اسم دین، کمترین زیان آن ‏است.‏

اگر با دکتر سروش و امثال او که خطر ورود به این عرصه را به جان خریده‌اند، مدارا نشود، بدانید که آنان ‏به آخرین نسل مدافع دین از موضع روشنفکری تبدیل خواهند شد و این یعنی نفی بلد کردن ملاصدراها و ‏پیامدهای مصیبت بار پس از آن.‏