از رنج فریدون

نویسنده

» دریچه

به مناسبت پانزدهمین سالگرد درگذشت فریدون مشیری

 

فریدون مشیری هیچ‌گاه آن‌طور که باید جدی گرفته نشد. دسته‌بندی‌های ورای هنر که او را با برچسب سانتی‌مانتالیزم یا رمانتیک بودن از دایره‌ی شعرای جدی خارج کردند، فرصتی ندادند تا “شعر مشیری” در ذات خود بررسی و تحلیل و ارزش‌گذاری بشود. در زمانه‌ی پرالتهابی که شعر مساوی با عملیات چریکی بود، دنیای شعر فریدون مشیری ، باب طبع محافل جدی ادبی نبود. اما شاید گذشت سال‌ها به ذهن‌های هیجانی منفجر، اجازه بدهد کمی آرام‌تر و پرحوصله‌تر فریدون مشیری و شعرش را بررسی کنند. به مناسبت پانزدهمین سال‌گرد درگذشت‌اش، چند نظر و نوشته‌ی متفاوت درباره‌ی فریدون مشیری را مرور می‌کنیم.

 

یک- شعری برای گریستن

یک صف شاعرانی است که من با آن‌ها گریسته‌ام. یک صف گویندگانی است که با آن‌ها شادمانی داشته‌ام. یک صف، صف شاعرانی است که شعرشان مثل چتری است که روی سرت می‌گیری تا از رگبار لجنی که روز گار بر سر و روی آدمی‌زادگان پشنگ می‌کند، خود را محافظت کنی. یک صف هم صف شاعران است که به تحسین سر و وضع هنرشان یا بعضی لحظه‌ها و تجربه‌های خصوصی‌شان می‌پردازند. یک صف هم شاعرانی است که هر وقت نام‌شان را می‌شنوی یا دیوان‌شان را می‌بینی، با خودت می‌گویی :حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم. یک صف یک نفره هم هست که ظاهرا در میان معاصران دومی ندارد وآن صف “مهدی اخوان ثالث” است. فریدون مشیری در نظر من همان صف شاعرانی است که من با آن‌ها گریسته‌ام. شاعرانی که مستقیما با عواطف آدمی سرو کار دارند. او در تمام عمرش در همین صف ایستاده است و آن را عوض نکرده است. یکی از امتیازات فریدون بر بسیاری از شاعران هم نسلان او در این است که شعرش با گذشت زمان افت نکرده؛ بلکه تنوع وجلوه‌ی بهتری یافته است.

محمدرضا شفیعی کدکنی
“منبع: کتاب هفته. مورخ ۱۰ آبان ۱۳۷۹”

 

دو- دشواری شعر ساده

مشیری و برخی افراد همچون او، برای برخی از روشنفکران که می‌خواهند مسائل را ساده حل کنند، به معضلی تبدیل می‌شوند. آنان می‌خواهند مسائل را حل کنند؛ بدون این که توان تحلیل کافی داشته باشند؛ برای نمونه می‌گویند، فریدون مشیری چون شاعر توده‌های شعرخوان است، یعنی کسانی که شعر را خوب نمی‌شناسند و به عمق آن دست نمی‌یابند، شعر او را می‌پسندند، پس محبوب القلوب توده‌هاست؛ یا می‌گویند که چون شعر او ساده است، خوانندگان عام دارد. اما من می‌خواهم بگویم که مسأله به این صورت نیست.
درست است که مشیری شاعر توده‌های شعرخوان و شعرش ساده است؛ اما به این دلیل، شاعر مطرحی نیست؛ چرا که اگر این گونه بود، در طول ۸۰ سال گذشته، خیلی‌ها برای توده‌ی مردم شعر ساده و ساده لوحانه گفتند؛ اما تقریبا کسی جز هوشنگ ابتهاج و نادر نادرپور مانند مشیری مطرح نشد. بنابراین مشیری باید علاوه بر سادگی، چیز دیگری داشته باشد که این گونه مطرح شده است. این برای برخی از روشنفکران ما که اهل شعرند، به مشکلی تبدیل شده است.

“محمد شمس لنگرودی”

 

سه- رنج فریدون بودن

فریدون هم‌واره از سوی شاعران متعهد و صدالبته انقلابی و هزارالبته سمبل‌ساز و نمادپرداز، متهم می‌شد به دوری از آرمان‌های خلق و ندیدن مصائب و زیست کردن در محفظه‌ی باسمه‌ای و دروغین گل و شراب و پروانه. اما هیچ‌کس در تمام این سال‌ها نگفت که فریدون یکی از بزرگ‌ترین قربانیان سانسور و سرکوب نظام پیشین بود. وقتی که “الف. بامداد” از شانه‌های سانسور و محدودیت بالا می‌رفت و تبدیل می‌شد به خورشید خلق ناباور و قهرمان و اسطوره واژه و شعر و این‌ها، فریدون مغموم و معصوم، زیر سایه‌ی همان سانسور نشسته بود و لحظه به لحظه از یاد رفته‌تر می‌شد.

فریدون حرف عجیبی نمی‌زد. می‌نوشت و می‌خواند که دوست بدارید و عشق بورزید و جنگل، بیابان شده است و مرگ انسانیت فرا رسیده است و جت‌ها، خواب پرنده‌ها را آشفته کرده‌اند و منظورش از این همه، دقیقا همان بود که می‌نوشت. منظورش از جت، دقیقا و تحقیقا، جت بود؛ نه شکنجه و اعدام. منظورش از پرنده هم تحقیقا و دقیقا، پرنده‌ای بود که در آسمان پرواز می‌کرد؛ نه آزادی و آزاده‌گی و آزاده‌گان. سانسور دست‌گاه حاکم، به حضرت بامداد اجازه نمی‌داد که از آرمان‌های خلق بنویسد و از دردهای اجتماع مستقیم و سر راست بسراید. دفترهای شعر توقیف می‌شدند، شب‌های شعر تعطیل می‌شدند و شاعر به زندان می‌رفت و آرمان‌های خلق، قبل از آن‌که در شعر، نطفه ببندند، سقط می‌شدند و می‌رفتند زیر خاک. پس شاعر خلق باید کاری می‌کرد. پس از شانه‌های سانسور بالا رفت و زیر پای‌ش نردبانی بود از سمبل‌ها و نمادها؛ نردبانی ساخته شده از گل سرخ که نشان شهید و شهادت بود و تابوت که نشان کشتار بود و فانوس و چراغ که نشان‌های امید و رهایی. حضرت بامداد روی شانه‌های سانسور، دردهای خلق را پیچیده در استعاره و اشاره فریاد زد و توسط مدیحه‌سرایان بی‌صله، تبدیل شد به ”غول بزرگ رنج”؛ اما این فریدون بود که در حقیقت رنج می‌کشید با شعرهایی که مخاطبان‌ش، شمع‌ها و گل‌ها و پروانه‌ها بودند و آدمی و انسانی و خلقی، به عنوان مخاطب، در میانه نبود.

منبع: وبلاگ “برج بابل”