بی شک طی پنچاه سال گذشته بلند آوازه ترین نام برای استعمار گران، نام دکتر محمد مصدق است؛ خاصه تمامی مردم میهن پرستی که برای رهایی کشور خود از هجوم استعمارگران، راه مصدق را الگوی مبارزاتی خود قرار دادند. حال با چنین اوصافی، چرا به روز گاری که وجود چنین مردانی نایاب و کیمیاست نباید به مناسبت و بی مناسبت از آنها یاد کرد ؟ چه رسد در این ایام از سال که تقویم روزمرگی هایمان سالروز مرگ خوشنام ترین رجل سیاسی تاریخ معاصر این کهنه دیار، محمد مصدق را در 14 اسفند نشانه زده است. چرا که حکایت مصدق در خاطره نسل ما به “شاهنامه آزادی” مبدل شده است و این حکایت برای مردم این گستره تاریخی، تنها یک حدیث تاریخی نیست که یک سرود آزادی است.
این طنز تاریخ است که مردی از خاندان حکومت حاکم، از مرداب ظلم و ستم قاجاری بر خیزد و ندای استقلال و آزادگی سر دهد. وقتی نهضت تنباکو ( رژی ) آغاز شد (70-1269) مصدق کودکی بیش نبود اما او از همان کودکی آموخت که باید با واگذاری هر نوع امتیاز به خارجیان و به هر قدرت خارجی مخالف بود، خواه واگذاری امتیاز حق کشتی رانی در دریاچه ارومیه باشد، یا واگذاری امتیاز بهره برداری از نفت شمال ایران به شوروی، یا امتیاز سال 1933 نفت به شرکت نفت ایران و انگلیس و یا امتیاز شیلات دریای خزر به شرکت روسی.
با چنین افکاری بود که مصدق همواره از حضور خارجیان در میهن خود رنج می برد و بر این باور بود که کار ایرانی باید بدست خود ایرانی انجام گیرد چرا که: کس نخارد پشت من / جز ناخن انگشت من. وه که چه پیامد های خطر ناکی داشت این افکار برای مصدق السلطنه.
“وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند”، این جمله خانم نجم السطنه، همواره آویزه گوش فرزندش دکتر محمد مصدق بود؛جمله ای که او را قادر به تصرف دل های مردم ستمدیده ای کرد تا هر گاه بر تاریخ خود می نگرند از او به نیکی یاد کنند.
فرزانه ای می گفت از قدیم پیران ما می گفتند هر که نفت را در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید، و ما به این خرافه می خندیدیم و می گفتیم، نفت و فساد و بدبختی؟ نفت و جنگ و کشتارمردم بی گناه؟ بی گمان معبران دچار توهم هستند که نفت را بلا و مصیبت تعبیر می کنند تا آنکه با اولین حفر چاه نفت و پخش بوی آن در منطقه، دانستیم پیران ما راست می گفتند.
برای نسل امروز می گویم که تنها نامی از مصدق به همراه ملی شدن نفت می شنوند، غافل که پنجه در پنجه استعمار پیرانگیس افکندن، دل شیر می طلبید و عشقی عظیم به وطن که قلم قاصر از توصیف آن است؛ آن هم به زمانی که ابر قدرت نو پایی چون ایالات متحده آمریکا سیاست یکی به نعل و یکی بر میخ کوبیدن را پیشه داشت و اتحاد جماهیر شوروی سابق، چون بازماندگان امروز خود که به وقت بزنگاه خاموشی می گزینند، لال بود. طرفه آنکه دکل های نفت و در خشندگی شمش های طلا می توانست ارزش های والای انسانی را فرو ریزد اما مصدق استوار باقی ماند.
بی گمان برای حضور در چنین مصافی، داشتن ضوابطی خاص، اطلاع و اشراف به ظرایف حقوقی می طلبید، از این رو دفاع از حقوق مردم و میهن، مصدق را به تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه “نو شاتل” سوئیس کشاند، تا بعد از فارغ التحصیل شدن اولین ایرانی باشد که با سلاح برنده قانون به وطن بازگشت.
بعد از بازگشت دکتر مصدق از خارج به وطن، او مدارج رشد اجتماعی سیاسی را گام به گام از تالیف کتب تا وکالت، ایضا پست وزرات طی میکند تا عاقبت در روز یازدهم اردیبهشت ماه 1330 به حق به نخست وزیری برگزیده می شود و به شهادت تاریخ، در همان ساعات آغاز شروع به کار صدارت خود، اولین دستور را طی نامه ای به رئیس شهربانی کل کشور با این مضمون ابلاغ می کند: “شهربانی کل کشور، در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود، هر چه نوشته باشند و هر کس که نوشته باشد، نباید مورد مواخذه ویا اعتراض و تعرض قرار گیرد. لیکن در سایر موارد بر وفق مقرارت قانون عمل شود. به مامورین مربوطه دستور لازم در این باب صادر فرمائید که مزاحمتی برای اشخاص فراهم نشود”.
تصور باطل است که گمان برده شود، این اعطای آزادی، فقط برای مطبوعات بوده است، بلکه جان و مال و نوامیس مردم هم مصون از هر تعرضی از سوی دولت بود. اما افسوس که سعه صدرو تسامح بیش از حد دکتر مصدق در برابر مخالفانش آنقدر بود که گروه ها و دستجاتی علنا به نام آزادی، چوب لای چرخ دولت او می گذاشتند، ازیک طرف سفارت آمریکا مدام در حال سرو سامان دادن شورش بر علیه دولت بود، از سوی دیگر حزب توده، سخت مشغول بی اعتبار نمودن کابینه دولت ملی؛ رجاله ها و چاقو کش ها هم بی کار نبودند تا بدانجا که در یک روز دوبار به جان نخست وزیر مملکت سوء قصد کردند و جالب آنکه کسی هم متهم نشد، خاصه وقتی رئیس شهربانی کل کشور را ربودند و کشتند، متهم اصلی این ماجرا که سر لشکر زاهدی بود در یک نمایش از قبل طراحی شده بعنوان اعتراض، بست نشین مجلس می شود و تحصن می کند و نمایندگان مجلس هم از او به عنوان یک میهمان عالیقدر پذیرایی می کنند و رئیس مجلس بر سر روی او بوسه می زند .
هرگز از یاد و خاطره وطن پرستان نمی رود که وقتی دولت ملی دکتر مصدق بجای قرض گرفتن از دول خارجی اقدام به فروش اوراق قرضه ملی می کند حزب توده خرید آنها را تحریم می کند. این چنین کار شکنی هایی در کار دولت ملی بسیار بود، از یاوران حزب زحمتکشان، همان حزبی که رهبرش یکبار در 1332 طی مباحث پارلمانی، خود را به سگ نازی آباد تشبیه کرده بود که دوست و دشمن، هر دو را گاز می گیرد، ویا قدار بندان حزب سومکا، تا خوانین در بار پسند از نوع ملکه اعتضاد، همه و همه بر علیه دولت ملی و مردمی دکتر مصدق هم داستان بودند تا یک ساز را کوک کنند؛ ساز مخالف.
سخن از ملکه اعتضاد یکی از خوانین دربار پسند به میان آمد که نقل خاطره ای از این ملکه ! خالی از لطف نیست.
میگویند در پی دادگاه فرمایشی شاه که دکتر مصدق را محاکمه می کردند، کسانی به عنوان تماشاچی در دادگاه حضور داشتند، در یکی از این جلسات وقتی دکتر مصدق با شور و هیجان از خدمات صادقانه اش به مردم و مملکت حرف می زد و دستهای مرتعشش را حرکت می داد، ملکه اعتضادی که در ردیف تماشاچیان نشسته بود از جا بر خاست و با صدای بلند رو به دکتر مصدق کرد وبا تمسخر گفت: یک پیر مرد سیاسی که مملکت را به پرتگاه سقوط کشانده است نباید در دادگاهی که به جنایات او رسیدگی می کند بترسد و چنین لرزان باشد. دکتر مصدق که گوینده این جملات را شناخت بی درنگ با همان حال بیمار گونه اش پاسخ داد: خانم، منارجنبان اصفهان قرن هاست که میلرزد اما هنوز پابر جاست.
و اما نقش اجانب و بیگانگان در سقوط دولت ملی، که دسیسه هایشان بسیار بوده و همگی ثبت است در حافظه تاریخ ملت این کهنه دیار.
محاصره اقتصادی استعمار پیر انگلیس و تحریم خرید نفت و بی اعتنایی روس ها به نهضت نفت و عدم پرداخت مطالبات ایران که برای نشان دادن ضرب شست به مخالفت های دکتر مصدق در جلوگیری از دادن امتیاز نفت شمال به آنان و لغو دیگر قرارداد ها بود، روی خوش نشان دادن به دولت کودتای زاهدی که جانشین حکومت ملی شد تا همه خواسته های اجانب را یکجا تقدیم کند، و هزاران دسیسه دیگر خاصه از سوی کشور همسایه، رو س ها. چه خوش سخنی دارد نظامی گنجوی که زمانی در وصف روس ها گفت: “از روسی نجوید کسی مردمی”.
هنوز آنهائی که موی در آسیاب عمر سپید کردند بیاد دارند، روز واقعه کودتای 28 مرداد 32 را که به قول مرحوم بازرگان “ قیام فواحش، روسپیان و لمپنها بود” در آن روز شوم، بیگانگان طی عملیات چریکی معروف به عملیات چکمه ( آژاکس )، دولت ملی دکتر مصدق را به سقوط کشاندند و او را با تنی چند از یارانش دستگیر و در دادگاه نظامی او را به سه سال زندان محکوم کردند، در فردا و یا فردا های روز واقعه پس از به اسیری بردن همه یاران دولت ملی، آنها را گروه گروه به چوبه دار سپردند که دیکتاتور را رحم نیست، عکس چوبه های دار، و شرح آن اعدام ها تبت است در تاریخ این آب و خاک. خانه مصدق را به غارت بردند و می گویند چند روز بعد آن قیام فواحش، روسپیان و لمپن ها، وقتی مردم گروه گروه به زیارت خانه ویران شده نخست وزیر محبوب خود می رفتند، با دیدن خرابه آن خانه عشق، قصیده معروف خاقانی در “ایوان مداین” به ذهنشان متبادر می شد.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما / بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان.
آنچه گفته آمد شمایی بود مختصر از آنچه حکومت ملی دکتر مصدق طی دوران صدراتش با آن دست به گریبان بود. براستی چگونه می توان، جز با در نظر داشتن آنچه از روز گار دولت ملی دکتر محمد مصدق گفته آمد، به عظمت همتی که نفت را از چنگال استعمار گران بیرون کشید و آن را ملی کرد، پی برد؟ ثروتی که اگرچه نه تنها دخل و خرج این آب و خاک به آن وابسته است بلکه هنوز منبع بذل و بخشش های بی حساب است، و این بلایی است که گریبان این ملت را گرفته که شاید به همین دلیل دکتر مصدق همواره در پی اقتصاد بدون نفت بود.
عاقبت کار دکتر مصدق، بعد از تحمل سه سال حبس، تبعید به زادگاهش احمد آباد بود. او بعد از چندی با اینکه به بیماری سرطان فک و دهان مبتلا گردیده بود دستگاه ستم شاهی به او اجازه خروج از کشور برای معالجه را نداد و سرانجام در چنین ایامی در 14 اسفند 1345 در غربت احمد آباد به جاودانه های مردم این کهنه دیار بدل گردید و توسط یاران با وفایش تر تیبات کفن و دفنش در همان خانه تبعیدی داده شد. روحش شاد.