آنموقعی که عزت الله سعید امامی ضرغامی از صدا سیما رفت و محمد سرافراز برای سرافرازی هرچه بیشتر صدا و سیما رییس آن شد، اولش با خودمان خیال کردیم خب خدا را شکر دیگر هیچ فیلم و سریالی در تلویزیون به قتل نمیرسد. البته خیلیها گیر داده بودند که این سرافراز هم برای خودش یک قاتل سریالی تلویزیون برون مرزی بوده که الآن رییس درون مرزی هم شده، ولی ما از سال ۱۳۷۸ تا حالا، بنا بر اصل «تمام قاتلهای سریالی تبرئه هستند حتی اگر خلافش ثابت بشود»، روی مواضع خودمان سفت ایستادیم و گفتیم تمام شد آقا، تمام! دیگر هیچ چیزی در صدا و سیما به قتل نمیرسد.
خب آدم الآن وقتی حرفهای مهدی فخیمزاده در مورد سریالی که برای نوروز ساخته بود را میشنود یک کمی به خودش شک میکند. برگشته گفته «این چیزی که از تلویزیون پخش شد لاشه سریالی بود که من ساختم». خب ما قبلاً شنیده بودیم که میگفتند عکس بده جنازه تحویل بگیر، نشنیده بودیم سریال بدی هم لاشه تحویل میگیری. خصوصاً که رفتیم لاشه مورد اشاره را که اسمش «فوق سری» بود تماشا کردیم، تا دیدیم سوژهاش در مورد برادران فداکار نیروی انتظامی است، تا ته قضیه را گرفتیم که چی به چی است.
البته جسارت نباشد، روم به دیوار، فخیمزاده این سریال «فوق سری» را از روی فیلم «تشریفات» خودش که سال ۱۳۶۴ برای خاله خاله بازی با انقلاب عزیز اسلامی ساخته بود کپی کرده. خود فیلم تشریفات هم از اساس یک کپی از فیلم «ژنرال دلارووره» بود که روبرتو روسلینی ساخته. البته میان ماه فخیمزاده تا ماه گردون، تفاوت از فخیم تا روسلینی است. ولی واقعاً وقتی فهمیدیم زدهاند سریال یک بابایی را که خودش تا پریروز مردهشوری میکرده را «لاشه» کردهاند خب یک کمی خندهمان هم گرفت که دست خودمان نبود.
از آنطرف مهران مدیری هم که یک زمانی امید آخر تیم ما بود، وقتی بعد از چند سال که سیدی های سریالهایش با یک عالمه «جان مادرتان بخرید» و «این تن بمیره کپی نکنید» روی دستش ماند، آنتن را دوباره برگرداند سمت رسانه ملی و گفتیم ای جان! ایندفعه دیگر میترکاند. زدیم تماشا کردیم، دیدیم سریال «در حاشیه» را که با کمک جوکهایی که ملت ایران در وایبر برای همدیگر میفرستند نوشته شده، انگار جوری ساخته که تمام اینچهای صفحه تلویزیون داد میزند «منکه هرچی بسازم همه تماشا میکنند» … «منکه هرچی بگم همه هرهر میخندند»… «منکه…..» مختصر اینکه کسی که خیلی خوب بلد بود چطوری قاتلهای سریالی تلویزیون ایران را بپیچاند، الآن ترجیحاً وقت عزیزش را میگذارد که اسکناس بشمارد.
این وسط آدم میماند که دیگر این جامعه پزشکان و کانون وکلا دیگر چقدر مرخصند که به سریال مدیری اعتراض هم میکنند. خب البته در اینکه در ایران عزیز تو اگر با دمپایی حمام هم شوخی کنی، به اتحادیه کفشدوزکهای کفش ملی برمیخورد که شکی نیست، ولی خب همین کانون وکلا میتوانست بهجای مدیری، به قتلهای سریالی پروانه وکالت همکارانش اعتراض بکند.
الباقی سریالهای لاشه شدهی اخیر تلویزیون هم که دیگر فرمول مشخصی دارد: هرکی ریش دارد آدم خوبی است، هرکی ریش داشته رفته سربازی زن هم گرفته عاقبت بهخیر شده است. هرکی زنش بیشتر زاییده بعداً رفته بهشت، هرکی سبیل دارد پدرش با صدام همکاری میکرده است. تمام خانههای ایران حوض دارد و دوازده نفر با ماهی صد هزار تومان حقوق ،خیلی خوشحال و شادمان دور حوض زندگی میکنند . همسایهی پدرسوختهشان که نه ریش دارد نه سبیل و حتماً اسمش یکی از مشتقات جمشید است و شبها دزدی میکند، میخواهد زندگی آنها را بهم بزند که بعداً توسط یکی از مشتقات اسم یدالله این توطئه خنثی و یدالله مربوطه شهید میشود!