پانزده سال پس از خیزش اسلامشهر

کاوه شیرزاد
کاوه شیرزاد

پانزدهم فروردین سال 1374. دومین دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و سالهای پر از خفقان و خشم فروخورده؛ از مرگ مشکوک احمد خمینی بیش از دو هفته می گذرد و کرایه مینی بوس ها در اسلامشهر بیش از 30 درصد افزایش یافته است.

برای رفتن به دبیرستان سوار مینی بوس می شوم. راننده مینی بوس هنوز به میانه راه نرسیده از مسافران می خواهد تا از ماشین پیاده شوند. او می گوید مردم، جاده ساوه را بسته اند و اجازه تردد به هیچ ماشینی نمی دهند.

خبر برایم قابل هضم نیست. جاده ساوه، راه ترانزیت تهران با بسیاری از استانهای دیگر است. پیاده راهی دبیرستان خود می شوم. سر سه راهی اکبر آباد چند جوان با آتش زدن تعدادی لاستیک جاده را بسته اند و چند سرباز نیروی انتظامی تلاش می کنند، آنان را از کار خود منصرف کنند. با نا باوری به یاد صحنه های انقلاب که از تلویزیون پخش می شد می افتم. راهبندان شدیدی شده بود و تعدادی از مردم از راننده ها می خواهند به آنان بنزین بدهند، ماشین تعدادی از کسانی که از دادن بنزین به مردم خودداری می کنند، توسط مردم خشمگین واژگون و گاها به آتش کشیده می شود.

در عرض چند دقیقه تعداد مردم معترض به صدها و هزاران نفر می رسد. ناگهان خود را در میان صدها تن از مردمی می بینم که برای گرفتن بنزین به جایگاهای سوخت حمله ور می شوند. در عرض چند دقیقه پمپ بنزین می سوزد و مردم با انفجار هر جایگاه سوخت پمپ بنزین روی زمین می خوابند و باز دوباره بلند می شوند و برای بدست آوردن بنزین و ساختن کوکتل مولوتوف جلو می روند. چند نفری یکی از کارمندان پمپ بنزین را که در حال فرار بود می گیرند و از او می خواهند، منبع زیر زمینی بنزین را بروی آنها باز کند ولی او این کار را نمی کند. ساختمان پمپ بنزین لحظاتی بعد غرق در آتش می شود و من در مسیر دبیرستان به راه خود ادامه می دهم.

هیچ خبری از نیروی انتظامی، بسیج و سپاه نیست. در طول جاده ساوه مردم تقریبا تمام مراکز دولتی، نیروی انتظامی، بسیج و سپاه را تصرف و به آتش کشیده اند. عجیب است که شهر بیش از چهارصد هزار نفری اسلامشهر و اطراف آن به تصرف مردم در آمده است و خبری از نیروهای حکومتی و طرفداران آنان نیست.

نزدیک مهدیه جمعیتی بالغ بر ده هزار نفر دستها را به همدیگر گره کرده اند و شعارهای تند ضد حکومتی می دهند. مشابه این جمعیت در چند نقطه دیگر شهر نیز دیده می شود. همزمان تعدادی به خانه های اعضای شناخته شده بسیج، روحانیون محلی، نیروهای انتظامی حمله ور می شوند که این کار از سوی برخی با نکوهش همراه می شود. موتور سوارها در سرتاسر شهر فریاد می زنند که انقلاب شده و از مردم می خواهند تا از خانه ها بیرون بریزند.

تعداد زیادی از مردم نیز تلاش می کردند با وسایل نقلیه عمومی، خود را به تهران برسانند تا این اعتراضات را به کل تهران گسترش دهند که بعدها فهمیدم بسیاری که با اتوبوس قصد خارج شدن از اسلامشهر را داشتند، دستگیر شدند.

کمی جلوتر یک تویوتای سپاه که دوشکایی پشت آن قرار گرفته، در میان جمعیت گیر افتاده و برای اینکه به دست معترضین نیفتد، دور میدانی با سرعت می چرخد و تیرهای بی هدف شلیک می کند. تویوتا از میان مردم می گریزد. هلی کوپترهای مجهز به تیربار در آسمان دیده می شود که بعدها شنیدم یکی از اقوام همکلاسیم بوسیله آنها در اکبر آباد کشته شده است.

این نبرد و هرج و مرج خیابانی چند ساعته همچنان ادامه داشت و خورشید به غروب خود نزدیک می شد.

حوالی غروب، یگانهای ویژه سپاه و بسیج در حالی که مردم به شدت مقاومت می کردند، ابتدا جاده ساوه را باز می کنند و ساعاتی بعد تمام شهر را به تصرف خود در می آورند. کارکنان شهرداری در حال تمیز کردن شهر هستند و نیروهای بسیج و سپاه، شهر را قرق کرده اند و با شناسایی و رفتن به در خانه های کسانی که احتمالا در اعتراضات شرکت کرده اند، چندین هزار نفر را در حالی که به شدت ضرب و شتم می کردند، دستگیر کردند و با خود بردند. شب تلخ و غم انگیزی بود!

در سر هر کوچه و برزنی دهها نفر در حالی که چشم بند به آنها زده شده بود، روی زمین نشانده شده و منتظر انتقال به زندان بودند.

صبح به دبیرستان می روم. خبرهای بی شماری از کشته شدن دوستان، اقوام و … هم کلاسی ها می شنوم. در چند کوچه اطراف محل ما سه نفر کشته شده اند. دختری 9 ساله، مردی که در مغازه اش هدف تیر اندازی غیر عمدی نیروی احتمالا یگان ویژه قرار گرفته بود و فرد دیگری که بر اثر تیراندازی در روی پشت بام کشته شده بود.

زنگ اول که تمام می شود، ناظم مدرسه می گوید باید از طرف مدرسه به راهپیمایی علیه معترضان روز گذشته بروید. در حین این راهپیمایی فرمایشی علیه معترضین، یکی ازدوستان خود را در خارج از صف بچه های دبیرستان می بینم و برای لحظاتی از صف خارج می شوم تا با او صحبت کنم که ناگهان فردی لباس شخصی مچ من را می گیرد و با خود می برد. نمی دانم چه شده! هیچ عکس العملی نشان نمی دهم.

به پاسگاه محل برده می شوم. در بدو ورود از میان تونلی رد می شوم که با باتوم و مشت و لگد، ما را به درون پاسگاه هدایت می کنند. در پاسگاه همه باید دست های خود را بالا نگه داریم و بصورت ایستاده به هم بچسبیم، در فضای کمتر از 15 متر مربع که هیج نوری نبود حدود 100 نفر ایستادیم. جمعیت که زیاد شد، با دو اتوبوس ما را به زندان رجایی شهر بردند. البته تمام طول راه، سر ما پایین بود و چند فرد مسلح مراقب ما بودند.

در زندان رجایی شهر، خشونت به نهایت خود رسید. تمام طول شبانه روز، صدای شدید گریه، التماس و زاری می آمد و من در 5 روزی که آنجا بودم، تنها چند ساعت توانستم بخوابم. مساله ای که هیچگاه نتوانستم فراموش کنم، این بود که برادر یکی از دوستانم که با من دستگیر شد و با هم بودیم، هرگز به خانه بازنگشت و هیچ ارگانی نپذیرفت که او را دستگیر کرده است.

همیشه برایم این سئوال مطرح است که چرا علیرغم تبلیغات رسانه های دولتی که بسیج و سپاه را از اقشار مستضعف جامعه معرفی می کنند، این نیروهای به ظاهر مردمی، مردم مستاصل و ناامیدی را که با هیچ نوع روش مدنی و مسالمت آمیز برای پیگیری خواسته های خود آشنا نبودند و از روی ناچاری دست به این اعتراضات و هرج و مرجها زدند اینگونه سرکوب کردند! آیا واقعا پایگاه این نیروهای سرکوبگر، مناطق حاشیه شهرهاست؟

امروز، 25 خرداد 1388 است. به روایت رسانه های رسمی، بیش از سه میلیون نفر در اعتراض به اعلام نتیجه انتخابات، از میدان امام حسین تا آزادی راهپیمایی می کنند. اما حرکت مدنی و مسالمت آمیز آنان نیز تحمل نمی شود. در انتهای این راهپیمایی صدای تیر اندازی، دود ناشی از اشک آورها، زخمی هایی که با کمک مردم در حال ترک میدان هستند و فرار و گریز معترضین، میدان آزادی را به میدان جنگ شبیه کرده است. به شرق میدان آزادی می روم تا با اتوبوس پر شده از راهپیمایان معترض به خانه خود دراسلامشهر بازگردم. اتوبوس زمانی که حرکت می کند، چند نفری شروع به خواندن سرود یار دبستانی می کنند و ناگهان همه با آنها همراه می شوند. اتوبوس به راه خود ادامه می دهد و تصاویر پانزدهم فرودین 74 باز از پیش چشمانم می گذرد.

اما آنچه که فکر مرا به خود مشغول می کند، آنست که آیا جلوگیری از حرکتهای مدنی و مسالمت آمیز و بسته شدن فضای سیاسی کشور نمی تواند بازخوردهایی خشونت آمیز، مانند حوادث اسلامشهر در پی داشته باشد؟آیا در صورت تکرار چنین حوادثی در ابعاد وسیعتر، می توان از بروز پیامدهای ناگوار آن جلوگیری کرد؟