یادی از کاوه گلستان

نویسنده

jimmior.jpg‏‏

روزی که کاوه کشته شد، 59 روز‏‎ ‎از اقامت‌مان در شمال عراق می‌گذشت و ما منتظر جنگی بودیم که همه‎ ‎می‌دانستند به زودی اما آرام‌آرام آغاز خواهد شد. ‏

kavehgolestan681.jpg

روزها با یکدیگر متفاوت‎ ‎بودند، اما دوم آوریل روزی منحصر به‌فرد بود. روزی آرام و بی‌سروصدا که‎ ‎تحت فشار خاصی قرار نداشتیم. تلا‌ش ما این بود که برای یافتن موضوعات جالب‎ ‎توجه به اطراف برویم. ‏از سلیمانیه به سمت کفری‎ Kifri ‎در بخش شرقی منطقه‎ ‎جنگ حرکت کردیم که فاصله زیادی با مرز ایران ‏نداشت و آن‌قدر از بغداد دور‎ ‎بود که بدون مزاحمت ارتش عراق می‌توانستیم به کار بپردازیم. ‏

هرچند در طول راه گزارش‌ها‎ ‎تصویر زنده‌ای را با ویدئوفون ارسال کردیم، اما این سفر بیشتر یک بازدید‎ ‎مقدماتی جهت کسب اطلا‌ع از اوضاع منطقه بود. بدون تعجیل به انجام کارهایی‎ ‎پرداختیم که بی‌سابقه بود. ‏پس از توقف نزدیک بیشه‌ای از درختان اکالیپتوس‎ ‎در کنار جاده، پیک‌نیک کوچکی ترتیب دادیم. ‏

بهار در کردستان زیبا، اعجاب‌آور و همه چیز سبز و سرشار از زندگی بود. آن روز (دوم آوریل) در‎ ‎ایران ‏مراسم سیزده‌بدر برپا بود. سیزدهمین روز از سال نو زمانی است که‎ ‎ایرانیان به پیک‌نیک می‌روند، چون ‏معتقدند خانه ماندن در روز سیزدهم فروردین بدشگون است. ‏

همه چیز باعث شده بود حالتی‎ ‎احساسی و عاطفی پیدا کنیم. به‌خصوص کاوه با آن ذهن خستگی‌ناپذیر که ‏هرگز‎ ‎از کار بازنمی‌ماند. این‌طور به نظر می‌رسید که او در آخرین روز زندگی روی‎ ‎هویت شخصی خود ‏متمرکز شده بود. وقتی دوباره حرکت را به سمت جنوب آغاز‎ ‎کردیم، کاوه ناگهان گفت: “من عکاس جنگم، ‏این‌طوری واقعا خودم هستم.” این سخنان در حالی از سوی او بیان می‌شد که وی یک تصویربردار باسابقه‎ ‎تلویزیونی بود، ولی حرفه تصویربرداری با تمام ویژگی‌هایش باعث نشده بود که‎ ‎کاوه کار اصلی خود ‏‏(عکاسی) را فراموش کند. ‏

جمعه پیش، گروه ما تنها تیم‎ ‎خبری بود که به پوشش خبری تصرف شهر کوهستانی بیاره‎ (Biara) ‎توسط‎ ‎پیش‌مرگان کرد و نیروهای مخصوص آمریکایی پرداخت. این منطقه ارتفاعاتی است‎ ‎نزدیک به مرز ایران که ‏برای گروه رادیکال سنی انصارالا‌سلا‌م تبدیل به‎ ‎قلعه‌ای نظامی شده بود. آن روز پس از شکست ‏انصارالا‌سلا‌م، خیابان‌های‎ ‎بیاره مملو از پیش‌مرگانی بود که به خاطر پیروزی‌شان جشن گرفته بودند. وقتی ‏به شهر رسیدیم، کاوه بلا‌فاصله غرق کار شد. از یک پیش‌مرگ زخمی و در‎ ‎حال انتقال تصویر گرفت. ‏

در دامنه کوه و بیشه‌زار جسدی‏‎ ‎پیدا کردیم که احتمالا‌ از اعضای گروه انصارالا‌سلا‌م بود. کاوه با جزئیات‎ ‎فراوان از بدن، چهره و دست‌های جسد تصویربرداری کرد. به نظر می‌رسید محصور‎ ‎و مفتون مرگ شده ‏است. پیش از رسیدن به بیاره شواهد دیگری پیدا کردیم که‎ ‎چرا کاوه خود را عکاس جنگ می‌نامد. ‏

در حین عملیات آزادسازی، راه‎ ‎ورودی به شهر توسط پیش‌مرگان بسته شده بود و به هیچ‌وجه اجازه عبور‎ ‎نمی‌دادند. آنان معتقد بودند که شرایط بسیار خطرناک است، ولی ما احتمال‎ ‎می‌دادیم که به دلیل حساسیت ‏موضوع آنها نمی‌خواستند کسی متوجه همکاری و‎ ‎عملیات مشترک‌شان با نیروهای آمریکایی شود. ‏

کاوه تلا‌ش می‌کرد تا وارد‎ ‎منطقه شویم و از این کارشکنی و ممانعت خسته و عصبی شده بود. در حالی که‎ ‎مشغول رانندگی بودم، اصرار کردم که خودرو را به سمت ایست بازرسی برگردانم. وقتی تقاضای او را رد ‏کردم، به شدت ناراحت و عصبی شده بود و برای مدتی به‎ ‎تنهایی روی یک صخره نشست تا عاقبت آرام شد. ‏

سه روز بعد در منطقه کرکوک‎ ‎بودیم که هنوز تحت اختیار نیروهای صدام بود. عراقی‌ها دو روز منطقه ما ‏را‎ ‎بمباران کردند. حملا‌ت باعث شد که ما برای حفاظت از جانمان، مرتبا خود را‎ ‎روی زمین پرت کنیم. این ‏حرکت که به‌طور تدریجی تبدیل به یک عادت و واکنش‎ ‎غریزی شده بود، نهایتا در روز دوم آوریل خود ‏منجر به یک فاجعه شد. روز آخر‎ ‎کاوه سرشار از هیجان کار بود. او تلفنی با مادرش فخری گلستان صحبت ‏کرد. بعدها فخری می‌گفت: “کاوه پشت خط تلفن می‌رقصید.” هر دو نفر احساس‎ ‎پرواز می‌کردیم. از نتیجه ‏کارهایمان خوشحال بودیم، چون بهترین گزارش‌ها را‎ ‎تهیه کرده بودیم. اما آنچه در آن روز در منطقه کفری ‏روی داد، حادثه‌ای‎ ‎وحشتناک بود. ‏

آیا‎ ‎‏”عکاس جنگ” عنوان‎ ‎مناسبی برای کاوه بود؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم. گمان من این است که شاید‎ ‎برای ‏ترسیم آنچه کاوه در زمان مرگ درگیرش شده بود و همچنین موقعیت‌های‎ ‎نادر قبلی‌اش عنوان “عکاس ‏جنگ” کافی و مناسب باشد. ‏

هرچند بخش اعظمی از زندگی‎ ‎حرفه‌ای‌ام را صرف پوشش جنگ‌ها کرده‌ام اما هیچگاه خود را خبرنگار ‏جنگ‎ ‎معرفی نمی‌کنم. عنوان عکاس جنگ تداعی‌گر تصویری است از لا‌ف‌زدن، بی‌عاطفگی و ‏بی‌توجهی‌های یک فرد مدعی شجاعت. این تصویر به هیچوجه درخور‎ ‎کاوه نبود. وی در هر کار عاطفه، ‏مهربانی و احساس را با تصویر همراه‎ ‎می‌کرد. او یکی از مهربان‌ترین و ملا‌یم‌ترین انسان‌هایی بود که ‏دیده‌ام. ‏

همچنین اطلا‌ع عنوان عکاس جنگ‎ ‎به کاوه باعث نادیده انگاشتن سابقه، فعالیت‌ها و بخش عظیمی از ‏کارهایی‎ ‎می‌شود که از سال 2000 تا روز مرگش با یکدیگر به انجام رسانده بودیم. در‎ ‎آن روزها ما به ‏پوشش خبری وقایع زیادی در تهران پرداختیم. تظاهرات، سخنرانی‌ها، دستگیری و محاکمات اصلا‌ح‌طلبان ‏و نیز سایر تغییرات ناگهانی‎ ‎آن دوره پرتلا‌طم. اما به موضوعات مهم دیگری مثل آداب و رسوم اقوام ایرانی‎ ‎نیز توجه داشتیم. ما با ساخت مستندهای خبری تلا‌ش کردیم ایران و تفاوت‌ها‎ ‎و گونه‌های مختلف قومی را ‏بیان و به تصویر بکشیم. همین امر باعث شد تا به‎ ‎بسیاری از نقاط ایران یک یا چند بار سفر کنیم. ‏

حس کنجکاوی و عشق به مناطق و‎ ‎قومیت‌های ایرانی، تاریخ و فرهنگ ایرانی در کاوه بسیار بود. زیاد ‏می‌دانست‎ ‎با این حال باز هم تشنه دانستن بیشتر بود. ‏

برخی از کارهای ما روی مسائل‎ ‎اجتماعی متمرکز می‌شد. در آنجا بود که ویژگی‌های کاوه به خصوص ‏ادب، مهربانی، توانایی برقراری ارتباط و جلب اطمینان دیگران به شکل متفاوت و‎ ‎شگفت‌آوری ظهور ‏می‌کرد. خوب می‌دانست چگونه با مردم سخن بگوید. کارکردن ما‎ ‎در ایران مرهون عملکرد بدیع کاوه بود. ‏رکنی اساسی که خودش به شوخی آن را‎ ‎‏”صبر انقلا‌بی” می‌نامید: ظرفیتی بی‌پایان با آرامش، ادب، طنز، ‏خوش‌مشربی در مواجهه با ممنوعیت‌ها و کاغذبازی‌ها. به‌طور مثال: کاوه با‎ ‎صرف وقت زیاد و البته بدون ‏دوربین با دختران فراری صحبت کرد و زمانی که‎ ‎مطمئن شد که دختران با دیدن دوربین خونسرد ‏باقی‌می‌مانند و خواهان حرف زدن‎ ‎درباره مسائل‌شان هستند، کار را آغاز کرد. ‏

از سایر تکه‌های به یادماندنی‎ ‎این موزائیک ایرانی می‌توان به گزارش‌هایی درباره مراسم اقلیت‌هایی مثل‎ ‎زرتشتیان و کلیمیان اشاره کرد و همچنین مراسم‌هایی که بازتابنده ترکیبات‎ ‎متنوع هویت ایرانی است. مثل ‏آئین عاشورا مهم‌ترین روز از تقویم مذهب شیعه‎ ‎و نیز رویدادهایی چون نوروز که آئینی مربوط به قبل از ‏

اسلا‌م است. ‏

کاوه با لذت و ذوق فراوانی‎ ‎اصالت این رویدادها را درک می‌کرد. کار گزارشگری ما را به سمت دریای ‏خزر‎ ‎برد که هیولا‌ی کوچک مهاجمی به نام‎ Mnemiopsis Leidyi ‎با تخریب‎ ‎ارگانیسم‌های هرم تغذیه ‏باعث برهم خوردن تعادل زیستی دریا شده بود. سپس‎ ‎سفری به قلعه الموت، شیراز و پرسپولیس داشتیم. ‏

‎ ‎

در قم شاهد آن بودیم که چگونه‎ ‎حتی سرسخت‌ترین طلا‌ب مذهبی درگیر فضای رایانه‌ای شده و امیدوار بودند ‏که‎ ‎از فواید آن بهره ببرند. گزارش‌های دیگری نیز تهیه کردیم مثل تلا‌ش قابل‎ ‎توجه ایرانیان در زمینه کنترل ‏جمعیت، صنعت فرش ایران، بازار ارز و شطرنج‎ ‎در ایران و یا عروسک‌های رسمی ایرانی دارا و سارا. ‏این مقولا‌ت کار یک‎ ‎عکاس جنگ نیست. عکاسی جنگ بخشی از هویت کاوه بود و نه‌تمام آن. ‏

رابطه یک خبرنگار و یک‎ ‎تصویربردار مانند رابطه دو فرد معمولی، اشکال متنوعی دارد. یا مواجهی و‎ ‎اتفاقی است یا موقتی و زودگذر و یا یک رابطه عمیق دوستانه. طبیعت و رسالت‎ ‎حرفه کار در ایران باعث ‏شد که به گزینه آخر برسیم: “رابطه دوستانه.“‏

هنگامه، همسر کاوه یک بار به من گفت: “شما دو نفر یک زوج کاملا‌ موفق کاری هستید.“‏

کاوه صبح‌ها به سرعت به دفتر‎ ‎می‌آمد و معمولا‌ مجموعه‌ای پیشنهادی از ایده را جهت کار ارائه می‌داد. ‏ایده‌هایی که از قرار معلوم نتیجه شب بیداری و تحمل رنج جست‌وجو در‎ ‎اینترنت، خواندن روزنامه‌ها، ‏مجلا‌ت و صحبت با دوستانش بود. بعضی مواقع‎ ‎فکر می‌کردم کاوه اصلا‌ نمی‌خوابد. ‏

گویی انگشتش را مثل دو شاخه‎ ‎به درون پریز برق می‌کند و شارژ می‌شود. خیلی زود فهمیدم که به جلب ‏توجه‎ ‎کاوه نسبت به صحنه‌ها و موضوعاتی که می‌نوشتم، احتیاجی نیست. او معمولا‌‏‎ 10 ‎دقیقه زودتر ‏تصاویر را آماده کرده بود. ‏

اگر من متوجه چیزی ارزشمند‎ ‎می‌شدم که کاوه بدان توجه نداشت، مثلا‌ موضوعی پشت‌سرش اتفاق می‌افتاد ‏که‎ ‎نمی‌توانست آن را ببیند، فقط یک‎ <‎ابرو بالا‌ انداختن‏‎> ‎کافی بود تا‎ ‎متوجه شود. ‏

در تمام مدت همکاری‌ام با‎ ‎کاوه تنها دو بار بر سر موضوعات به‌وجود آمده با یکدیگر بحث داشتیم. آخرین‎ ‎آن، همان واپسین شب تدوین گزارشات کردستان عراق بود که کوتاه زمانی پس از‎ ‎آن کشته شد. ‏

این مناقشه با در آغوش گرفتن همدیگر و اظهار لطف و احترامی که نسبت به هم داشتیم، پایان پذیرفت. ‏

اما اولین مناقشه من و کاوه‎ ‎به‌عنوان یک تیم خبری از افغانستان و ماجرای کشتارهای طالبان آغاز شد. ‏کوتاه‌زمانی پس از عقب‌نشینی و فرار طالبان، ما به سرعت خود را از طریق‎ ‎مرز ایران به بخش غربی ‏افغانستان و سپس مرکز ولا‌یت هرات رساندیم. ‏

پس از سپری کردن دو هفته سرد‎ ‎در هرات نتیجه کار ما کشف گورهای دسته‌جمعی افاغنه‌ای بود که به ‏دست‎ ‎طالبان به قتل رسیده بودند. صدها هزار افغانی به‌طور وحشتناکی یا در‎ ‎محاصره کامل قحطی و ‏گرسنگی قرار داشتند یا به دلیل سرما در اردوگاه‌های‎ ‎پناهندگان می‌مردند. ‏

ما با حالت جنگی مواجه‎ ‎نبودیم. دشمنی نیز در کار نبود. طالبان مانند یک بادکنک ترکیده و به‌سادگی‎ ‎ناپدید ‏شده بود. وقتی جهت رفتن به قندهار تلا‌ش می‌کردیم، با تجربه‌ای‎ ‎نفس‌گیر مواجه شدیم. در طی راه قند‌هار ‏گزارشاتی دیرهنگام به دستمان رسید، مبنی بر اینکه طالبان شهر را تصرف کرده‌اند. برای بازگشت دیر شده ‏بود. به‎ ‎روستایی رسیدیم که مملو از طالبان با عمامه‌های سیاه و قیافه‌هایی بی‌رحم‎ ‎و عبوس بود. آنان پس از ‏توقیف، ما را نزد رئیس خود بردند. ‏

در این حادثه خونسردی‎ ‎فوق‌العاده کاوه در حین شرایط خطر به من ثابت شد. او به عنوان یک‎ ‎فارسی‌زبان به ‏شکل سلیس و مهربانانه‌ای شروع به صحبت با آنان کرد. بسیاری‎ ‎از این افراد روانی‎ (Psychotic) ‎بودند. ‏

پاسخ‌های کاوه به سوالا‌ت‎ ‎رئیس گروه بسیار جالب بود و در پایان رئیس با تکان دادن دستش دستور آزادی‎ ‎ما را صادر کرد. البته اگر طالبان دستور می‌گرفتند که ما را به قتل‎ ‎برسانند، لذت کاملی می‌بردند. 15 ماه ‏بعد جهت پوشش خبری جبهه‌های شمالی‎ ‎کردستان به عراق سفر کردیم. انتظار می‌رفت که این جنگ باعث ‏سرنگونی صدام‎ ‎شود. ‏

با شدت گرفتن جنگ توجه ما به‎ ‎سمت مناطق مختلف شمال عراق و اضطراب کرد‌ها در زمینه جنگ جلب ‏شد. به حلبچه‎ ‎رفتیم؛ شهری که در سال 1988 هزاران نفر از ساکنان آن در اثر حمله نیرو‌های‎ ‎صدام با ‏گاز‌های سمی کشته شده بودند. مردم حلبچه از تلا‌فی صدام در هراس‎ ‎بودند، چون اقدامات نیرو‌های ائتلا‌ف ‏هنوز آغاز نشده بود. ‏

هیچ کدام از فعالیت‌های ما‎ ‎تحت لوای نیرو‌های ائتلا‌ف امکان‌پذیر نبود زیرا اگر به آنها ملحق‎ ‎می‌شدیم، ‏حرکاتمان با محدودیت‌هایی مواجه می‌شد. این بدان معنی نیست که‎ ‎روش ما بهتر بود، بلکه صرفا چیزی ‏متفاوت بود که به ما اجازه می‌داد‎ ‎راحت‌تر به سایر بخش‌های این موزائیک توجه کنیم. همین امر باعث می‌شد ‏تصور‎ ‎کلی جنگ کامل شود. ‏

در اصل، برای پوشش خبری جنگ هیچ روشی‎ ‎‏”بهترین روش” نیست و تمامی اشکال مشروع و صحیح ‏گزارشگری معتبر و با ارزش است. ‏

اما درباره درجه و سطوح خطر، فکر می‌کنم تمامی افرادی که به پوشش خبری از مناطق جنگی مشغول‌اند، ‏می‌پذیرند که همگی با درجه‌ای از خطر درگیر هستیم. جنگ جای خطرناکی است. تنها راه برای پرهیز از ‏مواجهه با خطر، حضور نیافتن در جنگ است. ‏

در طی جنگ عراق عده‌ای از گزارشگران و تصویر‌برداران درگیر، کشته شده‌اند. ‏

خبرنگاران مستقل در حملا‌ت‎ ‎انتحاری و یا به وسیله آتش نیرو‌های خودی جانشان را از دست داده‌اند. حتی‎ ‎خبرنگاران و نویسندگان عراقی نیز در طی زدوخورد‌های فرقه‌ای قربانی‎ ‎می‌شوند. ‏

اما در مورد تیم ما و آنچه بر‎ ‎ما گذشت. آن روز خطر بمباران در منطقه کفری مشهود بود. به نحوی که سه ‏روز‎ ‎قبل سه نفر کشته شدند. وقتی اولین انفجار روی داد، استوار‌ت‌هاگس تهیه‎ ‎کننده گروه که از لندن آمده ‏بود، به سرعت از ماشین پیاده شد و پایش روی یک‎ ‎مین رفت. تمامی ما (از جمله خود استوارت) گمان ‏کردیم که این یک بمباران‎ ‎است، ولی جنگ پدیده‌ای نیست که بتوان به آن اطمینان کرد. آن خطر واقعی که‎ ‎جان کاوه را گرفت و به یکی از پاهای استوارت به شدت آسیب رساند، به شکل‎ ‎حیله‌گرانه‌ای در زیر ‏چمن‌های معصوم بهاری بر تپه‌های خارج از شهر کفری‎ ‎پنهان شده بود. ‏

پس از حادثه همانطور که کنار‎ ‎کاوه در وسط میدان مین زانو زده بودم، یکی از اولین چیز‌هایی که از ذهنم‎ ‎گذشت، بی‌معنایی ابهام و پیچیدگی زندگی بود که توانست شخصی پرمعنی که در‎ ‎عین حال می‌توانست ‏مقولا‌ت زیادی به مردم ارائه دهد را در کمتر از چند‎ ‎ثانیه از دستمان برباید. ‏

‏”یک اشتباه” که بسیار غیرمنصفانه، مهمل و مضحک به نظر می‌رسد و اینک پس از گذشت چهار سال برای ‏من هنوز اینچنین است. ‏

رنج و درد از دست دادن کاوه هنوز پابرجاست و همواره باقی خواهد ماند. ‏

پانوشت: جیم میور، (متولد 1948) پس از اخذ مدرک دانشگاهی از کمبریج در رشته زبان عرب به‌عنوان ‏ویراستار کتاب در یک انتشاراتی واقع در لندن مشغول به کار شد. در 1975 قبل از شروع جنگ داخلی ‏لبنان عازم بیروت شد و به مدت 15 سال در آنجا اقامت کرد. 1978 کار را با بی‌بی‌سی آغاز و در عین ‏حال همکاری با سایر رسانه‌ها از جمله رادیو، تلویزیون و مطبوعات بریتانیا و آمریکا را به‌عنوان ‏کارشناس مسائل خاورمیانه ادامه داد. پس از پوشش خبری جنگ بوسنی، میور به‌عنوان خبرنگار ارشد ‏بخش خاورمیانه‌ای بی‌بی‌سی در قاهره شروع به کار کرد. ‏

میور در 1998 دفتر بی‌بی‌سی‎ ‎در تهران را بازگشایی و سامان داد. طی این دوران وی همراه با کاوه ‏گلستان‎ ‎عکاس و تصویربردار این شبکه بسیاری از وقایع ایران، افغانستان و عراق را‎ ‎پوشش وسیع خبری ‏می‌دهد. همکاری وی با گلستان تا آوریل 2003 و حادثه مرگ‏‎ ‎اسف‌انگیز گلستان ادامه یافت. ‏

جیم میور در این مقاله به‎ ‎بررسی شخصیت حرفه‌ای، رفتار، علا‌یق و رویدادهایی می‌پردازد که طی چند ‏سال‎ ‎همکاری با کاوه گلستان، شاهده بوده است. ‏

لا‌زم به ذکر است، به دلا‌یل‎ ‎طولا‌نی‌بودن مقاله و محدودیت‌های فنی مطبوعاتی ناچار دست به حذف برخی ‏از‎ ‎بخش‌های این نوشتار مفید زدیم که بدین وسیله از مولف و مخاطبان گرامی پوزش‎ ‎می‌خواهیم. ‏

ترجمه: علیرضا امیرحاجبی

منبع: اعتماد ملی ‏