حرف روز

محمد صفریان
محمد صفریان

بگذرد این روزگار…

 

 

رسم بر این است که حال و هوای آخر سال بهاری باشد. پر امید باشد. شور و هیجان جوانه زدن باشد و شمایل تازه شدن، حتی اگر سال – مثل هرسال سی وسال رفته-  جفا بر فرهنگ ایران یاشد و قتل هر روزه اندیشه بدست “طالبان شیعه” نشسته بر مسند قدرت.

سال نود و یک برای اهل فرهنگ و هنر با توقیف دو اکران نوروزی شروع شد. گشت ارشاد و زندگی خصوصی هنوز دیده نشده، از پرده ها پایین آمدند.

هیاهوی توقیف این دو فیلم خوش ساخت هنوز ساکت نشده بود که “ فرج الله سلحشور ” دگربار سینمای ایران را به فاحشه خانه مانند کرد تا سینمایی ها سوژه ی کافی برای گفتن و نوشتن داشته باشند.

در ادامه ی روزهای بهاری، از جانب چندین مرجع تقلید، حکم های پیاپی “ ارتداد ” صادر شد؛ نه برای دزد و قاتل و دیگر مضران جامعه، که برای خواننده ای در آن سوی آبها، که جز ترانه راه دیگری را برای مبارزه پیدا نکرده.

در همان روزها بود که بازداشت علیرضا روشن و محمدرضا عالی پیام هم به سیاهه ی امور غیر معقول رژیم اضافه شد.

در ادامه راه سال؛ حجاب بازیگران زن ایرانی در خارج از کشور هم “ اجباری ” شد؛ حامیان ولایت خواستار مقابله با بدحجابی زنان سینماگر شدند و در کشاکش فقر و تحریم و  زندان، دغدغه ای بر فکر حکومت علاوه شد، با عنوان “ جنبش مقابله با عریان گری در سینمای ایران “

 هنوز گرم سینما و ترانه بودیم که روح و روان بزرگترین نویسنده ی معاصر ایران، به لعن و نفرین شاعر درباری آراسته شد. “ سید علی موسوی گرما رودی” از شعرای نزدیک به بیت رهبری در مراسم رونمایی از کتاب “ سه کاهن ” مجید قیصری، با اشاره به کتاب “ توپ مرواری، نویسنده ی آرام ایران را به بی شرفی متهم کرد و گفت:

” وظیفه ‌ی هر قلم به دستِ اهل قبله می‌دانم که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه بی‌شرف‌هایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسمشان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند”

علاوه بر آنچه ذکرش رفت، بازار کتاب هم در سال گذشته تا آستانه ی ورشکستگی مطلق پیش رفت. اینبار دیگر بحث سانسور و ممیزی و حذف نبود، حرف از افت و خیز بازار بود و نبود کاغذ. بحث کهنگی ماشین های چاپ بود و نبود ارز دولتی برای خرید چسب و مقوا و کاغذ. بسیاری از انتشاراتی ها تعطیل شدند و بازار کتاب؛ حتی کتاب های زرد خوش خوان، از رونق افتاد.

در همین حال و هوا، سینما داران هم از نبود مشتری شکایت کردند. نامه هایی نوشته شد. برخی تهدید به بستن سالن سینماها کردند و برخی دیگر قبوض آب و برق پرداخت نشده شان را گواه خالی بودن جیبشان گرفتند.

در چنین احوال آشفته ای بودیم که سال به آخر راه می رسید. شوربختانه اما کار به همین جا ختم نشد. میانه راه زمستان بود که بسیاری از روزنامه نگاران به دلایل واهی راهی زندان شدند و روزنامه های بسیاری به سرنوشت دیگر رسانه های تعطیل شده دچار شدند.

در توجیه، یکی گفت بازوی انتخاباتی اصلاح طلبان است که باید بسته شود. دیگری گفت حرف فرهنگ نباید که میان باشد و رسانه های حکومت هم طبق روال حرف های بی سند قبلی شان، بازاداشت روزنامه نگاران را به همکاری با رسانه های این سوی آب، نسبت دادند. هر چه بود اما، جوانان اهل قلم در زندان ها باقی ماندند و روزنامه هاشان هم تا اطلاع بعدی، از لذت درک جوهر و چاپ و خواننده محروم شدند.

سال با همین اخبار سراسر غم برانگیز به پایان آمد؛ با به یاد آوردن اینها همه شاید دشوار باشد از امید گفتن، از نو شدن نوشتن و از تازگی به سرور آمدن… ؛ سخت است؛ اما به روایت تاریخ و طبیعت، شدنی. تردید نیست که روزی بهار زندگی ما هم از راه خواهد آمد، حتی اگر زمستان بس سرد و دراز و سخت باشد.