یک موقعیت از دست رفته…
سیمین امیریان این بار درمقام نویسنده و کارگردان “ کهربا ” را به صحنه مجموعه تئاتر شهر آورده است.
این نمایش اول باردر بخش چشمانداز جشنواره بینالمللی تئاتر فجر سال گذشته به صحنه رفت و هم اکنون اجرای عمومی خود را از سر میگذراند. امیریان در این نمایش زندگیهای مختلف را در ده دقیقه به تصویر کشیده است، تصویر زندگی سه دانشجو با سه جهان بینی متفاوت. در این نمایش، حسین محباهری، نسیم ادبی، اکبر رحمتی، سوسن مقصودلو، اشکان صادقی وامیر کربلایی زاده به ایفای نقش می پردازند.
نگاه:
پیچیدگیهای مناسبات اجتماعی، راههای دور از انتظار را فرا روی انسان قرار میدهد. میتوان گفت که نهایتا روانش را گره میزند، او را حتی از خویشتناش میراند تا به عنوان موجودی بر کنار شده، تنها با خود مشغولی زیست کند. او راهی ندارد جز آنکه از روان خویش گره گشایی نماید و بعد از بازیافت خویشتن، در دایره مناسبات و روابط تازهای قرار بگیرد. اما همین رابطه تازه نیاز به یافتن یک همدل و همخواه دارد تا با نیرویی دوسویه، هر آنچه رادع و مانع است از میان برداشته شود. اثرسیمین امیریان چه در متن وچه در اجرابه این تقلای درونی میپردازد و به این که، این آدمهای تنها تا چه حد و چگونه برای رهایی از این مخمصه تلاش میکنند.
“کهربا” یکی از نمایشهایی است که این میل به رئالیسم و واقعنمایی را در برابر سوژهای نشان میدهد که هیچ نشانی از رئالیسم ندارد. در واقع نمایشی که باید بر بستر وهم و رویا شکل بگیرد در فضایی کاملاً رئالیستی به نمایش در میآید.
در نمایش کهربا همه چیز در فضایی رئالیستی اتفاق می افتد وفرم اجرا هم از منظر کارگردان به همین گونه پیش می رود.اما با دقت بر اصولی که پایبند به مقتضیات به صحنه کشاندن یک اثر رئالیستی هستند درمی یابیم که برخی لحظات نمایش که اتفاقا آن ها را به صورت مداوم مشاهده می کنیم شکلی نادرست به خود می گیرد.به طور مثال پرسوناژهای نمایش با حفظ فاصله در حالی که با هم حرف میزنند، تظاهر میکنند که میخواهند حرفی با هم نزنند، یعنی نویسنده از اقدام آشکار آنها به گونهای “نقض معنا” کرده است تا همه چیز در یک ابهام دراماتیک بماند. هر اندازه که ما جلو میرویم، این پیچیدگی و ابهام بیشتر میشود و تعلیق راهیابی به درون موقعیت و گرهگشایی از آن، فزونی میگیرد و حتی تماشاگر این سؤال را از خود میکند که این تناقض و تعامل با هم در آمیخته و یکی شده به کجا میانجامد، زیرا پرسوناژها روانشان مثل یک کلید برق دائم قطع و وصل میشود: خیلی زود دچار سوء تفاهم میشوند و باز به هم رغبت پیدا میکنند.
امیریان این موقعیت را همچون تا رهایی دور پرسوناژها میتند و آنها را به اقتضای نیازهایشان گرفتار میکند. اما تنها آنها نیستند که اسیر میشوند. تماشاگر هم لابلای این تارها میماند و خود را کنار پرسوناژها و میان این صحنه به غایت کنشمند میبیند که در آن از طریق دیالوگ حوادث نمایش اتفاق میافتند. در اصل، تماشاگر با دو نمایش رو به روست: یک نمایش بیرونی و یک نمایش درونی.
مهمترین ویژگی نمایش “همسایهها” آن است که هر دیالوگی یک حادثه به شمار میرود و اغلب به طور غیر منتظرهای حادث میشود.
آن چه امیریان در چنته دارد، پلی از درک و دریافت حقیقی به زبان منطقی و عقلانی به درکی عارفانه و زبانی شهودی است. او میخواهد از پس عقلانیت به دنیای شهودی گام بگذارد تا شفافتر در درک حقیقت پیشگامی کرده باشد.نویسنده میداند چه چیزی را باید در صحنه متجلی سازد ولی در چگونگی ارائه آن ناموفق است. محتوا مشخص و ظرف نامعلوم است. بنابراین آن چه عرضه میشود به شکل کاملاً مشخص و جذاب در اختیار تماشاگر قرار نمیگیرد. متن در پردازش شخصیتها دچار گنگی و ایهام بیمورد شده است و از منطقِ و حقیقت قابل درک تقریباً به دور است. بنابراین فراز و نشیبهای موجود در متن نیز نمیتواند در یک چهارچوب به هم پیوسته و منطقی عرضه شود.
کارگردان زبان کنایه را برای ارتباط پرسوناژها به کار میگیرد که گاهی با استعاره هم میآمیزد. مضافا اینکه از اشیاء هم به عنوان مدیومهای ارتباطی استفاده میکند تا بهانهای برای جبران انفصالهای کلامی و ذهنی بشوند و گفتمان ذهنی و عاطفی دوباره برقرار گردد و این پیچیدگی نمایش را دو چندان کرده است. حتی میتوان گفت که تقابل آشکار و تعامل پنهان آنها در قالب گفتار تبدیل به نوعی زورآزمایی عاطفی و ذهنی شده تا برندهای هم برای آن قابل تصور باشد.
همین نقایص متن در کارگردانی و میزانسن اجرا نیز متبادر شده است. سکوت بر یک سکو با دو صندلی ـ یکی ثابت و دیگری متحرک ـ و یک میز در وسط صحنه آرایی شده که در پس صحنه نیز یک فضای متوهم با رنگها و نورهای متفاوت و متغیر طراحی شده است. باز هم این چیدمان و نورپردازی تقریباً علیالسویه جلوه میکند چون نمیتواند بیانگر یک شرایط روحی غیرعادی و فضایی شگفت و شهودی باشد. حتی جنس بازیها و نوع رفتار، فیگور و پوزیشین بازیگران نیز در تداعی افراد و ارتباطات دچار اشکالات فاحشی است. همین که باور قویای در متن شکل نگرفته، باعث شده بازیگران نیز از درک آدمها و ارتباطات آنان عاجز مانده و در بازی نیز کاملاً معلق و سر به هوا وارد گود شده اند.
در میان 6 صحنه مختلف نمایش “کهربا ” سه صحنه ابتدایی نمایش که اتفاقاً سه اپیزود کاملاً منفک و مستقل از یکدیگر هم هستند به معرفی اختصاص یافته و حکم شناسنامه نمایش را پیدا کردهاند و این سه اپیزود را میتوان مقدمه نمایش (چه در ساختار نمایشنامهنویسی کلاسیک و چه در ساختار نمایشنامهنویسی مدرن) دانست و با پایان این صحنهها و آغاز صحنه چهارم است که نوع ارتباط و روابط میان اپیزودها و شخصیتهای نمایش به تدریج آشکار میشود؛ اما نمیتوان برای این مقدمه، مؤخرهای را در نظر گرفت و از همین روست که نمایشنامه را باید در زمره نمایشنامههای مدرن بررسی و ارزیابی کرد.
اما از ویژگی های مهم این اجرا ان است که از موسیقی به عنوان دیالوگ استفاده شده است و هرگاه کلام از لحاظ ارتباط گیری دچار وقفه میشود، موسیقی به عنوان یک جایگزین و حتی با وجوهی به مراتب قویتر و مؤثرتر از دیالوگ تا حد مونولوگهایی درونی کارایی پیدا میکند.