تقدیر از بزغاله نماها

نویسنده
سها سیفی

سهاسیفی

مهدی محسنی در “جمهور” با اتکا به تعبیر تازه رئیس جمهور درباره مخالفان اش؛ تعبیر تازه ای ساخته:‏

‏23 آبان 86 تقدیر احمدی نژاد از بزغاله نماها بنظر می رسد بدل سازی جریانات سیاسی و اجتماعی در دولت ‏احمدی نژاد شکل تازه ای به خود گرفته است. به نحوی که این موازی سازیها شامل منتقدین و مخالفان نیز شده ‏است.‏

در حالی که کمتر از سه روز از بزغاله خواندن منتقدان سیاست های دولت نهم توسط احمدی نژاد - فیلم را ببینید- ‏می گذرد، در اقدامی مضحک در اختتامیه نمایشگاه مطبوعات از هفت منتقد رسانه ای تقدیر شد.‏

وقتی از حسین شریعتمداری و محمد کاظم انبار لویی جز منتقدان دولت - بخوانید بزغاله نماهای دولتی- تجلیل می ‏شود، می توان میزان صداقت احمدی نژادی ها را محاسبه کرد. دولتی که در همه ی زمینه ها رفتارهایی را در ‏پیش گرفته که حتی برای فریب عوام نیز کارایی ندارد.‏


‎ ‎حیف بزغاله‎ ‎

خانم الهام گفته است که حیف اسم بزغاله که روی مخالفین فرهنگ انتظار بگذارند. بهزاد افشاری بخشی از ‏یادداشت تازه خانم الهام را در “درخت بدون سایه” نقل کرده است:‏

آنچه دکتر احمدی‌نژاد درباره ستیزه‌گران با موعودگرایی گفته است، عین واقعیت و بسیار کمتر از میرانی است که ‏مستحق آن هستند. “حیف از بزغاله”! زیرا کسانی که انتظار و منتظر و موعود و مشتاقان او را برای “قدرت و ‏ثروت” خود خطری جدی می‌دانند، و با همین هدف “فرهنگ انتظار” را خرافه‌گرایی می‌خوانند پست‌تر و ناچیزتر ‏از بزغاله‌اند‎. ‎


‎ ‎تضارب آرا کاملا مشهود بود‎ ‎

پیمان زادمهر در “خبرنگار جوان” از مشاهداتش در نمایشگاه اخیر مطبوعات مینویسد. بخش کوتاهی از این پست ‏او چنین است:‏

در طبقه همکف فقط چند خبرگزاری خارجی و روزنامه ها وجود داشتند. چون در ایران شب نامه چاپ نمیشود ‏برای همین شب نامه ها در نمایشگاه حضور نداشتند. در نمایشگاه از همه طیف روزنامه ای وجود داشت و ‏تضارب آرا کاملا مشهود بود.‏

روزنامه های طرفدار دولت، روزنامه های دوستدار دولت، و روزنامه های باجناق دولت، ویکی دوتا روزنامه ‏منتقد. فضای بسیار دوستانه و صمیمانه ای بود. مسولین غرفه ها به هم سر میزدند، به هم غذا میدادند، سبزی ‏خوردنهای یکدیگر را باهم پاک میکردند وفقط یک نفر گیر داده بود به این مسئول غرفه قطر و میگفت خلیج فارس ‏و دوست قطری هم میگفت خلیج عربی واین ماجرا تا صبح ادامه داشت.‏


‎ ‎مراعات اهل فن لازم است‎ ‎

همایون خیری در “آزادنویس” به شیوه مصاحبه گیری مسعود بهنود از ابراهیم گلستان انتقاد دارد که چرا بخش ‏عمده ای از این مصاحبه را به تعریف و تمجید از گلستان اختصاص داده تا دست آخر بتواند انتقادی به او بکند. اما ‏جالب است که خودش این نوشته کوتاه انتقادی اش را اینطور آغاز کرده:‏

حالا آدم با اهل فن که حرف می‌زند لازم است مراعات کند و احترام بگذارد و من هم به خودم واجب می‌دانم که ‏احترام استادی آقای بهنود را به جا بیاورم. منتها امیدوارم خود ایشان هم حق بدهند که گاهی کوچک‌تر‌ها هم ‏انتقادشان را از خود ایشان هم بنویسند.‏


‎ ‎تا اینکه قیصر شد استاد ما‎ ‎

فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” از پیشداوری غلط اش درباره محتوای عرضه شده در دانشکده های ادبیات می ‏نویسد که با آمدن قیصر امین پور تا حدی مرتفع شده است:‏

راستش من با هزار امید واهی وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدم.سال 1375 بود و من رشته دبیرستانی‌ام ‏را ترک کرده بودم؛کنکور ادبی داده بودم و در فاصله هزار ساله امتحان ورودی دانشگاه تا اعلام نتایج مدام به ‏درهای دانشگاه تهران روی اسکناس‌های پنجاه تومانی خیره می‌ماندم و از خودم می‌پرسیدم: “یعنی می‌شود از این ‏درها وارد شوم و راست بروم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ؛ جایی که روزی ملک‌الشعرای بهار در راهروهایش ‏راه می رفته ؟”‏

خب بچه بودم دیگر و عشق کتاب و ادبیات….حالا شما نخندید بهم ! اما مثل همه حکایت های دیگر روزگار وقتی ‏وارد دانشکده ادبیات شدم دیدم ای بابا آنجا هم خبری نیست.از شما چه پنهان حتی تصمیم گرفتم انصراف بدهم.اما ‏بعد اتفاقی افتاد که آنجا پابندم کرد؛ نه تنها من که تعداد زیادی از دانشجوهای دیگر را هم.‏

قیصر امین پور شد استاد ادبیات معاصر ما.چهار واحد ادبیات معاصر داشتیم و بعد هم سبک‌ها و مکتب‌های ادبی ‏و بعد هم آیین‌نگارش و خلاصه این جور درس‌ها که مثلا در آن ساختار فسیلی دانشکده خیلی نوآورانه بود.‏


‎ ‎یادش به خیر‎ ‎

علی حق در “1984” می نویسد هنوز شیفته گزارشی از خود است که درباره سیر گذار از شوراهای اسلامی کار ‏به سندیکالیسم نوشته بوده:‏

با گذشت چهار سال هنوز عاشق این گزارش تحقیقی در مورد تاریخچه تشکیل سندیکا در ایران و تغییر مسیر آن ‏به سمت تشکیل شورای های اسلامی کار هستم. گزارشی که 2 هفته مستمر براش وقت صرف کردم. این گزارش ‏رو آذرماه سال 82، محمد عطریانفر قدری مورد حذف قرار داد تا قابل چاپ و غیر شکایت خور بشه. ‏

افسوس که متن سانسور نشده اش رو ندارم. ولی جا داره از سحر نمازیخواه و محمد طاهری که حمایت کردند تا ‏این مطلب چاپ بشه تشکر کنم. چه تیتر خوبی سحر نمازیخواه برای قسمت اولش زده بود و چه عکس توپی محمد ‏طاهری براش انتخاب کرده. محض تعریف از خود هم اضافه کنم که بخشی از اطلاعات این گزارش برای اول بار ‏منتشر شد و به همین دلیل هنوز هم لینکش در بسیاری از سایت های کارگری موجوده.‏


‎ ‎آیت الله اصلاح طلب‎ ‎

یوسف صانعی که اخیرا مواضع تازه ای اتخاذ کرده و حضور بیشتری درعرصه رقابت های سیاسی به نمایش ‏گذاشته؛ این روزها به مرجع تقلید کسانی تبدیل شده است که در نتیجه فقدان یک مرجع مذهبی با گرایش اصلاح ‏طلبی، خود را در برابر رقیب مذهبی شان بی پشت و پناه می دیدند.‏

شاید به همین جهت باشدکه فرید مدرسی در “آذر” ترجیح داده است آخرین پست خود را به معرفی و زندگینامه ‏این مرجع مذهبی اختصاص دهد:‏

مرجع تقلیدی در قم در حال تمشیت امور متشرعین بود که نوایی تند از تهران شنیده شد. آن هم از سوی چهره‌هایی ‏که لباس شریعت را بی‌عمامه بر تن کرده‌اند و خود را نه‌تنها منادی دین و دیانت، بلکه وامدار رهبر فقید انقلاب ‏می‌پندارند. این ناملایمتی‌ها در حق مرجع تقلیدی روا شده است که نه در انبان نامه‌ها و دستخط‌های «امام امت» ‏سخن تندی علیه او است و نه در شاگردی او در نزد آیت‌الله‌العظمی روح‌الله خمینی تردیدی. بلکه حتی استاد، ‏شاگردش ـ آیت‌الله یوسف صانعی- را «فرزند» نام می‌نهد.‏


‎ ‎روز به روز ویران تر می شویم‎ ‎

محمد مقدسی در “سیب” حال و هوای این روزهای خود را چنین به تصویر میکشد:‏

دروغ می شنویم و ذهن هایمان آزرده می شود. اوضاعی را که روز به روز ویران تر می شود، نگاه می کنیم و ‏حسرت می خوریم. رنج می کشیم، فرسوده می شویم و در جوانی، پیری را تجربه می کنیم. لعنت می فرستیم به ‏هر چه دروغ، به هرچه خیانت، به هرچه بی عدالتی و به هر چه عوام فریبی. روزهایمان در لعنت به این و آن ‏سپری می شود. دل هایمان می شود جای نفرت و کینه. نفرت و کینه ای که خودمان سازنده آن نیستیم، در دلهایمان ‏کاشته می شود. از جبر ِ در این خاک زیستن است که دلهایمان را نفرت و کینه پر می کند. و ما که پر از کینه و ‏اندوهیم، درمانده می شویم و در کار خویش می مانیم، و نا امید می شویم و…‏

من برای التیام دردهام و برای خالی کردن دلم از کینه ها و زهری که آنها در وجودم می پاشند، به شعر پناه می ‏برم، و به دنیای شاعرانه. در میانه ی خبرهای همه بد، دری به دنیای شعر می گشایم و روحم را به مهمانی لطافت ‏می برم. هیچ چیز در آن بیرون تغییر نکرده و موضع من در برابر سختی ها و بدی ها نیز. آنچه تغییر کرده، ‏درون نا آرام من است.‏


‎ ‎داستان اورول، عینی شد‏‎ ‎

ارزیابی حمید موذنی در “مدارا” از فضای پس از انتخابات سوم مهر اینگونه آغاز می شود:‏

با مشخص شدن نتیجه انتخابات نهم ریاست جمهوری فضای یأس آمیز و نگران کننده ای جامعه و نخبه گان را فرا ‏گرفت. حرکت جامعه در حال گذار به دموکراسی ایران متوقف شد و دیوار اصولگرایی جلوی ترمیم اصلاح طلبی ‏را گرفت. دولت جدید سریعاً کلمات و اصطلاحات جدیدی همچون عدالت محوری و مهرورزی را به جامعه ‏عرضه نمود و هژمونی (سلطه ی اقناعی) پوپولیستی خود را به جامعه مستأصل و خسته ایران قبولاند. 1984 ‏اورول عینی شد و دولت، مردم نگران را به ارتقاء وضعیت اقتصادی وعده داد تا دیپلماسی (سیاست خارجی) ‏برخورد را پیش برده و همه چیز را تحت الشعاع خود قرار دهد.‏


‎ ‎در دام دو قطبی کردن سوژه‏‎ ‎

نیما در “سازمخالف” راوی تجربه خود از مطالعه کتاب “آکواریوم های پیونگ یانگ” است:‏

اخیرا کتاب “آکواریومهای پیونگ یانگ” را خواندم. روایتی ژورنالیستی است از دیکتاتوری کره شمالی که مثل ‏هر روایت ژورنالیستی دیگری ساده انگارانه است. این گونه روایتها به دیکتاتور و کشور تحت سلطه اش صرفا به ‏به مثابه سوژه جذاب می نگرند، انگار شی جذاب و منحصر به فردی است که باید تصویرش را در نمایشگاه ‏بگذارند تا میل کنجکاوی توریست وار خواننده بی خبر از دیکتاتوری ارضا شود. ‏

به همین دلیل در دام دو قطبی کردن سوژه می غلطند زیرا خواننده (احتمالا غربی) حوصله و فرصت برای ورود ‏به عمق روابط جامعه دیکتاتور سالار را ندارد. پس سوژه ساده می شود، دیکتاتور به نماد ابلهانه شر و مخالفان ‏دیکتاتور به نمادهای فانتزی خیر بدل شده و این وسط انبوه آدمهای ساکن در جامعه که عملا بازیگر اصلی جدال ‏بین دیکتاتور و مخالفانش هستند گم می شوند.‏

روایتهای ژورنالیستی از دیکتاتوری اغلب در سطح می مانند و نمی توانند وارد عمق روابط درون جامعه شوند. ‏آنها نمی توانند خشم مهار شده، عقده رها شده و فقدان اعتماد به نفس درونی شده در جامعه دیکتاتور سالار را ‏نشان دهند. آنها درکی از ایدئولوژی دیکتاتور ندارند و نمی فهمند گاهی ایدئولوژی است که دیکتاتور می آفریند نه ‏برعکس.‏


‎ ‎سرقت نقد ادبی‎ ‎

مجتبی پور محسن در “هفت ها” می نویسد که سرقت ادبی شنیده و دیده بوده اما سرقت نقد ادبی نه. تا اینکه با یک ‏نمونه از آن مواجه می شود:‏

در وبگردی روزانه‌ام به نقدی درباره‌ی کتاب “هزار خورشید درخشان” در سایت کتاب‌نیوز برخوردم. صفحه را ‏بازکردم و شروع کردم به خواندن. نوشته‌اش برایم آشنا آمد. دقت که کردم دیدم نویسنده محترم نصف نقد مرا ‏کپی- پست کرده توی نقدش! دو نکته که در صفحه دیده می‌شود قضیه را جالب‌تر کرده. یکی اینکه بالای اسم ‏نویسنده عبارت اختصاصی کتاب نیوز آمده و پای صفحه هم لینک داده شده به نقدی در نیویورک تایمز. البته نقد ‏نیویورک تایمز اصلا ربطی به آن بخش از نوشته‌های آقای محمد حسنلو که عینا از نقد من برداشت شده ندارد. ‏واقعا ساختن یک مطلب با وصله پینه کردن مطالبی از دیگران اسمش وقاحت اختصاصی نیست؟!‏


‎ ‎حکایت مادربزرگ محجبه‎ ‎

نویسنده “نگفتنی ها” راوی حکایت مفصلی از داستان کشف حجاب در زمان پهلوی اول و مقاومت های جانانه ‏مادربزرگ محجبه اش در برابر آن است. اما در انتها می نویسد:‏

سالها گذشت. ما به فرنگستان آمدیم و او در ایران ماند و پیر شد. چندی پیش در مورد همین خاطره ها با او ‏صحبت می کردم. فکر می کردم که حالا دیگر بعد از انقلاب اسلامی اوضاع عوض شده باشد و برایش نیمچه ‏احترامی قائل باشند. مخصوصاً اینکه دیگر پا به سن هم گذاشته بود.‏

با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: “وای ننه. هنوزم همونه س که بود. هنوزم خانومای که مانتوی چسبون ‏پوشیدن کارشون همه جا جلو میره د.”!‏


‎ ‎دست از سرم بردارید!‏‎ ‎

“خورشید خانم” از دشمنانش خواسته بگذارند کمی او با خودش تنها باشد:‏

می شه یه مدت دست از سر کچل من بردارین؟ من که فعلا شدیدا دارم یه گوشه ای ماست خودم رو می خورم. ‏شما هم برین یه مدت زندگی کنین حالش رو ببرین که من دارم ماستم رو می خورم! بعدش حالم سر جاش اومد ‏برمی گردیم خرخره هم رو می جویم. قبوله؟!‏

‏ ‏

‎ ‎بهترین قسمت خانه‎ ‎

در میانه لینک های سیاسی و در گشت و گذار روزانه اینترنتی بد نیست گاه گداری سری بزنید به “آشپزخانه”. ‏دستورالعمل پخت غذاهایی را فرا بگیرید که آشپزباشی (پاستا) یادتان می دهد:‏

من عاشق بازی کردن با ادویه و طعم ها هستم. وقتی آشپزی می کنم ذهنم مرتب می شود و اعصابم آرام تر. ‏دوست دارم آشپزخانه ام بهترین قسمت خانه باشد. تمیز و مرتب و باسلیقه و البته پر از گل و گیاه و نور. هرغذایی ‏که اختراع کنم یا یاد بگیرم و خوش مزه شود برایتان اینجا تعریف می کنم.‏