هنوز یادگار زخم مغول بر جانِ ایران ما هست، چه رسد به این خون ریزی مُزمنِ روح که از جنگی نزدیک و به همسایگی مانده. بیست سال از آن هشت سال گذشته و هنوز ما در جنگ ایم.
شهیدان رفتند و جانبازان به درد افتاده اند و آرام و خاموش می روند و رزمندگانِ نوجوان و جوان آن روزها و موسپیدانِ امروز، مانده اند که آیا خواب دیدند یا به بیداری کابوس. آن همه رشادت و صداقت در غبار اندود سالهای نفسانی رهبران جمهوری اسلامی، گم شد و سرخی خاک جنوب به یغمای نفت سیاه رفت.
بیست سال گذشته از حماسه چند نسل پاکیزه که گلِ عمر در چله کمانِ شور و احساس نهادند و نَفس رها کردند برای آخرین بار در آسمان باروتی سرزمین های جنوببه هزار امید و آرمان.
شرم است گفتن اینکه صادقانِ روزهای جنگ در حصرند و عصاره دروغ رییس جمهور و شیطان ولایت دارد.
جبرئیل، عزرائیل شد
انقلاب 57 قرار بود آزادی بیاورد و استقلال. جمهوری اسلامی هم قرار بود تاشیوه حکومتی باشد، زبانزد دنیا به رفق و مدارا. آنچنان که بنیانگذار گفت چیزی شبیه آنچه در فرانسه است.
واژگونگی آسوده سلطنت پهلوی، البته غروری آورد برای انقلابیون که موی سیاه داشتند و سری پر سودا.
رهبر و پیرشان نیز آرزوهای دور و دراز داشت، انقلاب باید به همه دنیا صادر می شد و بساط ظلم و فساد برچیده و پرچم اسلام عاقبت به دولت امام زمان می رسید و خوشی های آخر الزمان. این غرور خیالی به یکسال هم نرسید که به سنگلاخ و اقعیت کوبنده دنیا افتاد.
عراقِ بعثی که در جُرگه اقمار بلوک شرق به حساب می آمد با فرو افتادن شاه و آشوب ایران نیم خیز شده بود تا یورشی آغاز کند. قرارداد الجزایر در حق و حقوق مرزی و مالکیت بر اروند رود نشان از قدرت ایران داشت، صدام بعدها گفته بود که این قرارداد را زمانی پذیرفتیم که گلوله توپی برای شلیک نداشتیم. عراق از اواسط دهه پنجاه ارتشی می آراست که بزرگترین ارتش اعراب به حساب می آمد، نه برای جنگ با اسرائیل که نبرد با ایران.
حمله عراق ناگهانی نبود. از همان فردای انقلاب و به سال پرتپش 58، دست اندازی ها شروع شد. هاشمی رفسنجانی گفته است که در همان سال بیش از ششصد بار حریم خاک و آسمان ایران نقض شد. آنقدر ناامنی در جنوب به چشم می آمد که ایرج قادری به همراهی اکابر فیلمفارسی، فیلم برزخی ها را ساخت. آن هم وقتی که هنوز عراق حمله سراسری نکرده بود.
با این همه زنگ خطر، کسی به فکر پیشگیری نبود، نه دستگاه دیپلماسی به راه بودو نه ارتش با آن تصفیه و اعدام که امام می خواست، توانی داشت. روزنامه ها تا روز 31 شهریور ماه 59 پر است از رجز خوانی نظامیان و روحانیانِ تازه به حکومت رسیده که به قاطعیت اعلام می کردند، عراق جرئت حمله ندارد.
ولی صدام این جرئت به خرج داد و زمین و زمان را به هم ریخت. خرمشهر به چنگ و دندان یکماه بیشتر مقاومت کرد و عاقبت از دامن وطن جداشد. آبادان در حصر رفت و اهواز در آستانه اشغال.
هاشمی رفسنجانی در خاطراتش از حصر آبادان می نویسد. تازه آنجا بوده که عمق فاجعه را دانسته، وقتی شهر آباد یکسال پیش را چنین نابود می دیده است.
اما چنین نیز هم نماند و تا سوم خرداد ماه سال 61 ایرانیان کاری کارستان کردند و در همان هرج و مرج دل ها یکدله و با خون شش هزار شهید، خرمشهر آزاد شد.
ای کاش جنگ در همین سوم خرداد ماه سال 61 به تاریخ می پیوست. رفتن به خاک عراق، آغاز ما جراجویی بود که هفت سال ایران را سوزاند و جبرئیل انقلاب که آمده بود روزگاری چون شکر آورد، عزرائیل شد، تلخ و تلخ و زهر.
کسب و کاری به نام جنگ
بیست سال گذشته و دیگر این حنا رنگی ندارد که ادامه جنگ برای تنبیه متجاوز بوده و از این قبیل. اتفاق دیگری افتاده بود، شاید بی خون، فرهمندی بنیانگذار این همه جلوه نمی کرد. شاید جنگ در مرزها تنوره می کشید تا حاکمیتی یک دست، صدای تمام مخالفان و منتقدان را به زیر غرش توپ و طیاره از نفس بیندازد و از آن مهم تر گوش مردمان را به رگبار، ببندد. وگرنه هفت سال امتداد جنگ و فرسایش هستی ایرانیان خود عین شکست بود. حاکمیت جمهوری اسلامی در سالهای جنگ توانست شکافی در تاریخ ایرانیان بیندازد. چنان زمین و زمان با دفترچه بسیج اقتصادی و کوپن و حتی سهمیه بندی روزنامه و سیگار بر هم ریخت که یاران فراموش کردند عشق و اصلا کسی مجال یادآوری نداشت که پس آزادی چه شد و آن همه وعده.
بنیانگذار می گفت “نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما برای انقلاب چه کردیم.” فساد انباشت قدرت، از آن احتکار ها و از آن پورسانت های اسلحه بدتر بود که از همین جمله قصار می آمد.
جز صدای نحیف نهضت آزادی و گاهی آیت الله منتظری که در پس پرده به آتش بیاران جنگ انذار می دادند که تمامش کنند. از اجتماع بی زبان ایرانیان، صدایی بر نمی خاست.سکوت از رضایت نبود. از همان سالها دو گانه زیستن ایرانی عود کرد، زندگی زیر زمینی و نفرت از جنگ که به بی تفاوتی ترجمه می شد. جنگی که رو به نا کجا آباد داشت و در سالهای آخر آنقدر عادی شده بود که گاه فراموش می شد و به ضرب حمله هوایی و آژیر قرمز، مردمان کوچه و بازار می دانستند، هنوز آتش جنگ شعله می کشد.
جنگ به قیمت عقب ماندگی ایران و منزوی شدنش در دنیا، این غنیمت را برای حاکمان جمهوری اسلامی داشت که طیف گسترده نیروهای دخیل در انقلاب را یا اعدام کنند یا فراری دهند و یا خاموش. از آن گذشته تاریخ عرفانی جمهوری اسلامی هم با جنگ به خون نوشته شد. گویا برای بنیانگذار نه ایران اهمیتی داشت و نه رزمندگانی که می رفتند و باز نمی گشتند. جبهه ها شد مرحله فنا فی الله، جایی فارغ از تپه ماهور و دشت و کوه، یک انتزاع در عالم و دریچه ای به سوی لاهوت از این گورستان ناسوت.
نگاه مرتضی آوینی به جنگ و روایت فتح اش از این جمله است و چه سوگوار باید گفت عارف از خنده می در طمع خام افتاد. جان و مال دو کشور شیعه مسلک که لاجرم می توانستند قطبی بسازنند بر باد می رفت و نام عرفان می گرفت و قتلگاه، قطعه ای از بهشت می شد.
آیت الله به هیچ نمی گرفت این همه کفن پوش را، محسن قرائتی در خاطره ای می گفت به حضور امام رسیده تا خبر از شهادت چند نفری از نهضت سواد آموزی را بدهد و همان وقت کسی آمده و خبر از جان باختن چند گردان داده و امام انگار که نه انگار. قرائتی می گفت خجالت کشیده تا خبرش را بدهد. انگار فردیت و شخصیت آدمها در همین دوران جنگ به زیر تانک آرمان و ایدئولوژی رفت و هنوز رد شنی تانک بر گرده ماست. ای کاش کسی به امام می گفت: دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند/ خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش.
عملیات سرنوشت
کسی پاسخگوی ماجراجویی های فرماندهان ناشی جنگ نیست، وقتی سرنوشت یک کشور را به عملیاتی پیوند می زدند و سال 65 و بعد از فتح فاو تنوره می کشیدند که به زودی در یک حمله سراسری، دودمان حزب بعث را بر باد می دهند.
حجت الاسلام خامنه ای آن سالها در سخنرانی می گفت چشم داشتی به یکوجب از خاک عراق نداریم، اما مشکل ما صدام هم نیست و می خواهیم حزب بعث را سرنگون کنیم.
از آن سو صدام و دار و دسته اش آنقدر با هوش بودند که دنیا را علیه ما بشورانند؛ دیپلماسی پر تحرک عراق بعد از فتح خرمشهر و حمله ایران به خاک عراق کاری کرده بود تا سازمان ملل، ایران را مسوول ادامه جنگ بداند.
بدتر اینکه سفرای ایران با این شعار که تکلیف جنگ را در جبهه مشخص می کنیم، در جلسات شورای امنیت شرکت نمی کردند و عراق یک طرفه به قاضی می رفت و نتیجه اش را هم می گرفت و آن پشتیبانی تسلیحاتی شگرفی بود که ایرانیان را در شرق بصره زمین گیر کرد.
عملیات سرنوشت ساز انجام شد و عراقی ها زمان و مکانش را می دانستند، صدام نامش را گذاشت “یوم الحصاد”، روز دروی بزرگ. عملیات کربلای چهار. فا جعه ای که کمر ماشین رزمی ایران را شکست و تازه از آن به بعد بود که دانستیم عراقی ها در این سالهای بعد از خرمشهر تا چه اندازه استعداد لشگری و تسلیحاتی شان را بالا برده اند و بی هیچ اخلاقی از جنگ افزار شیمیایی هم استفاده می کنند.
خون بهای این ندانم کاری فرماندهان، سقوط فاو بود و از دست رفتن امکان مذاکره مقتدرانه بر سر صلح.
تانکهای عراقی دوباره به جاده خرمشهر بازگشتند و آن کس که می گفت جنگ نعمت است، جام زهر را نوشید و آتش بس را پذیرفت. اما پیش از اینکه پیر مرد زهر بنوشد، صد ها هزار جوان ایرانی، شربت شهادت نوشیده بودند.
جمهوری اسلامی حتی به خون شهدا نیز رحم نکرد، مصادره خون شهیدان به نفع جناحی متکبر و متحجر از همان فردای بعد ازجنگ آغازشد، بسیجیان جنگ و رزمندگان ساده روستایی در تبلیغات نظام تاویل شدند به ریش داران حامی استبداد دینی. این شد که امروز گفتن از شهدا هم سخت است و باید درودمان را بااشک و بغض تقدیم کنیم به روح دلشکسته شهیدان.
ویرانی مازیبا بود، مثل وداع نوجوانان و آخرین نگاه مادر، مثل لمس تابوت سه رنگ شهدا، مثل موشک که ستاره دنباله دار سرخی بود در شبهای تار تهران.