دیدم آنان را بی شماران
که دل از همه سودائی عریان کرده بودند
تا انسانیت را از آن علمی کنند
و در پس آن به هر چه انسانی ست
تف می کردند!
سناریوی احضار روزنامه نگارانِ غیر خودی به شعب دادسرای انقلاب و روانه کردنشان به اوین، این روزها به خبری نه چندان غیر مترقبه بدل شده است. در آخرینِ این موارد، سهیل آصفی روزنامه نگار جوان هم روانه اوین شد؛ تا مادری دیگر، به خیل مادرانی که دل نگران فرزند خود هستند اضافه شود.
قصد سخن گفتن از دوستانی که در این وانفسای عجیب، به بهانه های مختلف روانه اوین می شوند را ندارم، چرا که تکرار مکررات است و بی شک، دیگرانی هستند که بسیار بهتر از من می دانند و می نویسند، اما نبود سهیل و بهتر بگویم، زندانی شدنش، ناخودآگاه این فکر را به ذهنم متبادر کرد که مگر سهیل چه خواسته و چه گفته بود که لایق دیوار های بسته اوین شد. آستانه تحمل حاکمیت به چه میزان رسیده است که دیگر حتی توان تحمل نوشته های یک روزنامه نگار جوان، آن هم فقط در دنیای مجازی، دیگر وجود ندارد؟ نوشته هایی که بیشترینشان حاصل گفتگو با کارگزارانی است که در پست های مختلف همین حاکمیت، از جمله در مجلس و دولت، مشغول به کار هستند. قطعاً ارتباط با بیگانه جهت براندازی نرم هم، از چند خط نوشته برای یک نشریه الکترونیکی، استنتاج نشده است. پس چرا سهیل این روزها در خانه نیست؟
آشنایی من با سهیل به زمانی بر می گردد که برای صفحه تاریخ روزنامه شرق می نوشتم. سهیل را اول بار اواخربهمن ماه سال 83 دیدم. جلوی میز دکتر احمد زیدآبادی در تحریریه شرق. نشسته بود و با موهای بلند مشغول نوشتن یا تصحیح مطلبی برای صفحه تاریخ بود. آن زمان برای صفحه تاریخ شرق می نوشت کــه زیدآبادی مسئولیتش را داشت. تا قبل از آن ندیده بودمش و دکتر زیدآبادی معرفیش کرد. بعد از آن هم برای دوم بار همانجا دیدمش؛ زمانی که قرار بود برای سالروز کشته شدن بیژن جزنی در 30 فروردین، مقاله ای کار کنم. به ظاهرش چندان نمی خورد با جوانهایی که هر روز فراوانشان را می بینی، فرق چندانی کند، که این هم نشان از ظاهر بینیم داشت. اما بعد از آن که نوشته هایش را خواندم و ارتباط ای- میلی شکل گرفت، چندان یافتمش که اگر بگویم سالیانی بود در همسن و سالانم به آرمانگرائیش ندیده بودم، غلو نکرده ام.
سهیل تاریخ معاصر را به خوبی خوانده است و خواستگاه فکری چپ دارد. اما چپ، نه مطابق آن مفهوم که در ذهن ما نقش بسته است. دارای آنچنان فکر باز و قلمی توانا در عرصه نقد جریانات متحجر است، که حتی شائبه کوچکترین دگماتیسم فکری رایج در جماعت چپ، درش دیده نمی شود. بزرگترین درد نوشته هایش، جوانهای امروزی وطنش بود کــــه از ایدئولوژی و آرمان بـــه دور افتاده و در این وانفسا به هرز می ورند. دیروز ای- میلی که سهیل جهت تبریک سال نو برایم فرستاده بود را می خواندم. در انتهایش نوشته بود: “با بهترین آرزوها برای «ما» و برای «میهن»”.
با خود می گویم مگر به راستی سهیل به غیر از اعتلای نام “میهن” و آرزوی دیدنِ ایرانی دموکرات و آزاد، آرمان دیگری هم در سر داشت؟ تقدیر و سپاس از این آرمانگرایی و کوشش، از این تتبع و تحقیق، به زمانی که به هزاران طریقِ بی دردسر- آن هم در این سن و سال- می توان لذت زندگی را برد، پیش کش؛ لااقل شایسته حبسشان نیز ندانیم. به خدا قسم، روزانه چند سطر نوشته، آنهم در دنیای مجازی هیچ تهدیدی برای نظام نیست. هرچه دنبال انگیزه این عداوت - که بخشی از حاکمیت با اصرار آن را دنبال می کند- گشتم، پاسخی در ذهن نیافتم، چرا که در هیچ نوشته ای از سهیل، تحریک و تشویش و اقدام علیه امنیت ملی و از این دست مفاهیم، که این روزها لق لقه زبان است، ندیدم. تنها انگیزه همان نوشتن است و بس. که بدون شک آیندگان باز می خوانند که :
”…و ا نگیزه های عداوتشان چندان ابلهانه بود
که مردگان عرصه جنگ را
از خنده
بی تاب می کرد…)”
سهیل خود به دشواری راهی که در آن پا گذاشته، آگاه بود. زمانی در ای- میلی برایش از دشواری راه و وانفسای روزگار گفته بودم . برایم نوشت : “…راه، دشواره و پر مخاطره. اما چاره ای نیست جز پیمودن اون. امیدوارم همه ما بتونیم مثل یه قطره در این روند تاریخی نقش آفرین باشیم…” و به راستی که با سن کمش نقش آفرین شد و چه نشان از این گویاتر که در این شبهای گرم مرداد، به جای تفریح در خیابانهای تهران که فرزندان بسیاری از همان کارگزاران مشغول آنند، در کنج تاریک سلولش در اوین، به فردای مبهمی که در انتظارش است فکر می کند.
سخن طولانی شد و پراکنده. اما دوست دارم در اینجا به مادر سهیل و به مادر همه آنهایی که به ناحق در بندند، بگویم در دل نگرانیتان شریکیم و به فرزندانتان، مفتخر. در انتها از ته قلب آرزو می کنم در فضایی آرام و با عقلانیتی که بارها، در بسیاری از مسئولان قوه قضائیه، شاهدش بودیم، روند آزادی سهیل و همه دوستانی که این روزها خبر از شکنجه روحی و جسمیشان را می شنویم، به زودی طی شود.