جنبش آنجا و فکرش اینجا!

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

در اوج تلاش اقتدارگرایان برای بزرگ نمایی نمونه های نادری از خشونت در میان موج اعتراضات مدنی مردم، تلاشی که به قصد زمینه سازی برای سرکوب های سازمان یافته آغاز شده بود، انتشار بیانیه میر حسین موسوی دارای آنچنان اهمیتی بود که فعالان سیاسی را ازهر طیف و جریانی به خود مشغول کند و به ویژه نیروی های اصلاح طلب درون اپوزیسیون را به یاری و تقویت این حرکت وادارد.

مهمترین وجه بیانیه موسوی این بود و هست که به لحاظ تاریخی اولین گام در مسیر مبارزات سیاسی مردم ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد است که یک نیروی سیاسی، از جایگاه اپوزیسیون، در حین مبارزه، و در عین پابندی به اهداف خود، جریان حاکم را به تعامل می خواند.

 وجه دیگر که مفهوم توأمان این دستاورد، و حاصل بی واسطه آن است اینکه، این پیام در اراده معطوف به خشونت در صف حکومتیان خلل وارد کرد تا برسد روزگار فرخنده ای که در میهن ما نیز سیاست ورزیدن جایگزین آفرینش های نفسگیر فاجعه و حماسه شود و پایان حکایت هولناک پیروزی خون بر شمشیر. همانشب مختصری در باب این مژده ها نوشتم و منتشر کردم. در مزایای ابتکار تهیه چنین بیانیه ای هنوز می توانستم و می توانستیم بشماریم که بیانیه پنج روشنفکر دینی منتشر شد.
در نگاه اول، گمان یا بهتر بگویم این انتظار در ذهنم نشست که حمایت محکمی از بیانیه موسوی تدوین شده است.

اما این بود و نبود! یعنی حمایتی را که نمی شد نکرد، انجام داده بود؛ اما اینکه بلافاصله خواست های بهینه ای را به میان آورده بود، حمایتش از بیانیه موسوی  را تعارفی از سر دوستی و  ادب تفسیر می کرد و نفس صدور این بیانیه را به راهی دیگر می برد. نشان می داد که بیانیه پنج ماده ای راه به مقصود نمی برد و یا ناکافی است و آنچه که در شرایط فعلی به کار می آید همین قول مفصل تر و افزون تر ایشان است. با اینکه خود توضیح داده بودند:

” جنبش سبز ایران در لحظه ی حساس کنونی  به طرح مطالبات مشخص و مقدور، طولانی کردن فرآیند اعتراض و جلب مشارکت گسترده اقشار متنوع جامعه در تعیین سرنوشت خود نیاز دارد.” آیا این بیش ازهمان پنج ماده از مقدورات این لحظه است؟ نه! تأکید درست موسوی در پایان بیانیه که«حتی یک جوی کوچک زلال در این بین می تواند مغتنم باشد . ضرورتی ندارد همه بندها با هم شروع شود.» نشان درک دقیق از « مطالبات مشخص و مقدور» بود و نه افزودن به آنها در شرایطی که تمام تلاش ها هم که معطوف به تحقق اولی شود باز هم یک جوی کوچک و زلال….

بیشتر اوقات عمل ما با خودش اثر و معنایی می آورد که شاید حتا مقصود ما را در بر نگیرد وهیچ توضیح و تبیینی از جانب ما جایگزین آن اثر نشود. وقتی کار مهمی در شرایط ویژه ای انجام شده، بلافاصله و هم عرض آن کاری از همان سیاق را در شکل و شمایلی دیگر عرضه می کنیم، لابد اگر دوستیم برای تصحیح آمده ایم و اگر نه برای تخریب! و در نهایت، خواسته یا ناخواسته اگر عمل ما موفق شود، اتوریته شکنی است و والا بی اثر. این سناریویی که می پردازم واقعیت آن چیزی است که اتفاق افتاد. بیاینه موسوی که در همان وضع هم روشن بود باید تیرهای غیبی و آشکاربی حسابی را پذیرا باشد، هنوز مرکبش  هم خشک نشده بود. چگونه می توانستی هم حامی آن باشی و هم به عذر اینکه او در ایران است و نمی تواند همه چیز را بگوید، امور دیگری را طرح کنی؟ شکستن اتوریته از سر دلسوزی….

باری، من بر خلاف بیانیه موسوی به این یکی نپرداختم. زیرا تقریباً مطمئن بودم که قصد بدی در میان نبوده و دیگر اینکه می دانستم جامعه سیاسی ایران به بیانیه اولی خواهد پرداخت که همینگونه هم شد و هست.

اما؛ روز یکشنبه بیستم دی ماه گفتگویی در سایت جرس چاپ شد با آقای عطاالله مهاجرانی در باره همین بیانیه. دو نکته در آن بسیار بدتر بود از نکاتی در بیانیه ایشان. یکی اینکه آقای مهاجرانی اعلام کرده بودند ( البته در تأیید پیشنهاد مصاحبه گر)، که با این بیانیه اعلام ایجاد «اتاق فکر» کرده اند برای رهبران جنبش سبز در ایران. ای جنبش سبز ِ بی سر و بی فکر!
 چرا یک جنبش میلیونی در ایران، نیاز به اتاق فکر در خارجه دارد؟  این بسیار بدتر از آن بود که در بیانیه آورده بودند که آقای موسوی و رهبران جنبش سبز در داخل ملاحظاتی دارند که همه حرف های شان را نزنند ـ بخوان ما حرفهای آنان را میزنیم ـ و حالا با این اشاره که اتاق فکر برای شان تولید کرده ایم….؟

نکته بدتر دوم در گفتگوی ایشان بازهم در پاسخ به پرسش مصاحبه گر، و به این پرسش بود  که چرا عنوان پنج روشنفکر دینی را بر بیانیه گذاشتید؟ در حالیکه آقای مهاجرانی می توانستند این را فقط به دینی بودن نویسندگان بیانیه مختصر کنند، توضیحات کشافی در تدوین تئوری غیر ملی خودی و غیرخودی دیندار و دین نادار دادند و آنهم با این قاطعیت که سکولار یا لائیک هایی که اشاره می شود، ضد دینی هم نیستند، و از این بیانیه هم حمایت کرده اند، ولی روی سخن آقای مهاجرانی باید  با مردم دین باور ایران باشد. در همین هنگامه که مردم را قبل از اینکه اسمشان را بپرسند ـ تا بماند دین شان ـ زیر باتوم و چماق می گیرند و دستگیر می کنند و می کشند..  ایران برای همه ایرانیان! نه؟

بعد هم تصریح این نکته که  «کسانی که گرایش غیر دینی دارند، سخنگویان خود را دارند. ما سخنگویان چنان جمعیتی نیستیم» از این تند تر و خط کشی شده تر می توانست کسی از درون جنبش سبز، به ویژه از اطاق فکرش با بخشی در درون آن صحبت کند؟

اتفاقاً همان روز یکشنبه بیستم دی ماه  در یکی از اطاق های مجازی گفتگویی ترتیب داده بودند میان من و آقای فواد تابان مدیر و سردبیر سایت اخبار روز در باره « بیانیه موسوی، جنبش سبز و …» من طبق نظری که همواره از آن دفاع می کنم در یکی از چرخشهای سخن، بار دیگر گفتم که مسئله ما امروز در ایران اختلاف میان سکولار و لائیک با دین باور و دین داران نیست  و آنچه در مقابل خود داریم انبوهی از مشکلات و معضلات است که کشور ما را یکپارچه و با هر دینخو و بی دین و حتا ضد دین، در چنگال خود گرفته است. همانجا ارجاع داده شدم به تصریح شداد و غلاظی که آقای مهاجرانی در آن گفتگو کرده بودند و اینکه هر یکی پی کار خود گیریم.

 البته معلوم است که پاسخ من چه می توانست باشد. آقای مهاجرانی هم اشتباه می کند که خط کشی می کنند مثل دوستان چپ یا لائیک های قسم خورده در خارجه. همچنان که در میان ما سکولارها هستند کسانی که با اندیشه تقسیم صفوف مبارزه به دینداری و دین ناداری، درگیرند، در میان جریان دین باور نیز بسیارند نیروهایی که این تقسیم را نمی خواهند و با آن مبارزه می کنند. اندیشه آقای مهاجرانی به سود پیشبرد مبارزه سیاسی در جامعه ما که اینک بعد ملی پیدا کرده است نیست و باید با پیشرفتش مبارزه کرد.

اما واقعیت این است که پس از خواندن مصاحبه ایشان  بیشتر از پیش به اتاق فکر جنبش سبز در خارجه بدبین شدم و نیز از این بابت خوشحال شدم که اتاق واقعی در ایران است و سخنگویانش سعی دارند از زبان مردم سخن بگویند و ظاهراً قصد یا فرصت آن را هم ندارند که مردمی را که در خیابان و خانه و محل کار خود به جان از جنبش سبز حمایت می کنند به دینی و غیر دینی تقسیم کنند.