طنز انگار یک ابر رسانه است که تمام رسانه های ادبی از آن الهام می گیرند و رد پای آن را می توان در غالب رسانه ها نیز پیدا کرد، در تئاتر و سینما، در ادبیات و حتی در معماری و…
دکتر جواد مجابی شاعر، نویسنده و صاحب نظر د ر ادبیات وهنر معاصر، د رگفت وگو با “هنر روز” چنین تعریفی از طنز می دهد و به شرح تاریخ طنز در ایران می پردازد.
شعر تازه ای از او هم هدیه خوانندگان روز است.
حرف های جوادمجابی:
و جهان اول جدی بود…
آقای دکتر، برای شروع خوب است از تعریف طنز شروع کنیم، به نظر شما طنز چیست؟
این تعریف را من از طریق مطالعه ادبیات کلاسیک ایران پیدا کرده ام، طنز: “بینشی است تردید برانگیز که شوخ طبعانه به نقد وضعیت بشری می پردازد”. پس اول بینش است، یعنی یک تفکر و ذهنیت فلسفی در پس خود دارد و نگاهی عام و فراگیر و دوم تردید برانگیز. تردید برانگیزی و ایجاد شک نیز مشخصه دیگر طنز است، یعنی طنز، یکسری احتمالات تازه را مطرح می کند و در باره قطعیت امور تردید ایجاد می کند. یک نقد دائمی نیز در طنز وجود دارد شاید بتوان گفت، طنز از نقد اجتماعی شروع می شود و شوخ طبعی هم که خب مشخصه مهم سوم است.
طنز انگار یک ابر رسانه است که تمام رسانه های ادبی از آن الهام می گیرند و رد پای آن را می توان در غالب رسانه ها نیز پیدا کرد، در تئاتر و سینما، در ادبیات و حتی در معماری و…
اما آن شوخ طبعی که اشاره کردید، در هزل و هجو هم پیدا می شود، این طور نیست؟
درست است، نگاه هجو و هزل هم شوخ چشمانه اند، اما آن تردید انگیزی و نقد اجتماعی که در طنز وجود دارد در آن دو یافت نمی شود.
شوخی را آیا در تضاد با واژه جدی در نظر گرفته اید؟ کمی هم از “جدی” بگوییم…
دنیا در ابتدا “جدی” بوده است، یعنی وقتی بشر تصمیم می گیرد به زندگی اجتماعی دست بزند، نشسته است و برای این زندگی قوانینی تدوین کرده است و این قوانین از نگاه او “ جدی” تلقی می شده اند. تا اینکه نخستین بار شخصی از این قوانین خنده اش گرفته است و از آنجا “جدی” رفته است زیر سوال. یعنی شخص متفکری به این نتیجه رسیده است که این قوانین اعتباری هستند، یعنی روزی از اعتبار خواهند افتاد و آنانی که این قوانین را ابدی می دانند در واقع جایی در تفکراتشان دچار مشکل هستند و درست با پیدایش همان نگاه، طنز نیز آغازمی شود و شکل می گیرد. این که می گویم مال آغاز تمدن است و تاریخش بسیار با کتابت فاصله دارد.
و اگر روزی جای این دو عوض شود؟
چنین چیزی رخ نخواهد داد، چون شوخی دائماً در مقابل سیستم فکری حاکم قرار می گیرد و سعی می کند پایه های آن را متزلزل کند برای میل به یک سیستم فراتر و بهتر. از یک هنجار به سوی “ فراهنجار” می رود نه یک ” ناهنجار”.
حال که تصویر مشخصی از “ طنز”، “ شوخی” و “ جدی” در ذهن داریم، برویم سراغ سابقه طنز در ادبیات فارسی و قدیمی ترین نمونه های طنز فارسی…
طنز از نوشته های کوروش موجود است در ادبیات سامانی و ساسانی نیز، در اوایل ورود اسلام هم. اما این طنز موجود، طنزی است بسیار پاک و در آن هتاکی و شوخی های جنسی کمتر دیده می شود. اما پس از ورود اعراب طنز قوی آنان به ادبیات ما نیز راه پیدا کرد، تا جایی که
می بینیم طنز رودکی دیگر از آن ادبیات ساسانی کمتر نشان دارد و بعد از او نیز سوزنی سمرقندی که تمام دیوان اشعارش به هجو و هزل اختصاص دارد و در واقع در جملگی ابیات، سر و کار او تنها با مسایل جنسی است و تمامی قضایا از دیدگاه او مربوط به “ اسافل الاعضا ” است. او به طرز تحریک آمیزی به تحقیر جنسی دیگران دست می زند و تازه در پایان عمرش می گوید، من توبه کردم و اکنون به خدا می اندیشم. آخر چگونه ممکن است کسی که یک عمر تنها از اسافل الاعضا سخن گفته است، حال بیاید و از خدا بگوید؟ خود این قضیه هم طنزی دیگر است.
شاید خواسته است طنز بنویسد
نه نخواسته است طنز بگوید، اما نا خود آگاه خود را در موقعیت طنز قرار داده است.
اما این تحقیری که اشاره کردید جوری در فرهنگ ما رخنه کرده است، چنین نیست؟
این تحقیر یقیناً آمده از فرهنگ نیست که ضد فرهنگ است.
و پس از سوزنی سمرقندی؟
با این تعریف که از طنز کردیم، باید بگویم طنز فارسی به معنای واقعی اش تازه از سنایی آغاز می شود. قبل از سنایی چنین برداشتی از طنز در ادبیات ایران وجود نداشته است یعنی آنچه بوده هجو و هزل بوده است یعنی آدمها در مقام رقابت همدیگر را هجو می کردند و این در واقع ابزاری بوده است برای آنکه حریف را مغلوب کنند و بی اعتبار و یا از او انتقام بگیرند.
سنایی نیز در آغاز کار چنین بوده است، در “ کارنامه بلخ “، به روال گذشتگان، هزل و هجو می گفته، اما بعد ها به این نتیجه می رسد که در این کار یک تحقیر انسانی وجود دارد که کار یک متفکر نیست. او آرام آرام تغییر رویه می دهد و از نقد ” مستبد “ به نقد ” استبداد “ روی می آورد و نشان می دهد که چگونه می شود به روابط منحدم شده در خانواده و مذهب و جامعه پرداخت. در ” حدیقه الحقیقه “ برای نخستین بار مشاهده می کنیم که سنایی تمام مشخصه های طنز اجتماعی را در کارش رعایت می کند، روابط بین انسانها و حتی رابطه بین انسان و خدا در کار او بررسی می شوند. او ماجرای عوام و خواص را نیز از نگاه طنز بررسی کرده است یعنی توانسته است با طنزش، پایه های اعتقادی مستحکم یک دوره را به لرزه درآورد تا عوامل تغییر را مهیا کند و بعد توضیح می دهد که آنچه در آینده به آن خواهیم رسید نیز تغییرپذیر است، یعنی اصلاً باید آن را تغییر داد. بنابراین در طنز یک انقلاب دائمی در جریان است.
در صورتی که در دنیای جدی، معمولا سیاستمدارها تصویری از یک دنیای ایده آل ارائه می دهند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند دنیایی که ثابت است و تغییر و ناپذیر…
با این حساب، بنیان گذار طنز کامل، سنایی بوده است؟
درست است. عطار و مولوی و باقی شعرای بزرگ در این زمینه، همگی دنباله رو سنایی هستند. می توان گفت که جغرافیای امروز طنز را سنایی بنیان نهاده است و زان پس هیچ کس هیچ چیز جدیدی بدان اضافه نکرده است، شاید این مرزها توسط دیگران تنها تعمیق یافته اند. بعد از سنایی، سعدی و عطار می آیند که سعدی در گلستان، نمونه های فاخری از طنز را ارائه می دهد و در آخر هم متذکر می شود که من این سخن را با شهد ظرافت آمیختم تا برای مردم قابل تحمل باشد. بعد هم مولانا ست که در داستانهای مثنوی طنز فراوانی گنجاده است، با نگاهی تازه و حتی اروتیک.
و بعد از این دوره، عبید می آید که شناخته شده ترین طنز نویس فارسی است، نام عبید انگار هویت طنز ما شده است…چرا؟
عبید در واقع تلفیقی از طنز ایران و عرب ارائه می دهد، این آدم اجداد عرب داشته است و به خوبی با این ادبیات آشنایی، ادبیات عرب در طنز بسیار قوی است، و شوخی های جنسی و هتاکی های جنسی در آن به کرات پیدا می شود و عبید این موضوع را با ظرافتهای ادبی فارسی آمیخته است برای همین کارش خوب از آب در آمده.
بعد از عبید، در زمینه طنز به یک رکود کلی می رسیم. نه جامی و نه قاآنی و نه دیگران، هیچیک نتوانستند در این زمینه کار در خوری ارائه دهند و این رکود تقریباً تا دوره مشروطه ادامه داشته است. تا اینکه در آن زمان به چند طنزپرداز درجه یک می رسیم که یغمای جندقی برترین آنان است.
می رسیم به فضای باز پس از مشروطه، و حضور روزنامه که جریان های ادبی را دچار تحول کرد، انتشار روزنامه چه تاثیری بر روند طنز فارسی گذارد؟
پیدایی مطبوعات، به آن طنز ادبی که از زمان سنایی آغاز شده بود، شاخه ای مجزا و جدید اضافه می کند: طنز ژورنالیستی. که این طنز بیشتر سر و کار با مسایل روز دارد و زیاد سراغ مفاهیم کلی زندگی نمی رود. در این میان می توان به نمونه ی برتری همچون” ایرج میرزا “ اشاره کرد.
ایرج میرزا و روزنامه؟
درست است که ایرج کارهایش را در مطبوعات چاپ نمی کرد، اما مشخصه های کارش، به طنز ژورنالیستی بیشتر نزدیک است اما مثلاً دهخدا با اینکه در مطبوعات می نوشت، یک طنز نویس ادبی بود.
در باره ایرج کمی بیش از اندازه غلو شده است، شاید مردم بر این باور بوده اند که ایرج به خاطر پرده دریهایی که بر علیه مذهب انجام داده است، یک روشنفکر است اما ایرادی که من بر او می گیرم، این که او از یک انتظام ذهنی سود نمی برد، یعنی قسمتی از ذهنش یک جور فکر می کرد و دیگر قسمت جور دیگر، مثلاً زمانی که از زن صحبت می کند و حجاب را برای زن یک چیز زائد می داند، خوب همگان قبول می کنند که ایرج کاملاً متجدد است، اما در جایی دیگر همین زن را وسیله عیش و طرب می شمارد و یا گاه خدا را رد می کند و گاهی از همو برای رفع مشکلات مدد می گیرد.ایرج در واقع یک هجو گو و هزال اجتماعی است و تنها بعضی از کارهای او به طنز نزدیک می شود، مانند برسر در کاروانسرایی یا قسمتهایی از عارف نامه.
بعد از او به میرزا حبیب اصفهانی می رسیم که نمونه های قوی از طنز در کارش وجود دارد
همان مترجم معروف حاجی بابا اصفهانی؟
به نظر می آید این کتاب به کل کار او باشد، زیرا زمانی که به نمونه های شعری کار دقت می کنی، یک نزدیکی اعجاب انگیز با کار یغما در آن وجود دارد.
و بعد، “هدایت” که شاید صاحب متعالی ترین نمونه طنز معاصر باشد، زیرا هدایت صاحب همان نگاهی است که برای طنز نویس، شرط اول است.
نگاهی فرا تر از زمان؟
نه! اتفاقاً نگاهی درست “ در زمان ” که در واقع هنرمند و متفکر درست در زمان زندگی می کند و این باقی افراد هستند که از زمانه عقب هستند. در واقع این نگاه عمومی است که معمولاً خیلی از زمان حال عقب می ماند.
و بعد از هدایت؟
چوبک، گلشیری و شاملو در برخی از کارهایشان و صادقی و ساعدی در اغلب آثارشان.
طنز نویسهای روزنامه توفیق چطور؟ جایگاه آنان در طنز فارسی کجاست؟
فریدون توللی در روزنامه توفیق، بدعتی نو در طنز ژورنالیستی به وجود آورد. در واقع روزنامه توفیق در آن زمان صاحب یک سبک خاص در طنز شده بود که تمامی طنز نویسان را از خود متاثر می کرد. طنز نویسان بزرگ هم تا زمانی که در توفیق بودند نمی توانستند از آن چارچوب بیرون بیایند، مثلاً هادی خرسندی که شکوفایی شعری اش از دوره ای آغاز می شود که توفیق را رها کرد.
و طنز در زمان حاضر، در این سی ساله جمهوری اسلامی؟
در این دوره، بیش از هر چیز طنز تصویری رشد کرد. یعنی کاریکاتور که می توان گفت در این دوره درخشان بوده است. در باره طنز مکتوب هم افرادی نظیر صلاحی و نبوی بوده اند که در یک زمانی متوقف شده اند، نبوی که به خارج از کشور آمد و صلاحی هم در آخر عمر بیشتر دست به عصا حرکت می کرد و سعی می کرد کمتر از حکومت بگوید. می توان گفت که در این سی ساله طنز مطبوعاتی به کل تعطیل شده است. چون حکومت کوچکترین تحملی در این باره از خود نشان نمی دهد. اما در خارج از ایران به دلیل فضای باز و فراهم، امثال خرسندی و پزشکزاد به کارشان ادامه داده اند. البته در این زمان، نمایشنامه و قصه و فیلمنامه طنز، فراوان نوشته شده است.
و سر آخر کمی هم از تحقیق شما در باره طنز بگوییم، تحقیقی که تا کنون تنها از آن شنیده ایم، چه شد که این تحقیق جامع هنوز به بازار کتاب عرضه نشده است؟
من از نوشته های کوروش شروع کردم و تا حافظ پیش رفتم، اما دیدم که با شرایط امروز، امکان چاپ چنین کتابی وجود ندارد. آخر طنز نویس همان طور که اشاره کردم بنیان تمام عقاید و باورها را به لرزه در می آورد. با اوضاع کنونی، نمی توان از دین و خدا و… سخن گفت، چنین شد که از ادامه کار منصرف شدم و در واقع کار را نیمه تمام رها کردم.
♦ شعر تازه ای از جواد مجابی….
بساط…
من این بساط را بر هم می زنم
اگر چه بساط خودم باشد
و زندگی ام
می خواهم طومار هر چه را
در نوردم
تا بساطی دیگر بر پا شود
که آن را در اوجش
کسی دیگر بر خواهد چید.
این را می جویم و طبیعی نیست
باشد.
با مضراب های هوش و غلغله ی آوازها
با کلمات ویرانگر
زبانه های آتش را می بینی؟
این شعله ها همین حالا، آمدند از جان ما بالا
تا بشویم آنچه
نمی خواستند شویم.
روشناجایی است عین تاریکی، اکنون
نه تاریکی می شکافد از دشنه های روشن
نه روشنایی می میرد از هجوم اهریمن
پرچم جنون ما را بنگر
در زخمهای خون چکان زمان.
پاره ای از زیبایی شگرف دنیا بودیم
آواره گشته به میدان های زشتی و پلشتی
زیبایی می داند خود را چگونه رها سازد
در قلم موی این نقاش و واژگان آن خنیاگر.
البته زیبایی دیوانگی است
بدان سان که شاعری و وارستگی
زاده شدن به صورت انسانهای عادی است
اما انسان ماندن دیوانگی است.
هر که از راه می رسد – این خاک باستانی را-
خود را عین راه می داند
من اما شتافتن بر آبها را می جویم
به آتش در شدن را
و این انتحار نیست
رَستن از سرنوشتِ راه داران و راه زنان است.
زیبایی تاوان خویش را از جان عاشقان می خواهد
بیا بساط اندک خود را نیز در نوردیم
اول سپتامبر 2008 لندن