صحنه

نویسنده
پیام رهنما

خشکسالی و دروغ از دیرباز تا امروز…

بازیگران: پیمان معادی. باران کوثری. علی سرابی. آیدا کیخایی

خلاصه داستان : امید از همسرش جدا شده چون تاب حساسیت‌های بی حد او را نداشته و مجبور به برقراری رابطه‌ای پنهانی شده که در نهایت به مرگ خانواده انجامیده است. با این توجه که بعدتر متوجه می‌شود همه اتفاقات در خانواده‌های طبقه متوسط ایرانی رخ می‌دهد به یکدیگر شبیه است و حتی در زندگی دوم نیز با وضعیتی مشابه زندگی اولیه رو به روست.

در دوران بحران، دیدن یک نمایش بحرانی تعجب برانگیز نیست.در دوران تناقضات عینی، تناقض کارگردان با خود نه ضعف است و نه گناه. دوران پریشان گویی‌های علنی، سفسطه‌ها. زبان ترسی در عین وراجی. شنا کردن در مرداب استعاره‌ها و اشارات بی‌هدف و هدف دار. بورس خرید و فروش چکش. فرود آب بالا آوردن و زرد آب خوردن. در این بین معصومیت راوی همان جدال برای باز کردن فضای آفرینش است. فضای زیست. فضای زیست با فضای بازی تفاوتی ندارد.در نمایش محمد یعقوبی می‌توان به تنازع بین عناصر و حواشی آن پی برد.

یعقوبی، نام نمایشنامه “خشکسالی و دروغ” را بر اساس یکی از دعاها و گفته‌های داریوش اول درباره مردم ایران زمین، انتخاب کرده است. او در نگارش نمایشنامه خشکسالی و دروغ با بررسی زندگی یک وکیل و دستمایه قرار دادن روابط امروزی میان زنان و مردان، به زندگی انسان‌های‌ معاصر و مسائل فردی آنها در روابط اجتماعی پرداخته است.

نمایش بی‌آنکه به دنبال بیان یک داستان واحد باشد، در یک موقعیت کلی چند موقعیت جزئی را طراحی و اجرا می‌کند تا در نهایت برای بیان تنهایی و بی‌ارتباطی یک مرد با دنیای پیرامونش و گمگشتگی او، تصویری ارائه کند.

 


یعقوبی برای آنکه بهتر بتواند به موقعیت شکل اجرایی بدهد، از عناصر و میزانسن‌هایی بهره‌برداری می‌کند که بتواند نظر تماشاگر را جلب کند. هر چند خود متن آن چنان محتوایی را در بر نمی‌گیرد تا شاهد رویارویی مضاعف یا پردغد‌غه ‌تر در زمان اجرا باشیم. اینکه همه چیز در این فضا برهم می‌ریزد تا دلیلی بر تنهایی و بیچارگی آدم باشد، این محتوا می‌توانست بهتر از حال حاضر در متن نوشتاری قابلیت، شنیداری و دیداری پیدا کند. برای آنکه ملاحظه می‌شود در خور یک اجرای تکان دهنده نیست، اما اجرا بیانگر تفکر کارگردان برای رسیدن به قابلیت‌های مطلوب اجرایی است.

وجه دیگر این کار برعکس آثار دیگر این کارگردان عدم تامل است. تمام فضای نمایش مملو است از ایده‌هایی که از مخاطب می‌گریزند نه خود را به تمامی به نمایش می‌گذارند. نه مخاطب توان نگاه داری آن‌ها را دارد.

این گونه است که اندکی پس از تماشای اثر در تماشاخانه ایرانشهر به این نتیجه می رسیم که نمی‌توان از بحران گفت یا وجود بحران را ثابت کرد چون در بحران هستیم. همگی در بحرانیم.
قهرمان ایستای نمایش تدریجاً به ایده‌هایی در باب دیگری می‌پردازد.ورود این ایده ـ ضمایر در ذهن قهرمان، ناگهانی و بس با یکدیگر متفاوت‌اند. هر کدام با ضرب آهنگی خاص رابطه‌ایی کاملاً منحصر به فرد را با خود، قهرمان داستان و مخاطب ایجاد می‌کنند. البته صرف نظر از کیفیت این روابط
موفقیت نسبی و کلی نمایش نه در ارائه بازی‌ها و بازی گردانی بلکه در ارائه ایده شخصیت‌هایی است که در ذهن قهرمان جای دارد.

شخصیت پردازی در نمایش “خشکسالی ودروغ “به گونه ای انجام شده که افراد نمایش را به دو بخش تقسیم می کند. در پایان هر صحنه نمایشی صدای درونی شخصیتها روی صحنه می آید که این صدا به صورت سوال مطرح می شود. سوالها کلیدی است و در واقع بیانگر دیدگاه زنان نسبت به مردان و مردان نسبت به زنان می باشد.شخصیت پردازی به گونه ای پیش رفته که مخاطب نمایش را نیز به دو گروه متمایز می کند. مردان مخاطب که با مردان نمایش همذات پنداری می کنند و زنان مخاطب که همذات پندار زنان نمایش می شوند.در این خصوص دیالوگها نقش موثرتری دارند. آنها به گونه ای کاملا محاوره ای بیان می شوند و همین امر موجب شده که مخاطب، داستان را به راحتی بپذیرد و دنبالش کند. در زمان نمایش، صحنه با چند مکعب به عنوان نیمکت، تخت خواب و کلا وسایل صحنه، تزئین شد و همین چیدمان ساده موجب می شود که ذهن مخاطب با آسودگی خیال متمرکز داستان شود.

نمایش”خشکسالی و دروغ” خوب شروع می‌کند اما با گذشت حدود 20 دقیقه از نمایش، ریتم آن به شدت دچار افت می‌شود و همین امر زمانی که ما به گره اصلی یعنی سقوط خانواده زودترمی‌رسیم. آشفتگی فراوانی که در خط سیر داستانی نمایش پس از واشکافی رویداد اصلی وجود دارد، باعث می‌شود، جذابیت ابتدایی نمایش نیز که از طریق کنایه‌ها و درگیری‌های لفظی و… ایجاد شده بودند، کم رنگ جلوه کنند. زبانی که نویسنده در خلق این اثر از آن بهره می‌جوید، با خود لهجه‌ای آشنا را به همراه دارد. این لهجه آشنا به علاوه اصطلاحات خاص آن و حتی شیوه در هم ریختن بعضی کلمات، می‌توانند به خدمت طنز نمایش درآید اما این مهم سخت و سست اتفاق می افتد.


نکته دیگری که در یک دست نبودن نمایش اثر گذار است، از کارگردانی نشأت می‌گیرد. حرکت‌های نابه‌جا، جابه‌جایی‌های دائم، بزن و بکوب‌های بی‌دلیل و سرگردانی میزانسن بازیگران همه و همه سبب می‌شوند، نتوانیم روی قصه نمایش و سرنوشت آدم‌ها متمرکز شویم. از آن جایی که کارگردان قصد داشته است، فضای فروپاشی این خانواده را برخلاف معضلات عادی و تکراری نشان دهد، تصمیم می‌گیرد با ایجاد حرکت‌های پرشتاب و درگیری‌های فراوان فیزیکی و کلامی، رنگ و جلوه‌ای تازه به ماجرای خود ببخشد. اما در عمل این رویکرد به نفع نمایش تمام نمی‌شود. آدم‌هایی که جدی هستند و حتی در برخی لحظات کوتاه هم طنزمی شوند و با مسئله ناسازگاری خود نیز بی‌تفاوت، نا آشکار، مبهم و سرگردان مواجه می‌شوند، حال با در هم ریختگی فضا و ایست زمان و زیر و زبر شدن زندگیشان مواجه شده‌اند.
طراحی صحنه نمایش اما فضای رئالیستی مد نظر کارگردان را به شکل قابل قبولی ارائه می‌دهد. زمانی که با فضای بازی بازیگران روبه‌رو می‌شویم، به این باور می‌رسیم که زندگی در چنین فضایی جریان دارد. استفاده از رنگ‌ها و تقسیم‌بندی فضاها به گونه‌ای انجام شده است که حرکات و اجرای بازیگران و نحوه قرارگیری آن‌ها را بر صحنه تنظیم می‌کند.