چندی است که متاسفانه و شوربختانه بحث حمله نظامی به وطن مان جدی تر از قبل مطرح شده، به گونه ای که این نگرانی را می توان در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور به شکل ملموسی احساس کرد. این قلم کوچک همراه با بسیاری از فعالان سیاسی، دانشجویی و حقوق بشری بارها مخالفت با حمله نظامی به ایران را با صدای بلند فریاد زده ایم؛ اما موضوع آنچنان خانمان برانداز است که تامل و بازاندیشی فزون تری را می طلبد.
پرسش ساده است؛ چرا با جنگ مخالفیم؟ ابتدا بی تعارف باید گفت که در کنار وطن دوستی و عشق به میهن اما بخش بزرگی از خانواده، خاطرات و وابستگی های شخصی ـ عاطفی مخالفان جمهوری اسلامی هنوز در ایران اند و حمله نظامی به ایران بی تردید تمامی آنها را در معرض نابودی قرار خواهد داد. از این جهت، طبیعی است که علیرغم اعتقاد جدی به گزاره “جمهوری اسلامی باید برود” اما حمله نظامی به ایران اساسا گزینه مطلوبی محسوب نمی شود.
اما در سطح تحلیلی، به صورت جدی تری می توان به زوایای این بحث پرداخت. تاکنون عمدتا دو طرح برای حمله نظامی به ایران مطرح شده؛ یکی حمله محدود به مراکز هسته ای و مشکوکی همچون نطنز، اراک و بوشهر و دیگری حمله فراگیر و گسترده که شوربختانه جان غیرنظامیان را نیز به شدت تهدید خواهد کرد. واکنش جمهوری اسلامی اما در هر دو صورت، تفاوتی نخواهد داشت و عکس العمل جمهوری اسلامی را می توان “واکنشی منطقه ای” و نه صرفا از سوی حکومت تهران پیش بینی کرد؛ به گونه ای که همپیمانان منطقه ایش همچون حماس، حزب الله و برخی دیگر از گروه ها شبه نظامی را علیه اسراییل، غرب و منافع آنها در منطقه فعال خواهد کرد. در نتیجه، آتش ماجرا تنها به گربه نشسته بر خاورمیانه محدود نمی ماند و زبانه های آن کل منطقه را در بر خواهد گرفت.
در این میان، پرسش این است که اپوزیسیون جمهوری اسلامی (علیرغم همه کاستی ها و انتقادهایی که سخت به آن وارد است) چه واکنشی خواهد داشت؟ آیا مخالفان نظام، موقتا در کنار آن و علیه حمله نظامی ائتلاف می کنند یا از حمله غرب به ایران دفاع می کنند؟ به نظرم این پرسش، از بسیاری جهات، نه فقط پرسشی سیاسی بلکه دغدغه ای “سیاسی – اخلاقی” است. چگونه؟
اخیرا آقای حسن شریعتمداری در گفتگویی با سایت “چراغ آزادی” به نکته مهمی اشاره داشتند: “من امیدوارم که ما مجبور به انتخابی دردناک بین وبا و طاعون یعنی تجویز حمله به کشور عزیزمان و یا ایستادن در کنار آقای خامنه ای نشویم که انتخاب بسیار مشکلی است. زیرا در صورتی که جمهوری اسلامی به قدری خیره سری و ماجراجوئی کند که سازمان ملل متحد تنها راه حفظ صلح بین المللی را پس از طی کلیه مراحل قانونی و اخطارهای لازم حمله به این نظام بداند، آن هم حمله متوازنی که هدفش این باشد که این خطر را دفع کند نه اینکه همه ایران را از بین ببرد، تصمیم گیری برای هر ایرانی دلسوز و وطن خواهی بسیار مشکل میشود. ما علاوه بر وظائف شهروندی وظیفه ای جهانی نیز در راه حفظ صلح جهانی داریم و نباید هیچ بهانه ای ما را در کنار نظام متجاسری قرار دهد که هیچ یک از پیشنهادهای سازمان ملل را قبول نمی کند و با وجود خودداری جهان از حمله به ایران هر روز سران و سردارانش دنیا را به جنگ و مقابله تهدید می کنند.”
این استدلال که بسیاری دیگر نیز بدان باور دارند، بسیار سنجیده و منطقی است اما یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینکه جمهوری اسلامی با جاه طلبی های هسته ای، رفتارهایی خارج از عرف دیپلماتیک همچون حمله به سفارت انگلیس و نقض پیمان های بین المللی عملا جامعه جهانی را برای استفاده از گزینه نظامی علیه ایران، تجریک و تهییج می کند. تبیین هرچه بیشتر این مساله برای افکار عمومی به ویژه داخل کشور با اینهمه محدودیت های رسانه ای، فیلترینگ و هزار مانع دیگر تنها «قبل» از حمله نظامی احتمالی امکانپذیر است؛ “امروز” فرصت هست که بنویسیم و بگوییم جمهوری اسلامی چگونه به پشتوانه نفت و تنگه هرمز، مستانه جامعه جهانی را علیه وطن مان شورانده است اما در هنگامه آتش افروزی و زمانی که بعد از حمله نظامی، نخستین تصویر از ایران ویران مخابره شود نه زمانی برای استدلال های منطقی است و نه گوش شنوایی برای آن.
نکته مهم آنکه جمهوری اسلامی ظاهرا در این فکر است همانگونه که از انتخابات و رای دادن مردم، به عبارتی سوء استفاده و مصادره به مطلوب می کند، از احساسات ملی گرایانه ایرانیان و مجموعه مخالفان نظام نیز احتمالا سوء استفاده کند و نقد حمله نظامی به ایران را اثبات مشروعیت خویش درنظر گیرد. از این رو، مخالفت با جنگ یا تلاش برای پایان آن، به معنای همراهی با جمهوری اسلامی به عنوان نظامی سراسر ناکارآمد، ناقض حقوق بشر و مبتنی بر دیکتاتوری نیست؛ چه در غیراینصورت، اپوزیسیون اساسا ماهیت اپوزیسیونی خود را از کف خواهد داد.
با این وجود، از همین امروز می توان گفت و نوشت که “جمهوری اسلامی” مسئول حمله نظامی غرب به ایران و پیامدهای خانمان سوز آن است؛ که امروز حتی “شایعه و احتمال” حمله نظامی نیز آرامش و روان ایرانیان را بهم ریخته و کسب و کار تجارت مردم را سخت تحت تاثیر قرار داده است. نیازی به تاکید نیست که اولین و شاید مهمترین وظیفه حکومت ها، تامین امنیت شهروندان است و حکومتی که قادر به تامین امنیت مردمانش نیست و حتی آگاهانه آن را به خطر می اندازد، عملا نه مشروعیتی برای آن باقی می ماند و نه دلیلی برای استمرارش.
جنگ را ادامه سیاست اما به زبانی دیگر دانسته اند؛ وقتی که دیپلماسی و مذاکره به بن بست می رسد، گزینه ناگزیر نظامی از راه می رسد. اما از یاد نبریم جنگ به مثابه یک “بحران” موضوع تازه ای برای جمهوری اسلامی نیست؛ چه این نظام از همان ابتدا به “زیست بحرانی” خو گرفته است و کمتر سالی را می توان طی سی و دو سال اخیر سراغ گرفت که جمهوری اسلامی بحران “خودساخته” و “خودخواسته ای” را از سر نگذرانده باشد؛ از تسخیر سفارت امریکا در سال 58 تا همین ماجراهای اخیر. چه از این طریق می تواند بر بسیاری از مشکلات اقتصادی و اجتماعی موجود سرپوش نهد و مردم را به تحمل و ریاضت کشی دعوت کند. به علاوه، تجربه جنگ دوم و سی و سه روزه لبنان در سال 2006 و رویارویی غیرمستقیم ایران با اسراییل و غرب نیز جمهوری اسلامی را به این توهم و اشتباه استراتژیک دچار کرده که اینک آماده رویارویی مستقیم و همه جانبه با غرب است. نتیجه این اشتباه استراتژیک اما خدای ناکرده، به بهای جان هزاران ایرانی تمام خواهد شد. از این رو، بیراه نیست اگر استدلال کنیم که جمهوری اسلامی این روزها آگاهانه به استقبال جنگ می رود و حمله نظامی به ایران، همان چیزی است که ساکنان خیابان پاستور تهران، مدتهاست که به انتظارش نشسته اند.
فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی، نگران جان و امنیت ایرانیان نیست که اگر بود اینهمه پرونده نقض حقوق بشر و اعدام های مخفیانه در زندان هایی همچون وکیل آباد روی هم تلنبار نمی شد؛ اینکه حمله نظامی به ایران چه تاثیری بر فرایند گذار به دموکراسی در ایران خواهد گذاشت، موضوع جداگانه ای است اما ای کاش این فرایند را در کنار همه ایرانیان و با کمترین هزینه اما هرچه زودتر طی کنیم.
دبیر سیاسی دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال