شعر

نویسنده

اشعار و ترانه های سبز

سال بد، سال باد، سال اشک و خون

 

سجاده فرش عنف و تجاوز

سیمین بهبهانی

 

سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!

بر قتل عام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟

 الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب

آتشفشان به بال شیاطین، کرده ست پاره پاره فضا را

 از شرع غیر نام نمانده ست، از عرف جز حرام نمانده ست

بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را

 انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بیگناه که خوردند

شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را

 سهراب ها به خاک غنودند، آرام آنچنان که نبودند

کو چاره ساز نفرت و نفرین، تهمینه های سوگ و عزا را ؟

 زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند

آنانکه عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را

 سجاده تار و پود گسسته ست، دیوی بر آن به جبر نشسته ست

گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را

 

وقتی تو می گویی وطن

مصطفی بادکوبه ای

 

 

وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم

گویی شکست شیر را از موش باور میکنم

 وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم

من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم

 وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند

وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم

 بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن

با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم

 وقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین می دهی

من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم

 وقتی تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکد

من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم

 وقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر می شود

من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور میکنم

 بی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبین

من جان فدای آن یکتا پیمبر می کنم

 خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دود

من آیه های عشق را مستانه از بر می کنم

 وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وخودکشی

من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهی در فلسطین) میکنم

 ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان

من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم

 ایران تو با یاد دین، زن را به زندان می کشد

من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم

 ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست

من کیش مهر و عفو را تقدیم داور میکنم

تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستود

من با عدالتخواهیم یادی ز حیدر میکنم

 ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی

من با سرود عاشقی آن را معطر میکنم

 وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار و غم

من کی گل امید را نشکفته پر پر میکنم

 

بام های سرخ

امین انصاری

 

 

اولین کبوتر بام­های سرخ

نپریده است هنوز

کلماتِ معلق

در گلوی شاعران

ماسیده­اند

صدای تیر خلاص پیچیده

در سپیده­دمانِ شهرِ قاعده

از لا­به­لای پنجه­ی خورشید

خون

قطره قطره

نور می­شود

دوباره

مرگ

می­هراسد از زیستن

جایی که ما

زندگانیم

 

سبز است دوباره

هیلا صدیقی

 

 

از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست

انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست

اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند

با پرچم بی رنگ بر این خانه نشستند

پا از قدم مردم این شهر گرفتند

رای و نفس و حق همه با قهر گرفتند

شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند

با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند

با دست تبر سینه این باغ دریدند

مرغان امید از سر هر شاخه پریدند

بردند از این خاک مصیبت زده نعمت

این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت

از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند

یک باغ پر از آفت و بیمار به جاماند

از طایفه رستم و سهراب و سیاوش

هیهات که صد مرد عزادار به جا ماند

از مملکت فلسفه و شعر و شریعت

جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند

دادیم شعار وطنی و نشینیدند

آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند

دیروز تفنگی به هر آینه سپردند

صد ها گل نشکفته سر حادثه بردند

خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم

با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم

آن دسته که ماندند از آن قافله ها دور

فرداش از این معرکه بردند غنایم

امروز تفنگ پدری را در خانه

بر سینه فرزند گرفتند نشانه

از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر

تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر

فرسود هوای وطن از بوی خیانت

از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت

این قوم نکردند به ناموس برادر

امروز نگاهی که به چشمان امانت

غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد

از جنس درخت است ولی ریشه ندارد

هر چند که باغ از غم پاییز تکیده

از خون جوانان وطن لاله دمیده

صد گل به چمن در قدم باد بهاران

میروید و صد بوسه دهد بر لب باران

ققنوس به پاخیزد و باجان هزاره

پر میکشد از این قفس خون و شراره

با برف زمین آب شود ظلم و قساوت

فرداش ببینند که سبز است دوباره

 

بیست و دو مرثیه در تیرماه

شمس لنگرودی

 

 

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مثل پرندگان راست راست می‌چرخند در هوا

سر ماه

حقوق‌شان را می‌گیرند

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مرگ تو را ندیدند.

کاش پر وبال‌شان در آتش آفتاب تیر بسوزد

ما با ذغال‌شان

شعار خیابانی بنویسیم.

پس این فرشتگان پیر شده

جز جاسوسی ما

به چه کار بد دیگری مشغولند

که فریاد ما به گوش کسی نمی‌رسد.

2

پس نام

چندان فرقی نمی‌کرد

امیرآباد، کارگر

 کاکتوس فراوانی دیده‌ام

که پرندگان کویری را

در سینه‌ی خارآکندی جای می‌دهند

گلِ سرخی مسموم، مسموم دیده‌ام

که حنجره‌ات را سوراخ کرده بود

 امیرآباد، کارگر

امیرآباد، کارگر

از پس باریدن است

که تاول ابرهای اسیدی

بر تن‌مان آشکار می‌شود

 ما را ببخش خیابان بلندم که چراغ‌هایت در قطرات خون روشن می‌شوند

 امیرآباد، کارگر

امیرآباد، کارگر

من که تو را خیابان ( نـــدا ) می‌خوانم

 

بگیر و ببند

محمدرضا عالی پیام (هالو)

 

میگن بدجور گیر و داره تهرون

تموم لات و لوتا رو گرفتن

به جرم ارتباط غیر شرعی

میگن مجنون و لیلا رو گرفتن

تموم شاعرا رو جمع کردن

رهی، خیام، نیما رو گرفتن

سپس جامی، نظامی، شیخ سعدی‏

منوچهری و صهبا رو گرفتن

چو وامق دید مأموران ارشاد

فلنگو بسته عذرا رو گرفتن

از اون جایی که پارتی داشت یوسف‏

فقط دوست زلیخا رو گرفتن

قِسر در رفته‏ان شیرین و خسرو

اونام فرهاد تنها رو گرفتن

پس از اون، حافظ مست عرق خور

خمار بی سر و پا رو گرفتن

شنیدم ایرج ِ میرزا گیر افتاد

رییس بچه بازا رو گرفتن

میگن لو رفته باباطاهر لخت

بدون لنگ بابا رو گرفتن

و بعدش شاهد و ساقی و مطرب

میگفتن هر سه چار تا رو گرفتن

به تعقیب و گریز ترک شیراز

سمرقند و بخارا رو گرفتن

به جرم عشقبازی روز روشن

قناری، فنچ، مینا رو گرفتن

توی جردن به جرم بدحجابی

همین دیروز حوا رو گرفتن

تو خونه تیمی ِ یه تیم فوتبال

علی دایی، نکیسا رو گرفتن

برا مالوندن ملی گراها

تموم ملی پوشا رو گرفتن

حوالی ولنجک تو یه پارتی

چهل تا مست رسوا رو گرفتن

هنرپیشه فراوون بوده اون جا

فقط جمشید آریا رو گرفتن

ببخشید، غیر از اون یکی دیگه‏ام بود   

کی بود؟ هان ! فاطمه معتمد آریا رو گرفتن

چرا این مصرعش بالا بلنده ؟

شاید چون دست بالا رو گرفتن

از اون وقتی که دانا شد توانا

تواناهای دانا رو گرفتن

میون صفحه‏ی شطرنج، دیشب

وزیر مشکی و شا رو گرفتن

نه تنها رستم و سهراب و بیژن

آناهیتا، آنیتا رو گرفتن

به خاک و خون کشید اسکندر این ملک

ولش کردند و دارا رو گرفتن

به جرم اجتماع بی‏مجوز

سه مرغابی رو تو دریا گرفتن

شد آقا شاکی از طوبی عیالش

ولی بر عکس، آقا رو گرفتن

میگن طوبی به قاضی رشوه داده

از این رو سوی طوبی رو گرفتن

درون دادگاه بلخ دزدو

رها کردند و بنا رو گرفتن

شکایت کردن از عیسا پزشکا

به جا عیسا، یهودا رو گرفتن

میگن لیلاج اوستای قماره

به جا اوستا، اَو ِستا رو گرفتن

فریدون مشیری شعر می‏گفت

فریدون هویدا رو گرفتن

به جرم حمل نیم مثقال شیشه

تموم شیشه بُرها رو گرفتن‏

یکی قلیون کشیده توی دربند

تموم اهل اون جا رو گرفتن‏

برای زهره چشم از بچه‏هامون

زدن دارا و سارا رو گرفتن‏

گزارش داده چوپان دروغگو

که دهقان فداکارو گرفتن‏

برای قافیه ما رو ببخشید

که حال شاعر ما رو گرفتن‏

 برای خوندن اشعار هالو

یکی می‏گفت: ملا رو گرفتن

 

ترانه های سبز

 

علی کوچولو دیگه کوچیک نیست

یغما گلرویی

 

علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست

خوشحال نمی­شه، با نمره­ی بیست

دیپلم گرفته، سربازی رفته،

دنبالِ کاره، هفته به هفته

مادرش قرض داره،

ته برج دائم کم میاره،

رخت می­شوره، بند می­ندازه،

غم داره بی­اندازه،

با بد و خوب می­سازه.

تنها دلش می­خواد علی

باز بشه کلاس اولی…

وای، وای، وای…

علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست

دنیاش مثل اون کوچه باریک نیست

دستاش خالیه، دلش پر درده،

داره دنبالِ چاره می­گرده،

هی کتاب می­خونه،

تو اینترنت سرگردونه،

دائم فیلتر می­شکونه،

می­خونه و می­دونه،

این جا مثل زندونه…

دلش می­خواد جادو بشه،

باز علی کوچولو بشه…

وای، وای، وای…

علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست،

سرِ راهشه یه تابلوی ایست

یه دانشجوی ستاره داره،

دست از رؤیاهاش برنمی­داره

باباش تو زندونه،

علی با مردم تو میدونه،

یه سرودو می­خونه،

سر اومد زمستونه،

پیرهنش غرقِ خونه…

تموم می­شه کارِ علی

تو دلِ یه گورِ جعلی.

وای،

وای،

وای…

 

دختر تو تراس رو به رویی

 یه دختر تو تراس رو به رویی ، یه شالِ سبزو هر روز می تکونه

یه شال سبز ساده که غروبا پر از خاکسترِ آتشفشونه

پر از خاکستر آرزوهایی که هر روز توی قلبش گُر می گیرن

پر از خاکستر خوابای خوبی که هر شب تو نگاهِ اون می میرن

همین چند وقت پیش رؤیاشو توی خیابون بی بهانه سر بریدن

همیشه راه پروازشو بستن، همیشه رو خیالش خط کشیدن

به دیوارِ اتاقش چندتا عکسه: هدایت، کافکا، فرخ زاد و مایکل

یه عکس خاتمی، چندتا مدونا، یه عکس تام کروز، یه عکس فیدل

همه ش دنبال قهرمان می گرده، میون شاعرا، آوازه خونا

براش مرده و زنده فرق نداره، سیاست بازا، پیرا و جوونا

نمی دونه که تنها توی آینه باید دنبال قهرمان بگرده

هنوز باور نداره که با دستاش جهانی می شه ساخت بی ظلم و برده

یه دختر تو تراس رو به رویی، شبا کنسرتِ فریادش به راهه

صداش می گیره از بس غصه داره، نمی شه دیدش از بس شب سیاهه

ولی زنگ صداش می پیچه هر شب، تو شهری که چراغاش رنگ خونن

دیگه چند وقته که حتا چراغ چهارراها می ترسن سبز بمونن

می خواد یاد تموم شهر بمونه بهاری که یکی برگاشو دزدید

درختی که قرنطینه شد آخر، تو فصلی که زمین برعکس می چرخید

صداش لبریز حرفای نگفته س، سرش لبریز صد آتشفشونه

یه دختر تو تراس رو به رویی ، یه شالِ سبزو هر روز می تکونه

 

رفیق

مهدی موسوی

 

طاقت بیار رفیق…

طاقت بیار رفیق

میشه شنید خندیدن دلخواه رو

تو زنده میمونی رفیق

طاقت بیار این راه رو

طوفانو پشت سر بزار

اون سمت ما آبادیه

این زمزمه تو گوشمه

فردا پر از آزادیه

طاقت بیار رفیق

دنیا تو مشت ماست

طاقت بیار رفیق

خورشید پشت ماست

طاقت بیار رفیق

ما هردو بی کَسیم

طاقت بیار رفیق

داریم می‌رسیم

دنیا اگه تاریک شد

دستای فانوسو بگیر

با من بیا! بامن بیا!

چیزی نمونده از مسیر

سرما و سوز برف رو

آهسته پشت سر بزار

امروز وقت خواب نیست

ما با همیم طاقت بیار

طاقت بیار رفیق

دنیا تو مشت ماست

طاقت بیار رفیق

خورشید پشت ماست

طاقت بیار رفیق

ما هردو بی کَسیم

طاقت بیار رفیق

داریم می‌رسیم!

طاقت بیار رفیق

 

خون بازی

روزبه بمانی

آخرین سنگر سکوته

حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرید

این پرنده مردنی نیست

آخرین سنگر سکوته

خیلی حرف­ها گفتنی نیست

ای برادرهای خونی

این برادری تنی نیست

موج دست­های منو تو

دست دریا رو گرفته

عکس تو با سرمه­ی خون

چشم دنیارو گرفته

ما که از آوار و ترکش

همه رو به جون خریدیم

تو بگو همسنگر من

ما تقاص چی رو میدیم

آخرین سنگر سکوته

حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرید

این پرنده مردنی نیست

 آخرین سنگر سکوته

خیلی حرف­ها گفتنی نیست

ای برادرهای خونی

این برادری تنی نیست

 

ساز خاطرات من

صبا واصفی

 

امشب دوباره بر دل من چنگ میزنی

با ساز خاطرات من آهنگ میزنی

همچون بهار در دل من سبز میشی

یک شاخه گل بر دل تنگ میزنی

چون ماه در عبور از این کوچه های تنگ

در شیشه شکسته دل سنگ میزنی

گم میکند دوباره دلم دست و پای خود

تا خانه ی سیاه مرا سنگ میزنی

شب با دو چشم مست توام گرم میشود

تا کی دوباره بر دل من چنگ میزنی

امشب دوباره بر دل من چنگ میزنی

با ساز خاطرات من آهنگ میزنی

همچون بهار در دل من سبز میشی

یک شاخه گل بر دل تنگ میزنی

 

سال خون

شاهین نجفی

 

کی بود؟ تا صب بیدار بودیم یادت میاد؟

سیگار پشت سیگار از استرس زیاد

شاید حبسه سرنوشت­مون تو صندوق

شاید فرجی بشه معجزه­ای در بیاد

اون چیزی که ما باور داریم و می­خوایم

بحث بد و بدتر نبود،فریاد-

مث غده تو گلوهامون گره خورده بود

ولی کسی جواب گریه­هامون و نداد

سال بدی بود اما من و تو بد نبودیم

این یه امتحان بود برامون رد نشدیم

یاد گرفتیم جواب مشت همیشه مشت نیس

زدن و ما باتوم خوردیم و اونا ساندیس

خواستن به لجن بکشن رنگ پیرهنتو

شکستن تنو بستن دهنتو

گفتن به اونچه که نکردی اعتراف کن

مث ندا به عزا میشونیم مادرتو

ما مرز بین مرد و زنو خط زدیم

حتی به عشق مجید(مجید توکلی) روسری سر کردیم

حرفامون روشن بود و گوشاشون کر بود

همه درخت شدیم حکممون تبر بود

کوچه خیابونا همه بوی خون می­داد

جلو چش رستم، سهراب جون می­داد

دستی که قلم داشت و قلم کردن

به اسم خدا کشتن و قلع و قمع کردن

سالی که شیشه نوشابه بو کهریزک می­داد

چقد دلم یه شکم سیر گریه می­خواد

چقد وقتی که داد زدی قبطه خوردم

با تو شکنجه شدم و با تو مُردم

چقد مشت کوبیدم روی میز تحریر

چقد فحش دادم به هرچی تاریخ و تقدیر

دونه دونه شعرام همه رنگ خون داشت

مث یه شاهینی که تو قفس جنون داشت

سال بدی بود اما من و تو بد نبودیم

شکستن مارو ولی ما سرپا موندیم

به سلامتی هرچی سرو سبزه

هستیم سربالا این رمز نبضه-

بودن ماست ،فردا آفتاب درمیاد

منم مث تو مطمئنم این روزا سر میاد

سال بد سال باد سال اشک و خون

سالی که پر از بغضه از فرطه جنون

سال من سال تو سال عشق و غرور

سال یه دست با رای سبز زیر ساطور

 

همه ندا، همه ایران

فرامرز اصلانی

 

از ته تاریکی چه صدایی برخاست

در سکوتی بودیم که ندایی برخاست

 نزد یک جا که همه اهل جهان فهمیدند

کین گل پر پر باغ ز چه جایی برخاست

 ‌‌آنکه افتاد به خاک

آنکه که در گوشه­ی میدان جان داد

عاشق مام وطن بود،

بدان، جان خود بهر تو و ایران داد

 همه دنیا را مرگ افسون کرد

درد این ملت را باز هم افزون کرد

 خون سرخی که تو را گلگون کرد

همه دل­های جهان را خون کرد