منبرِ پررونق و اخلاقِ بی‌رمق

محمد جواد اکبرین
محمد جواد اکبرین

ماه رمضان است و تمام شبکه‌های صدا و سیمای جمهوری اسلامی ساعاتی از شبانه‌روز را به سخنرانیِ روحانیان اختصاص داده‌اند؛ پیش از پیروزی انقلاب اسلامی گوش جامعه‌ی ایرانی هرگز مانند امروز با سخنان روحانیان آشنا نبود؛ مدعای بسیاری از دیندارانِ پیش از انقلاب این بود که ضعف‌ها و عقب‌ماندگی‌های معنوی و اخلاقیِ آن دوران، محصول عدم تبلیغِ اسلام و اجرای احکام آن است.

امروز ۳۵ سال پس از انقلاب ۵۷، در حالی از کوی و برزن، صدای اذان و مناجات می‌آید و خطبه‌های روحانیان از منبرهای حقیقی و مجازی بلند است برخی مسئولان نظام و رسانه‌های رسمی، از بحران اخلاقی و ایمانیِ جامعه‌ی ایرانی سخن می‌گویند و نسبت به آمار بالای دروغ، اعتیاد، افسردگی و خودکشی هشدار می دهند.

این هشدارها شاهدی است بر این واقعیت که هر چه خطبه و خطابه بیشتر شود لزوما اخلاق و ایمان رونق نمی‌یابد؛ آن، جانِ پیراسته‌ی واعظان است که تاثیر می‌گذارد وگرنه به تعبیر حافظ “نه هر که سر بتراشد قلندری داند”.  

مشکلِ این رابطه‌ی معکوس میان افزایش خطابه و کاهش ایمان را در کجا باید جستجو کرد؟!

امین الاسلامِ طبرسی (از محدثان قرن ششم هجری) بخشی از وصیت پیامبر اسلام به ابوذر غفاری را در فصل پنجم کتاب “مکارم الاخلاق” آورده است که از تفاوت اخلاقِ دوزخیان و بهشتیان می‌گوید:

“ای ابوذر! پاره‌ای از بهشتیان، از برخی دوزخیان می‌پرسند ما با آموزه‌های شما بهشتی شدیم؛ حال چگونه است که معلمان بهشت، خود راه به دوزخ برده‌اند؟! 

و پاسخ می‌شنوند: ما همه را به خوبی و خیر می‌خواندیم اما خود اهل خیر نبودیم!”

[یا اباذر، یطلع قوم من أهل الجنة علی قوم من اهل النار، فیقولون: ماادخلکم النار و قد دخلنا الجنة لفضل تأدیبکم و تعلیمکم، فیقولون: إنا کنا نأمر بالخیر و لانفعله] 

روحانیان و فقیهان، آمران و داعیانِ خیرند و همه را به اخلاق حسنه و مراعات “حق الله” و “حق الناس” فرا می خوانند اما جمهوری اسلامی، آزمونی بود تا “آمران خیر” را از “فاعلانِ” آن متمایز کند. مسلمانان، فقیهان و روحانیانِ‌شان را بیش از آنکه به فتوای شرعی بپذیرند به منش اخلاقیِ‌شان می‌پذیرند و حُرمت‌شان را در قوّت روحی و طهارتِ عملی‌شان می‌یابند. برای جامعه‌ی ایرانی بسیار مهم و تعیین کننده بود که فقیهان و “آیات‌الله” پس از رسیدن به قدرت، با “خلق‌الله” چه می‌کنند؟

مرحوم استاد آیت‌الله منتظری از نمونه‌های سرفراز این آزمون بود و صورتِ”اخلاقی” زندگی‌اش او را از بسیاری از فقیهان متمایز کرده بود؛ در مراعاتِ حقوقِ انسان دروغ نمی‌گفت؛ از خبر بازداشت و اعدام، آشفته می‌شد، کرامت انسان برایش “مسئله و دغدغه” بود و کتاب “رساله‌ی حقوقِ” او از همین تمایز اخلاقی متولد شد؛ او خود، مبنای تحریر رساله‌ی حقوق را چنین روایت می‌کند:

“کرامت ذاتی انسان که از قرآن و روایات استفاده می شود، نمی تواند بدون حقوق ذاتی برای حقیقت انسان _ بدون ملاحظه عقیده او - تصور شود. زیرا کرامت نوعی ارزش دادن و ترجیح انسان از جهت انسانیت است و این معنا مستلزم آن است که انسان دارای حقوق فطری، طبیعی و اجتماعی از قبیل حق حیات، حق آزادی اندیشه و بیان و نظایر آن باشد. بر همین اساس نمی توان صرف داشتن عقیده خاص را _ گرچه حق باشد _ دلیل بر امتیاز دهی در اعطای حقوق اجتماعی و شهروندی دانست”.

فقیهان، نخست از “خیر” می‌نویسند و سپس آنها را می‌توان با نوشته‌شان تطبیق داد و وفاق و نفاق‌شان را با آنچه گفته‌اند سنجید؛ مرحوم استاد اما نخست ننوشت! اول عمل کرد و رساله‌ی حقوقِ “حقیقی”اش همان نامه‌ی “کناره‌گیری از قدرت” بود در اوجِ قدرت. رساله‌ی حقوق آیت‌الله منتظری، حاصل دانش او نبود که روایت زندگی و تجربه‌ی او بود.

درباره پیامبر اسلام آورده‌اند که «کانَ خُلقهُ القرآن»، اخلاقش قرآن بود، خودش کتابش بود که اگر جز این بود چنان بر دل پیروان‌اش نمی‌نشست؛ قرآن، خُلقِ متصل پیامبر بود نه عقلِ منفصلش! روحانیان و فقیهان نیز از آنجا دوزخی می‌شوند که “اخلاق” را در حافظه‌ی منفصل‌شان می‌گنجانند و مردم را با استناد به کلماتِ ذهنیِ‌شان، به خیر فرا می‌خوانند. 

وقتِ آن است که روحانیت و دستگاه تبلیغیِ حوزه، نگاهی “عمودی” به کارنامه و محصولات خود داشته باشد تا دریابد چرا افزایش تریبون‌های وعظ و خطابه‌اش با اخلاقی شدنِ جامعه، رابطه‌ای معکوس یافته و نتیجه‌ی منبرهای پررونق، اخلاقِ بی‌رمق شده است؛ این نه تنها به سود دین که به سود نهاد دین نیز هست؛ حوزه اگر بخواهد در میان مردم بماند باید حسابش را از قدرت جدا کند و امضای خود را از سیاهه‌ی کارنامه‌ی غیراخلاقیِ قدرتِ منسوب به اسلام بردارد.