اگر بخواهیم از نگاه یک ناظر بیرونی به تحولات کنونی ایران نظر اندازیم شاید بتوان گفت فضایی مشابه سال 1360 در حال ظهور است.
در سال 60 تضادی آنتاگونیستی بین مجاهدین خلق و حزب الله بروز کرد که جایی برای عرض اندام نیروهای حد وسط باقی نگذاشت.
یک طرف معرکه سال 60 مجاهدین خلق بود که با اعلام جنگ مسلحانه، دست به تروری وسیع و بی رحمانه زد و دیگر سوی آن، حزب الله بود که ضمن عملکردی انحصار طلبانه، خشونت را در ابعادی غیر متناسب، علیه نیروهای مخالف خود از جمله کادرهای پایین سازمان به کار گرفت.
در این میان نیروهای وسط بسیاری اعم از مشرب های فکری مختلف حضور داشتند که نه با تروریسم مجاهدین موافق بودند و نه از عملکرد حزب الله دل خوشی داشتند، اما در میانه آن دعوای خونین مجبور به گزینش هایی شدند که باب میلشان نبود.
بخش اندکی از نیروهای حد وسط، جانب سازمان را گرفتند و تاوان آن را با تحمل زندان و یا اعدام پس دادند. بخشی از آنان نیز به حزب الله پیوستند و نه فقط چشم بر خشونت های غیر متناسب و بی مورد بستند که عموما مجبور به تایید آن نیز شدند.
بخش اصلی اما در این میان، میدان را برای هر نوع فعالیت سیاسی سالم و موضع گیری منصفانه تنگ یافتند و داوطلبانه در لاک خود رفتند به امید ظهور شرایط بهتر و منطقی تر.
در حال حاضر نیز بین جمهوری اسلامی و ایالات متحده آنتاگونیسم تازه ای ظهور کرده است.
در بازی دو قطبی جدید، نیروهای حد وسطی که نه از سیاست های داخلی و منطقه ای جمهوری اسلامی حمایت می کنند و نه خواهان تغییر سرنوشت کشورشان از سوی بیگانگان هستند، با همان انتخاب های سال 60 روبرویند.
عده ای احتمالا به سمت آمریکا کشیده می شوند شاید با این انگیزه که راه دیگری نمی بینند. آنها اگر در خارج باشند قاعدتا جایشان امن است و اگر در داخل باشند، سرنوشت دیگری برایشان رقم می خورد.
عده ای نیز به حمایت قاطع از جمهوری اسلامی بر خواهند خاست با این انگیزه که به هر حال پشتیبانی از دولت مستقر با هر ماهیتی همواره در مقابل فشار بیگانه ارجحیت دارد. آنها اگر در ایران باشند جایشان امن است و اگر در خارج باشند باز هم جایشان امن است.
عده بیشتری از نیروهای حد وسط اما تلاش خواهند کرد که ضمن انتقاد به هر دو طرف دعوا، نسبت به خطرات درگیری هشدار دهند. این افراد اگر در خارج باشند جایشان امن است و اگر در داخل باشند، در زمانی که بحران اوج گیرد، به عنوان بخشی از نیروی دشمن تلقی می شوند و در صورت اصرار بر موضع خود، سرنوشت دیگری برایشان رقم خواهد خورد.
در این فضا، در صورتی می توان معادله فوق را تغییر داد که نیروهای حد وسط در داخل، به حدی قوی، مصمم و گسترده باشند که به عنوان یک بازیگر سوم وارد صحنه شوند و آرایش آن را دگرگون کنند.
مشکل اما این است که نیروهای حد وسط، هیچکدام از شرایط فوق را ندارند و در صورت اصرار بر خط مشی خویش، تنها قربانی معرکه ای می شوند که نه در پدید آمدن آن نقشی داشته اند و نه از عواقب آن بهره ای می برند.
درست به همین دلایل است که سبک بالان ساحل ها در آن سوی آب ها، نباید آنچه را برای خود درست تشخیص می دهند به سواران بر موج نگران از گرداب حائل در این سوی آب ها تجویز کنند.
همه آنچه که گفته شد اما بدان معنی نیست که جنگ بین ایران و آمریکا اجتناب ناپذیر شده است و سناریوی پیش گفته، سرنوشت محتوم است.
هر چند که هر چه ساعت به جلو می رود خطر جنگ نیر افزایش می یابد، اما هنوز بارقه های امیدی سوسو می زند.
از سخنان سردار رحیم صفوی فرمانده سابق سپاه در دانشگاه صنعتی شریف چنین برداشت می شود که نظامیان ایران خطر جنگ را جدی گرفته اند و نسبت به بی توجهی سیاستمداران به این مساله هشدار می دهند.
از مصاحبه علی فلاحیان وزیر سابق اطلاعات با خبرگزاری فارس چنین استنباط می شود که حتی در بین نیروهایی که به تندروی بسیار شهرت یافته اند، مساله هسته ای مساله مرگ و زندگی نیست و می توان نسبت به آن تجدید نظر کرد.
این احتمال که نیرویی از بطن ساختار سیاسی برای جلوگیری از وقوع جنگ ظهور کند و در بین محافل اصلی تصمیم گیری حکومت در این باره اجماعی پدید آورد، هر چند که مشکل به نظر می رسد اما غیر ممکن نیست.
به باور من، ادامه فعالیت نیروهای حد وسط به شیوه گذشته، احتمالا ظهور یک نیروی عملگرا در بطن قدرت را مشکل تر می کند و یا به تاخیر می ندازد.
نیروی عملگرا زبان و منطق درون حکومتی خاص خود را دارد و بنابراین نمی تواند مورد حمایت علنی نیروهای حد وسط قرار گیرد، گو اینکه چنین حمایتی ممکن است به آن آسیب هم برساند.
بنابراین، اگر نیروهای نگران از جنگ، «مساله محور» اند و نه «خود محور» نیاز است قدری درنگ کنند و از فعالیتی که ظهور نیروی عملگرا را مشکل می کند، برای مدتی بپرهیزند تا شاید در این روزگار غریب راهی به ساحل نجات گشوده شود.