آغاز نمایش بیست و دومین فیلم از مجموعه جیمز باند تکانی تازه به اکران سینماهای دنیا داد. باندی متفاوت که در کنار درام های اکران شده این ماه قرار است چهره ای جدی تر نیز به این ابرجاسوس بریتانیایی ببخشد. همزمان اکران فیلم های طیف بزرگسال که در رقابت برای مراسم اسکار آتی برگ های برنده خود را رو می کنند نیز شروع شده و تماشاگران را با موجی از فیلم های پر اعتبار و پر جایزه رو در رو کرده است. این هفته را به معرفی این طیف رنگارنگ فیلم های متفاوت از سینمای کشورهای مختلف اختصاص داده ایم….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
ذره ای آرامش Quantum of Solace
کارگردان: مارک فارستر. فیلمنامه: پل هاگیس، نیل پروایس، رابرت وید. موسیقی: دیوید آرنولد. مدیر فیلمبرداری: روبرتو شیفر. تدوین: مت چیز، ریچارد پیرسون. طراح صحنه: دنیس گاسنر. بازیگران: دانیل کریگ[جیمز باند]، اولگا کوریلنکو[کامیل]، ماتیو آمالریس[دومینیک گرین]، جودی دنچ[ام]، جیانکارلو جیانینی[ماتیس]، جما آرترتون[استرابری فیلدز]، جفری رایت[فلیکس لیتر]، دیوید هاربور[گرگ بیم]، جاسپر کریستنسن[آقای وایت]، آناتول تائوبمن[الویس]، روری کینر[تانر]، خواکین کاسیو[ژنرال مدرانو]. 106 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا. نام دیگر: B22، Bond 22، QoS.
جیمز باند که از خیانت وسپر-زنی که دوستش داشت- سرخورده شده، برای یافتن حقیقت آقای وایت را دستگیر و او را به مقر سازمان متبوع خود در ایتالیا می برد. اما هنگام بازجویی یک مامور نفوذی ام را زخمی و وایت را فراری می دهد. مامورین MI6 ردی میان فرد خائن و بانکی در هائیتی یافته و ام باند را به آنجا اعزام می کند. در هائیتی باند با کامیل زیبا برخورد می کند که به دنبال گرفتن انتقام شخصی است. کامیل باند را به سوی مردی به نام دومینیک گرین هدایت می کند. تاجری بی رحم و ثروتمند که در راس تشکیلاتی به نام کوانتوم قرار دارد. باند با تعقیب رد گرین در اطریش، ایتالیا و آمریکای جنوبی به نقشه مخوف او مبنی بر دست گذاشتن روی یکی از بزرگ ترین منابع طبیعی جهان پی می برد. اما این کار بی رضایت CIA ممکن نیست و در نتیجه پای افراد بسیاری در دو سوی اقیانوس به ماجرا کشیده می شود. اما ام که در نیت باند نسبت به تعقیب پرونده شک کرده و آن را یک انتقام جویی شخصی می داند، کارت های اعتباری او را باطل کرده و از وی می خواهد تا به لندن بازگردد. باند امتناع کرده و به سراغ ماتیس می رود. مردی خیلی زود جان خود را بر سر کمک به باند از دست می دهد. مامور محلی MI6 به نام فیلدز نیز که شیفته باند شده و به او کمک کرده، در هتل محل اقامت شان کشته می شود و این واقعه باند را تبدیل به هدف متحرک همکاران خود می کند…
چرا باید دید؟
مارک فارستر متولد 1969 اولم، آلمان و بزرگ شده سوئیس است. در ابتدای دهه 1990 از دانشگاه نیویورک در زمینه سینما فارغ التحصیل شده و سپس به لس آنجلس نقل مکان کرده است. با سومین ترجبه فیلمسازی اش در سال 2001 به نام بزم هیولاها نامش شنیده شده و شهرتی جهانی کسب کرد. بعد از رد کارگردانی یکی از قسمت های هری پاتر با ساخت یافتن نورلند بر شهرت خود افزود. اما سومین کارش بمان یا فیلم بعدی اش عجیب تر از قصه نتوانست موفقیت های پیشین را کسب کند. سال گذشته اکران بادباک باز عملاً شکستی بزرگ برای کارنامه فارستر رقم زد و بعید می نمود که کارگردانی فیلمی پر خرج از مجموعه باند به او سپرده شود. فارستر عملا غیر بریتانیایی ترین کارگردان مجموعه باند تا امروز است. مجموعه ای که عمده ویژگی آن ملی بودن آن است و عوامل اصلی تهیه و تولید آن همیشه از میان بریتانیایی ها برگزیده می شود.
این اولین تغییر در باند جدید نیست. دامنه تغییرها بسیار گسترده تر از این مسائل است و به ریخت شناسی قهرمان و قصه باز می گردد. چیزهایی که باعث خواهد شد بسیار از دوستداران این پدیده از آن روی برگردانند(و یا بیش از گذشته شیفته آن شوند).
بزرگ ترین تغییر از حضور دانیل کریگ، یک باند موطلایی آغاز می شود. باندی که قرار است بر خلاف کانری، مور و برازنان رمانتیک تر و احساساتی تر باشد. از روی دلایل و انگیزه های شخصی دست به اقدام بزند-دالتون در جواز کشتن یک بار این کار را کرده و به انتقام مرگ فلیکس لیتر و همسرش دست به عمل زده بود- و عملاً رو در روی رئیس اش بایستد.
ذره ای آرامش که مانند همان جواز کشتن از موسیقی عنوان بندی غیر متعارفی سود می برد، بر خلاف تمامی باندهای پیشین ادامه منطقی داستان فیلم قبلی است. یعنی داستان نیمه تمامی را قرار است به آخر برساند و این بدعتی بزرگ د ر مجموعه محسوب می شود. مقدمات تولید آن نیز همزمان و به قولی قبل از آغاز فیلمبرداری کازینو رویال آغاز شده بود. فیلم که فقط نامش را از عنوان یکی از قصه های ایان فلمینگ گرفته، از بنیاد تغییر کرده و حتی موسیقی مشهور این مجموعه را نیز از دوستدارانش دریغ می کند. و برای شنیدن تم معروف باند باید تا تیتراژ پایانی فیلم صبر کنید.
تنها نشانه ای که از فیلم های پیشین مانده مرگ مامور فیلدز به شیوه گلدفینگر روی تخت، لوکیشن های مختلف در سراسر دنیا و مردی تشنه قدرت است که لاجرم وجوهی روانپریشانه هم دارد. به همین دلیل آمالریس فرانسوی که در یکی دو سال اخیر نقش افرادی دارای مشکلات جسمی و روحی را بازی کرده، برای ایفای نقش دومینیک گرین برگزیده شده است. اما هرگز قادر به تجدید خاطره هموطنش میشل لونسدال و یا کورت یورگنز آلمانی نیست. واقعیت اینجاست که بعد از فروپاشی اردوگاه کمونیسم و بر هم خوردن تعادل قوا در جهان، پدیده ای مانند باند که تولد و بالیدن خود را مدیون جنگ سرد میان دو ابرقدرت بود موضوعیت تولید خود را از دست داده است. دیگر دشمن قابلی وجود ندارد تا باند به مصاف او برود. فرجام کار نیز روشن است: تبدیل این فیلم ها به یکی از نمونه های دم دستی اکشن های گران قیمت هالیوودی که دیگر تفاوت نمی کند چه کسی نقش اول آن را بازی کند یا چه کسی کارگردانی اش را بر عهده بگیرد. در چنین وضعیتی سه گانه بورن برتری قابل توجهی نسبت به فیلم های اخیر باند می یابند، چون تعابیر فرامتنی قابل قبول تری می شود برایشان یافت. با چنین دیدگاهی و دوری کریگ از کلیشه های این نقش باند دیگر باند نیست. ولی باز هم می شود آن را به عنوان یک اکشن نفس گیر-مخصوصا دو صحنه تعقیب و گریز ابتدای فیلم که چنین صوت داودی از فارستر بعید بود و شکل گیری چنین سکانسسی را باید آن را مدیون برادلی کارگردان صحنه های اکشن سه گانه بورن دانست- تماشا کرد. باندی عاشق پیشه، محجوب و ریزنقش تر که تیکه ای مانند کوریلنکو را بعد از یک بوسه رها می کند و حتی دشمنش نیز به نقطه ضعف تازه او پی برده است.
فیلم برای مجموعه باند یک پیروزی بزرگ نباشد، لااقل ضامن بقای مجموعه است و ابرجاسوس بریتانیایی را در هزاره تازه نیز وا نخواهد گذاشت. ولی برای فارستر بدون شک یک پیروزی است. از نکات برجسته فیلم باید به طراحی صحنه آن اشاره کرد که در صدد باز آفرینی خاطره کن آدام است و اوج آن را می شود در سکانس اپرای توسکا و فرار باند از چنگ همکارنش در هتل دید. فیلم که 225 میلیون دلار هزینه تولید آن شده، در هفته اول نمایش خود با 540 سالن در انگلستان توانسته رقم 15 میلیون پاوند را به دست آورد که آغاز خوش برای بیست و دومین باند سینما است. اگر باند را دوست دارید، نیازی به توصیه ندارید. ولی اگر سینمای اکشن با معیارهای کیفی بالا مد نظر شماست، ذره ای آرامش بیش از مقداری که در عنوان آن وجود دارد قادر به تامین هیجانی نفس گیر برای شماست!
ژانر: اکشن، ماجرا، مهیج.
ایل دیوو/ملکوتی، معرکه Il Divo
نویسنده و کارگردان: پائولو سورنتینو. موسیقی: تهو تیردو. مدیر فیلمبرداری: لوکا بیگاتزی. تدوین: کریستینا تراواگلیولی. طراح صحنه: لینو فیورتو. بازیگران: تونی سرویلو[جولیو آندرئوتی]، آنا بونایوتو[لیویا دانسه]، پیرا دگلی اسپوستی[بانو انیا]، پائولو گرازیوسی[آلدو مورو] جولیو بوزه تی[یوجینو اسکالفاری]، فلاویو بوچی[فرانکو اوانجلیستی]، کارلو بوچیروسو[پائولو چیرینو پومیچینو]، جیورجیو کولانجلی[سالو لیما]، البرتو کراچو[دون ماریو]، لورنزو جیویلی[مینو پیکورللی]، جیانفلیچه ایمپتاراتو[وینچنزو اسکوتی]، ماسیمو پ.پ.لیزیو[ویتوریو سبارادلا] و فانی آرادن[همسر سفیر فرانسه]. 110 دقیقه. محصول 2008 ایتالیا، فرانسه. نام دیگر: Il Divo: La straordinaria vita di Giulio Andreotti. برنده جایزه داوران و نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد 5 جایزه از مراسم فیلم اروپایی.
جولیو آندرئوتی سیاستمدار ایتالیایی که از سال 1947 بارها به وزارت و سه بار به نخست وزیری برگزیده شده، در آخرین دوره اقتدار خویش به داشتن رابطه با مافیا و دست داشتن در قتل منتقدان خود متهم می شود…
چرا باید دید؟
جولیو آندرئوتی متولد 1919 رم، سیاستمدار ایتالیایی-از حزب دموکرات مسیحی- و سلطان بی تاج و تخت صحنه سیاست ایتالیای قرن بیستم که چندین بار به وزارت انتخاب شده شخصیت محوری فیلم است. مردی که حضوری سرنوشت ساز در عرصه سیاست ایتالیای پس از جنگ داشته و در سال 1991 از سوی رئیس جمهور فرانچسکو کاسیگا سناتور مادام العمر اعلان شد. آندرئوتی یکی از کسانی است که سهمی عمده در جنگ سرد و نبرد ایدئولوژیک دو اردوگاه کمونیسم و سرمایه داری داشته(تشکیل سازمانی مخفی به نام گلادیو)، اما فیلم چندان به این مورد نپرداخته و فقط به سال های پایانی عمر وی و ارتباط وی با مافیا اشاره دارد که سبب دوری وی از صحنه سیاست برای همیشه شد.
فیلم بر اساس اسناد و روایت های مختلف ساخته شده و شخصیتی چند وجهی از آندرئوتی ترسیم می کند. مردی که بالای سرش در اتاق خواب تصویر بزرگ کارل مارکس را نصب کرده، به خدا و مسیح اعتقاد دارد و مرتباً برای اعتراف نزد کشیش آشنایش می رود. ولی از حس طنز سیاهی هم برخوردار است که انتقاد از خودش را بی رحمانه تر از هرکسی انجام می دهد. همچون القابی که به او داده اند و خودش برخی را می پسندد. مردی که به ادعای رقبایش نیز باید اصول سیاست و خویشتن داری را باید از وی آموخت.
بدیهی است پرداختن به زندگی چنین سیاستمدار برجسته ای که می تواند نوه راستین ماکیاولی باشد، کار ساده ای نیست. در پشت سکان هدایت چنین سفینه ای که خرج کمی نیز در بر نداشته(برای سینمای ایتالیا نزدیک به 6 میلیون دلار آب خورده و یک محصول حیثیتی به شمار می رود) پائولو سورنتینو 38 ساله ناپلی قرار دارد که با ساختن فیلم های کوتاه آغاز کرده و شهرتش را مدیون L’ Uomo in più و پیامدهای عشق(در همین صفحات معرفی شد) است. او فقط با شش فیلم توانسته خود را یکی از بزرگ ترین نمایندگان سینمای ایتالیا معرفی کند. Il Divo را می شود نقطه اوج نحوه روایت پر نیش و نوش سورنتینو دانست که هنرپیشه محبوبش در نقش اصلی فیلم توانسته به رغم پرداخت برشتی برخی صحنه ها بدرخشد.
اگر تا امروز فیلم های زندگی نامه ای مربوط به سیاستمدران را فاقد جذابیت می دانستید، این یکی می تواند نظر شما تغییری اساسی ببخشد. چون دارای قابلیت های بسیار برای ایجاد جذابیت است. بازی های فوق العاده و حاشیه صوتی قابل توجهی دارد. البته تم عذاب وجدان نزد آندرئوتی جایگاهی برجسته در روایت فیلم دارد و نوشته های به جا مانده از آلدو موروی فقید نقشی اساسی در شناخت شخصیت او ایفا می کند. بسیار مشتاقم نظر خود آندرئوتی 89 ساله را در باره این فیلم بدانم!
ژانر: زندگی نامه، درام، تاریخ.
همیشه دلم می خواست گنگستر باشم J’ai toujours rêvé d’être un gangster
نویسنده و کارگردان: ساموئل بنشتری. موسیقی: دیمیتری تیکووی. مدیر فیلمبرداری: پی یر آیم. تدوین: سوفی رن. طراح صحنه: نیکولا فائور. بازیگران: آنا موگلیالی[سوزی]، ادوار بیر[جینو]، ژان روشفور[ژان]، لوران ترزیف[امیل]، ژان پی یر کالفون[مکس]، والنتینو ونانتینی[جو]، روژه دوما[پی یرو-شاهزاده]، بولی لانر[لئون]، سلما ال مئئیسی[مالوری استون]، آلن باشون[به نقش خودش]، آرنو[به نقش خودش]. 113 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: I Always Wanted to Be a Gangster. برنده جایزه فیلنامه سینمای جهان و نامزد جایزه داوران از جشنواره سندنس، برنده جایزه تماشاگران و نامزد نشان افتخار جشنواره ترانسیلوانیا.
جینو وارد کافه تریایی کنار جاده می شود. هدف او سرقت مسلحانه است، اما دو اشکال کوچک سر راه این کار قرار دارد: اول اینکه جینو مسلح نیست و دوم حضور دختری پشت بار که به لطایف الحیل مانع از کار او می شود.
لئون و پل دو آدم ربای غیر حرفه ای بعد از دزدیدن دختری نوجوان-مالوری- قصد دارند تا وی را در ازای پولی هنگفتی به خانواده اش بازگردانند. اما دو اشکال بر سر راه آنها قرار دارد: کنار آمدن با مالوری که قصد خودکشی دارد، راحت نیست و والدین وی نیز تمایل به بازگشت او ندارند.
باشون و آرنو، دو آوازخوان به شکل تصادفی در کافه تریا ملاقات کرده و درباره آوازها و زن هایی که از همدیگر به سرقت برده اند، صحبت می کنند. و همزمان چهار دزد پا به سن گذشته بعد از بیرون آوردن مخفیانه همکار پنجم خود از بیمارستان، در کافه تریا رفته و سرگرم بحث روی آخرین کار خود هستند…
چرا باید دید؟
ساموئل بنشتری 35 ساله که به دلیل طرفداری اش از لیونل ژوسپن در انتخابات ریاست جمهوری 2002 و سگولن روایان در 2007 شهرت دارد با ساختن فیلم کوتاه آغاز کرده، اما شخصاً از طریق این فیلم بود که -مانند خیلی ها- با وی آشنا شدم. یک استعداد تازه در سینمای امروز فرانسه که می تواند میراث موج نو را به شکلی شایسته به دوش بکشد.
فیلم که با بودجه ای نزدیک به 3 میلیون یورو به طریقه سیاه و سفید ساخته شده، واجد حس طنز سیاه و پیرنگی همچون قصه های عامه پسند تارانتینو است. اما به شما اطمینان می دهم شباهت ها به همین جا ختم می شود. آنچه بعد از آن به چشمم می خورد ارادت وی به ادبیات-مانند آدم های اپیزود دوم که یادآور قصه ای از اوهنری هستند- و سینمای کلاسیک آمریکا-نام اپیزودها(درو باریمور باعث می شود به یک همبرگر فکر کنید) و عکس های داخل کافه تریا و..- و سینمای کشورش است. سر زندگی و طراواتی که در فیلم و اپیزودهای آن جاری است خشونت در نزدیکی شما اتفاق افتاد-یکی از منابع اصلی اقتباس سینمای فوق خشن آمریکا و تارانتینو و استون که عامدانه نامی از آن برده نمی شود- را ندارد و بر عکس از طنز سیاه و تلخ یک روز سرشار[ترن تینیان/برادر زن بنشتری] آکنده است.
اما برخی اپیزودها نسبت به بقیه از ساخت بهتری برخوردار هستند –از جمله اولی و آخری- و یادآور کارهای کوریسماکی و اینکه همه ما دوست داریم کمی قانون شکنی کنیم. همه ما می خواهیم گنگستر باشیم، دزدی کنیم و اینکه دزدی چقدر هیجان بخش است. ولی مثل همه شخصیت های این فیلم خلافکارهای بی دست و پایی بیش نیستیم که یک چیز را همیشه فراموش می کنیم: زنجیره حوادث و احتمالات!
اگر مدت هاست کمدی جذابی از سینمای فرانسه ندیده اید، همیشه دلم می خواست گنگستر باشم فیلم این هفته شماست!
ژانر: کمدی، درام.
مصطفی Mustafa
نویسنده و کارگردان: جان دوندار. موسیقی: گوران برگوویچ. مدیر فیلمبرداری: جاندان مورات ئوزجان. تدوین: آندرئاس ترسکه. طراح صحنه: یوسف آکچورا. بازیگران: یتکین دیکینجیلی لر[آتاتورک-فقط صدا]، بیهان ساران[زیبده خانم-فقط صدا]، عاریف سوی سالان[خبرنگار نشریه تلگراف-فقط صدا]، گوگهان آک یوز-باهادیر یازیجی-بوراک اوناران-ادیز محمدعلی-گورگیس کوندراگیانیس-اونور آیمرگر-الکساندر کورلوسکی[مصطفی کمال در مقاطع مختلف سنی]. 115 دقیقه. محصول 2008 ترکیه.
زندگی مصطفی کمال، فرزند خانواده ای فقیر که نه فقط توانست زندگی خود را تغییر داده و به مقام ژنرالی ارتش برسد، بلکه به محبوب ترین فرد جمهوری ترکیه تبدیل شده و زندگی میلیون ها انسان را مسیری تازه ببخشد…
چرا باید دید؟
تا امرز فیلم های مستند و داستانی زیادی درباره آتاتورک ساخته شده و مقاطع مختلفی از زندگی این مرد بزرگ به تصویر کشیده است. اما دهم نوامبر امسال که مصادف با هفتادمین سالمرگ وی بود، دومین فیلم مستند بزرگ -بعد از ساخته تولگا ئورنک- به نمایش در آمد که بر خلاف اولی از شب نمایش افتتاحیه آن در کاخ دولما باغچه-محل فوت آتاتورک- سر و صدای بسیار خلق کرد.
فیلم که با صرف هزینه ای معادل دو میلیون لیر جدید ترک[حدود یک و خرده میلیون یورو] و برابر با بودجه یک فیلم داستانی تولید شده، از دیدگاهی تازه و به گفته سازنده اش دکتر جان دوندار از نگاه مادرش –همان طور که او را مصطفی صدا می زده- و در واقع نگاهی از درون، نزدیک و صمیمانه به زندگی یک رهبر بزرگ انداخته است.
نگاهی که آتاتورک را با وجود زیستن با میلیون ها انسان مردی افسرده و تنها، متمایل به الکل و زن ها و سیگار نشان می دهد. نگاهی منصفانه که بسیاری را به دلیل مخدوش کردن سیمای قدیس گونه ای که از وی ترسیم کرده بودند به خشم آورده است. گویا فراموش کرده اند که مدت هاست هر آنچه سخت و استوار بوده-مقدس!- دود شده و به آسمان رفته است. آنچه مهم است دستاورد او برای 70 میلیون انسانی است که در منطقه آناطولی زندگی می کنند. این یک مسئله انکار ناپذیر تاریخی است که نه فقط ترک ها آشنایی شان با مدرنیسم را مدیون وی هستند، بلکه ما نیز به طبع الگوبرداری رضاشاه از وی مدیون آتاتورک هستیم. ولی چنین دینی هم نمی تواند مانع از نگاه انتقادی به زندگی شخصی و یا حیات سیاسی اش گردد. با زولفو لیوانلی نویسنده، سیاستمدار و آوازخوان بزرگ ترک هم صدا می شوم که وجه برجسته انقلابی گری آتاتورک تمامی این ضعف ها-و اعتراض های بیهوده- را تحت الشعاع قرار می دهد. او نیز یک انسان است با تمامی قوت ها و ضعف هایش و نباید یکی مانع از دیدن دیگری یا قضاوت نادرست درباره اش گردد. و اینکه زمان انتخاب است، زمان رویارویی با حقیقت زندگی این مرد و شاید همین انتخاب است که برای بسیاری آزاردهنده است. چون مثلی ترکی می گوید: انتخاب شکنجه است!
اما جدا از این وجوه، فیلم به عنوان یک اثر مستند به دلیل تحقیقات انجام شده و ساختار بسیار حرفه ای آن ارزشمند است و می شود آن را رفیع ترین قله کارنامه جان دوندار دانست.
دکتر جان دوندار متولد 1961 از نویسندگان، محققان و روزنامه نگاران مشهور ترکیه است که کارنامه پر بار و درخشان در زمینه ساخت فیلم های مستند نیز دارد. دوندار در سال 1982 از دانشگاه آنکارا فارغ التحصیل شده و از سال 1979 با نشریات معتبری چون حریت، نوکتا[نقطه]، سوز[حرف] و تمپو همکاری کرده است. وی در سال 1986 موفق شد رشته روزنامه نگاری را در دانشکده روزنامه نگاری لندن به اتمام رسانده و دو سال بعد از دانشگاه خاورمیانه در رشته علوم سیاسی درجه فوق لیسانس دریافت و دو سال بعد در همین رشته دکترا اخذ کند. دوندار از سال 1988 با رادیو تلویزیون دولتی ترکیه شروع به همکاری کرد. وی تاکنون با روزنامه مشهور و معتبر زیادی به شکل مرتب و روزانه همکاری کرده و از سال 2001 تاکنون به صورت اختصاصی برای روزنامه ملیت می نویسد. اولین تجربه فیلمسازس وی مستند 10 قسمتی دمیرکیرات(1991) نام داشت و با مستندهای جنجالی چون ساری زیبک، 12 مارچ، انستیتوهای روستایی و فنرباغچه دنبال شد. مستند 4 قسمتی ناظیم حیکمت(2002) که پخش گسترده جهانی نیز یافت به گسترش شهرت بین المللی وی کمک بسیار کرد. وی تا قبل از مستند بلند مصطفی درباره سیاستمداران معاصر دیگر ترک مانند بولنت اجویت نیز فیلم ساخته و مستند انسان قبل از هر چیز! درباره حقوق بشر در ترکیه او نیز سر و صدای زیادی به پا کرده است. اکثریت آثار وی به شکل کتاب نیز منتشر شده و بالغ بر 20 جلد بوده و تا امروز برای کارهای متنوع خود جوایز متعدد و معتبری نیز دریافت کرده است.
ژانر: مستند، تاریخی، زندگی نامه.
رویا Bi-mong
نویسنده و کارگردان: کیم کی دوک. بازیگران: ژو اوداگیری، نا-یئونگ لی. 95 دقیقه. محصول 2008 کره جنوبی. نام دیگر: Dream.
جین یک کابوس دیده است؛ در آن رویا وی سبب بروز یک سانحه رانندگی می شود. بیدار می شود و به محلی که در رویا دیده می رود و به محض رسیدن به آنجا با سانحه ای همانند که در خواب دیده، روبرو می شود. فقط مسبب بروز حادثه زنی به نام ران است. جین در آنجا با ران آشنا شده و به وجود ارتباطی میان شان پی می برد. ران تمامی کارهایی که جین در رویا انجام می دهد، در عالم واقعیت مرتکب می شود…
چرا باید دید؟
رویا یا رویای غمگنانه آخرین فیلم کیم کی دوک فیلمساز کره ای بی نیاز از معرفی در امتداد کارهای پیشین وی بیش از پیش به سوی کوچک تر شدن و حذف عوامل تولید پیش می رود. فیلمی درباره عشق، حافظه و ارتباط میان عناصر غیر واقعی با واقعیت که قرار است به ارتباط میان آدم ها و درامی که خلق می شود بپردازد.
کیم کی دوک که با بهار، تابستان پاییز، زمستان و… بهار به نقطه اوج کارنامه اش دست یافته بود، از فیلم خانه خالی به این سو تصمیم به ایستادگی روی روایتی خاص و کم دیالوگ و ساکن گرفته که نظریات متناقضی را در میان منتقدان برانگیخته است. فیلم قبلی او نفس نیز که با نقدهای مثبت و منفی فراوانی روبرو شد. باید اعتراف کنم کی دوک در میان فیلمسازان امروز نمونه ای نادر است که به گفته خودش: وقتی چیزی رادرک نمی کنم فیلمی درباره آن می سازم. چنین برداشتی از رسانه شاید منحصر به فرد نباشد، اما باید اذعان کرد که بسیار کمیاب است. و زمانی که چنین فیلمسازی هر سال فیلمی روانه سالن ها می کند باید نسبت به طالع خود ما و او خوش بین باشیم. مخصوصاً زمانی که رویا نسبت به فیلم های پیشین او داستانی تازه تر و اریژینال تر داشته باشد. البته او در فیلم های پیشین خود نیز اشاره هایی به این موضوع ها کرده بود. مانند جملات پایانی فیلم خانه خالی:“گفتن این که دنیایی که در آن زندگی می کنیم خیال است یا واقعیت، سخت است. “
قهرمان فیلم جین که از محبوبش جدا شده و قادر به فراموش کردن وی نیست، بعد از آشنایی با ران درمی یابد که مسئله مشابه ای توسط او نیز تجربه می شود و عملا این دو حکم یین و یانگ را پیدا می کند. در واقع رویای یکی کابوس دیگری است و تنها راه برای گریز از این وضعیت نخفتن است. چیزی که جین خیلی زود به آن پی می برد. تلاش های این دو برای نخوابیدن چشم انداز جالبی برای تماشاگر ایجاد می کند، اما نیمه دوم که شخصیت ها محکوم به رنج کشیدن هستند ارتباط میان آنها و بیننده اندکی گسسته می شود. حتی می شود گفت بیننده هم به همراه آنها رنج می کشد.
اگر فیلم در آغاز یک داستان عاشقانه غیر عادی دیده می شود، در ادامه نشانگان آشنای این نوع را می یابد و با وجود حال و هوای ابسورد، تیره و تار و حتی کسالت آورش به شکلی قابل حدس به پایان می رسد. شاید به همین خاطر است که فیلم که به جز چند کشور آسیایی از جمله ترکیه، تنها در جشنواره سن سباستین به نمایش در آمده و شاید به این زودی ها نیز بخت راه یابی به بازارهای جهانی را پیدا نکند.
ژانر: درام.
یک روز عالی Un Giorno perfetto
کارگردان: فرزان ئوزپتک. فیلمنامه: ساندرو پتراگلیا، فزان ئوزپتک بر اساس رمانی از ملانیا گایا ماتزوچو. موسیقی: آنرئا گوئرا. مدیر فیلمبرداری: فابیو زاماریون. تدوین: پاتریزیو مارونه. طراح صحنه: جیانکارلو باسیلی. بازیگران: ایزابلا فراری[اما]، والریو ماستاندرئا[آنتونیو]، والریو بیانسکو[الیو فیوراوانتی]، نیکول گریمائدو[مایا]، فدریکو کوستانتینی[آریس]، مونیکا گوئریتوره[مارا]، آنجلا فینوکیارو[سیلوانا]، استفانیا ساندره لی[آدریانا]، نیکول مورجا[والنتا]، گابریل پائولینو[کوین]، جیولیا سالرنو[کامیلا]. 105 دقیقه. محصول 2008 ایتالیا. نام دیگر: A Perfect Day. برنده جایزه بهترین بازیگر زن/ایزابلا فراری و نامزد شیر طلایی از جشنواره ونیز.
اما شوهرش آنتونیو را ترک کرده و به همراه دو پسرش برای زندگی به نزد مادرش می رود. این کار وی سبب می شود تا آنتونیو در آپارتمان مسکونی شان تنها بماند. اما به زودی صدای شلیک هایی شنیده می شود و یکی از همسایه ها به پلیس خبر می دهد. حال پلیس آماده حمله به آپارتمان است…
چرا باید دید؟
فرزان ئوزپتک را خوانندگان روز می شناسند. فیلم هایش بارها معرفی شده و دو گفت و گوی اختصاصی با وی نیز در این صفحات منتشر شده است. یکی از کارگردان های صاحب سبک ایتالیا که دارای تبار ترک است. فیلم های وی اغلب به روابط پر تنش میان عشاق –اکثرا همجنس خواه- اختصاص دارد. اما این بار زن و شوهری را در مرکز داستان خود قرار داده و از ورای 24 ساعت زندگی آنها و بهتر بگویم به موازات آن، قصه زندگی های دیگری را نیز روایت می کند. قصه زندگی ها شاد و یا ناشادی که پر از وحشت، طنز، جدای و ترحم و مهربانی است. ئوزپتک این بار کوشیده با توسل به ترفندهای روانشناختی نقبی به درون مشکل بزرگی چون خشونت درون خانواده ها بزند.
فیلم که نامی متضاد را بر خود دارد، در قالب فلاش بک روایت می شود و در یک کلام یک درام بالغ هوشمندانه است که بر اساس کتاب بسیار پرفروش و مشهور ملانیا گایا ماتزوچو ساخته شده است. یک روز عالی حال و هوای ملودرام های خوش ساخت ایتالیایی را دارد که دو بازیگر بسیار خوب در آن می درخشند: فراری-با لب های پر گوشت و نگاه های سردش در فیلم قبلی ئوزپتک نیز حضور داشت- و ماستاندرا.
فیلم مانند تمامی آثار ئوزپتک در بعضی صحنه ها حال و هوایی تئاتری و پر دیالوگ به خود می گیرد و همین سبب می شود تا بعضی منتقدان آن را کند بیابند، اما فراموش می کنند که در دیگر ویژگی کارهای ئوزپتک مانند نگاه های خیره و طولانی شخصیت ها به یکدیگر-مانند کلوزآپ های طولانی لئونه- دنیایی هیجان نهفته که حکایت از عشق و بی وفایی و خیانت دارد و می تواند دستمایه یک تریلر شود. یک روز عالی را می توان یک فیلم عالی در کارنامه ئوزپتک ارزیابی کرد که این بار دوستدارانش را نیز شگفت زده خواهد کرد. فیلمی که می تواند آینه تمام نمای درون رومی ها امروز باشد. اما دوست دارم آن را فیلمی درباره یک ازدواج عاشقانه بنامم که چگونه تبدیل به یک زندگی رنج آلود می شود!
ژانر: درام.
کرم های شب تاب در باغ Fireflies in the Garden
نویسنده و کارگردان: دنیس لی. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر فیلمبرداری: دانیل مودر. تدوین: رابرت برکی. طراح صحنه: رابرت پیرسون. بازیگران: جولیا رابرتز[لیزا ویچر]، رایان رینولدز[مایکل ویچر]، ویلم دافو[چارلز ویچر]، امیلی واتسون[جین لارنس]، کری آن ماس[کلی هنسون]، هیدن پانتیه ره[جین لارنس جوان]، ایوآن گروفود[آدیسون]، شانون لوچیو[رایان ویچر]، جورج نیوبورن[جیمی لارنس]. 120 و 99 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
چارلز ویچر از ازدواج با لیزا صاحب پسری به نام مایکل و دختری به اسم رایان شده است. لیزا خواهری کوچکی به نام جین دارد که صاحب فرزندانی به نام های کریستوفر و لسلی است. چارلز در جوانی با پسر کوچکش مایکل رفتاری نامناسب داشته و او را مورد اذیت و آزار روحی قرار داده است. اما وقتی که همسرش را در پی یک سانحه دلخراش رانندگی از دست می دهد، تلاش می کند تا با دیگر اعضای خانواده ارتباط عاطفی برقرار کند…
چرا باید دید؟
دنیس لی نام آشنایی نیست. جست و جو در منابع نیز به ساخته شدن یک فیلم- Jesus Henry Christ- قبل از اثر فعلی و نوشتن فیملنامه خدا خوب است(2004) اشاره دارد. پس با اتکا به همین فیلم فعلی باید درباره وی و کارش قضاوت کرد که به گفته خودش حاوی مسائل اتوبیوگرافیک است[هر چند با الهام از شعری از رابرت فراست بزرگ شاعر آمریکایی ساخته شده ].
فیلم که میان وقایع زمان حال و 20 سال قبل در رفت و آمد است سرگذشت اعضای یک خانواده را به تصویر می کشد. سرگذشتی پر از عشق، فداکاری و تنش که واقعه ای تراژیک آن را بیش از پیش بغرنج می کند. فیلم که ابتدا در جشنواره برلین به نمایش در آمده و به خاطر بازی های جولیا رابرتز و رایان رینولدز مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت، بیشتر پیرامون حس مسئولیت است. اما حال و هوای یک آلبوم خانوادگی را دارد که می توانید با اطمینان خاطر آن را تماشا کنید و در تجارب کوچک زندگی اعضای آن شریک شوید. دنیس لی با همین فیلم موفق شده ثابت کند قادر به خلق درام های قوی با حوادث کوچک و رومزه است، هر چند آن را با نگاه به زندگی خود نوشته باشد. از چنین دیدگاهی نیز جسارت وی در تصویر کردن رابطه خود و پدرش ستودنی است، کاری که در سال های اخیر میان فیلمسازان تازه کار رایج شده-پرداختن به مسائل شخصی- که نمونه های شاخص اش قیچی در دست دویدن و نهنگ و مرکب ماهی است.
البته لی موفق نمی شود به رغم گروه بازیگران مشهور و قدرتمندش از کسالت گریزناپذیر این گونه فیلم ها که حوادث بزرگی در آن رخ نمی دهند، پرهیز کند، اما دقایق درخشانی نیز خلق می کند. مانند سکانس ماهیگیری که از لحظات درخشان اخلاقی فیلم است و توصیه برای دیدن آن می تواند دلیل بسیار مناسبی برای انتخاب اولین فیلم بلند لی جهت معرفی در این هفته باشد!
ژانر: درام.