قاب

مانا نیستانی
مانا نیستانی

شما پس مخالف جمهوری اسلامی نیستید آقای بهنود؟ هستید؟

خیلی حرف عجیب و غریبی ست. من تو دوره انقلاب یاد گرفتم که تا موقعی که چیز بهتری رو پشت دروازه ندارم، سعی نکنم این یکی رو بیرونش کنم. به قول قدیمی ها اول چاه، بعد منار. دوره انقلاب تصور می کنم یک اشتباهی صورت گرفت در این مورد.

 

چه نظامی رو شما می پسندید برای ایران؟

آزادی

 

یعنی چی؟ این خیلی کلیه …

نظامی که ولایت فقیه نداشته باشه. نظامی که نظارت استصوابی نداشته باشه. نظامی که مطابق معیارهای جهانی آزاد باشه، مردم توش آزاد باشند. نظامی که بهاییان زیر فشار نباشند؛ زنان مجبور به کاری نباشند.

(همگی نقل به مضمون)

 

بسیاری وقتی می خواهند نام فردی را به عنوان مصداقی از واژه ترکیبی “روزنامه نگار ایرانی” بر زبان بیاورند، یاد مسعود بهنود می افتند. او پیش از پاسخ به هر سه این پرسش ها نگاهی به جایی نامشخص انداخت، مکث کوتاهی کرد و آنگاه لب به سخن گشود.مسائلی که خیال ها را راحت می کند که بهنود ناغافل پاسخ نداد و متناقض سخن نگفت. او اعتقادش را بیان کرد.

اگر “خوش بود گر محک تجربه آید به میان”، بهنود را می توان “زبان ناطق” روزنامه نگاری ایران دانست.دهه ها فعالیت در بالاترین سطح روزنامه نویسی و نویسندگی در ایران و آن نگاه هایش، باور ناسنجیده و بی فکرِ پیش سخن گفتن او را دشوار و حتی غیر ممکن می سازد.

گفت و گوی ماهواره ای کامبیز حسینی با مسعود بهنود اگرچه در قالب صندلی پارازیتی انجام شد اما صحنه دست کمی از محاکمه نداشت. انگار مجری با استعداد پارازیت، با این پرسش ها داشت نسلی را به دادخواهی نسلی دیگر محاکمه می کرد حتی اگر نماینده نسل متهم به درستی انتخاب نشده بود.

شاکی نسلی است که در انقلاب نبود، در جنگ هم … خاطرات دور و نزدیکی از دوم خرداد و بیش از همه از روزهای سبز وطن دارد که به رنگ خون نشست. متهم اما نسلی است که یا آشنای انقلاب 57 است یا نه چندان غریبه با آن.

این نسل محاکمه گر اکنون از نسل پیش از خود سوال دارد. فراوان پرسش هایی که اگرچه یا به بسیاری از پاسخ های آنها رسیده و یا فکر می کند که رسیده است اما برای بسیاری از آنها هنوز در به در کلامی است.

مسعود بهنود در صحنه ای پس از قتل تیمسار و زیرِ باران خاک کردن او در “خانه عنکبوت” در مقام روشنفکر و راوی فیلم می گوید: “اینها حقشان بود … شاید من هم … من که عمری را بر سر زیبا جلوه دادن این دنیا گذاشتم. دنیایی که همچون اینجا گورستانی بزرگ است با چلچراغ ها، سالن های مجلل، لباس های شیک و از همه مهمتر کلمات فریبنده و زیبا.”

شاید این روزنامه نگار خوب گو بتواند نه در مقام آن غریبه آشنای متهم که در جایگاه کسی که نیک می داند و نیک بیان می کند، بگوید که چگونه می توان آزادی و جمهوری اسلامی را با هم خواست و چگونه می شود ولایت فقیه و نظارت استصوابی و حقوق دگرباشان را مطالبه کرد اما نظام منبعث از آنها را نراند؟

شاید مسعود بهنود بتواند به جای “راوی” بازگردد و بگوید که آیا حق ما این بود؟ آیا حق خود او چنین بود که هست؟ این دو نسل هر دو برای فرار از این گورستان بزرگ اسیر شده در آن چه باید بکنند به جز صبر و بردباری که خیلی ها به اشتباه مبداء اش را از 76 می دانند بی آنکه یاد مشروطه و ملی شدن نفت و انقلاب باشند و همه صبر و خون هایی که پای درخت “آزادی” ریخته شد.

پرسش های نسل شاکی، پاسخگویانی غریبه آشنا می طلبد. “آنها که عمری را بر سر زیبا جلوه دادن این دنیا گذاشته اند.”