محبوب ترین مجرمان جهان

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

روز خبرنگار به شهروند خبرنگاران شهید و به اعضای تحریریه دربندان مبارک.

خطاب این هفته این ستون خبرنگارانی هستند که در ایران، روز کشته شدن یک خبرنگار ایرانی به نامشان ثبت شده است اما خودشان را تنها به جرم خبرنگار بودن در همان کشور، دارند به مرگ تدریجی می کشند. تک تک روزنامه نگاران و نویسندگان و عکاسان و وب نگارانی که جرمشان را با سربلندی  پذیرفته اند و اعتراف به گناه ناکرده را هم گردن نگرفته اند تا تاریخ ایران برای همیشه به خبرنگارانی ببالد که در بیدادگاه کودتاگران، مجرم نام گرفته اند و محکوم به سکوت و سانسور و حبس های سنگین شده اند اما  در دادگاه  افکار عمومی محبوب ترین مجرمانی  هستند که به جرم آگاهی بخشی اسیر حاکمیت دروغ شده اند.

همکاران دربندم!

 وقتی که آزاد هم بودید، هیچ مردادی نبود که هفده آن بی هدف از سوی حاکمیت باقی بماند. در همه هفده مردادهای سال های گذشته ما توقیف و احضار ها را درست در روز خبرنگار تجربه کرده بودیم اما این شاید اولین سال است که هدیه جدیدی نصیب مان شده است. روز خبرنگار امسال، مصادف است با اعتصاب غذای اصحاب خبر در اوین.  این دیگر نوبر جدید یک نظام است که به دنیا می گوید کشورش آزادترین کشور جهان است اما در زندانش به مناسبت روز خبرنگار بزم گرسنگانی برپاست که مادران شان را هم برای گریه بر این گرسنگی تهدید به بازداشت کرده اند.

بهمن احمدی امویی، کیوان صمیمی، حسین نورانی نژاد، علی ملیحی، کوهیار گودرزی و روزنامه نگارانی که از اوین پیشنهاد مناظره به احمدی نژاد را داده اید اگر چه در رسانه های رسمی دولت گمنام مانده اید اما در اثبات خوش نامی تان همین بس که این روزها خانواده های شما هم در صفحه های مجازی تکثیر شده اند تا امتداد صدای شما باشند.   صدای اعتصاب تان هم خواب زدگان  عرصه سیاست ایران را بیدار نکرد و گرسنگی تان هم خیال دولت کودتا را نیازرد، اما یک بار دیگر نشان دادید که  روز خبرنگار هم درست همانند روز مادر، روز پدر و  روز معلم است؛ تابلویی پر از لکه های چرک و کثیف که بر سر در یک نظام سیاسی آویخته اند و بر آن به مناسبت های مختلف نامگذاری کرده اند اما در پس هر کدام از این ویترین های کاذب، معلمان، روزنامه نگاران، پدران و مادرانی در زنجیر نشسته اند.

همکاران دربندم!

پیش از این شاید به احضار و زندان های کوتاه مدت، کمی خو کرده بودید اما این روزها “هتک حرمت”ها و فحاشی ها و درگیری های فیزیکی، کمترین دستمزد اصحاب رسانه است آنگاه که سوژه های اصحاب رسانه را هم همراه با صاحب قلم قلع و قمع کرده اند. مردم را کشتند چون فکر می کردند هزینه های مرگ شهروندان کمتر از کشتن یک روزنامه نگار است آنگاه شما را به بند کردند چون می دانستند هزینه هایی که قرار بود با گزارش های شما ازاین مرگ ها منتشر شود به مراتب بیشتر از هزینه های گزارشی می شد که شهروندان بی رسانه آن را در صفحه های مجازی خود منتشر می کنند.

بعضی از شما تنها چند روز بعد از انتخابات به زندان رفته اید و حتما تا به حال با خبر شده اید که دیگر  غیر سیاسی ها هم  به روزنامه نگارانی که در نزدیکی شان مسکن دارند، نمی گویند: “مگر سرتان درد می کند، چه کار به کار سیاست دارید که سیاست بازان چنین خانه خرابتان کنند”. این روزها همسایه های غیرسیاسی تان هم به حکومت حساب پس داده اند.  در این یک سال که نبودید،  شهروندان معمولی هم با همان موبایل ها و وبلاگ ها و رسانه های مجازی شان آنقدر خبر رسانی کرده اند که در حین فیلمبرداری از صحنه هایی که بسیجی به سمت ملت در راهپیمایی شلیک می کرد، کشته شدند تا مبادا خبر و فیلم  خشونت های نیروهای نظامی از پایگاه بسیج مقداد  به گوش دنیا برسد. هستند پدران و مادرانی که می گویند بچه هایشان در حین گرفتن فیلم با موبایل هایشان در تظاهرات خیابانی کشته شدند. فکر کردند اگر به سر فیلمبرداری که از صحنه شلیک فیلم می گرفت نشانه روند، خبر کشته شدن او آنقدر که فیلم های موبایل او می تواند اثر گذار باشد، دنیا را متاثر نخواهد کرد. یعنی خودشان هم می دانستند، سند وحشی گری ها همیشه مهمتر از خود وحشی گری هاست برای همین باید پایمال می کردند آن سندها را که اگر قرار است کسی کشته شود همان به که بی نشان بماند قاتلی که به سمت مردم شلیک می کند.  یعنی هراس از خبررسانان است که موجب می شود همیشه از لوله تفنگ حاکمان دروغ به سمت ثبت کنندگان حقیقت شلیک شود. وقتی شما زندانی شدید، جای شما شهروندان معمولی، خبررسان شدند برای همین  گلوله ها هم سینه هایشان را بی نشان باقی نگذاشت. پس می بینید همکاران جدیدی هم که به جمع شما پیوسته بودند در همین یک سال گذشته شناسایی و شهید شدند. عمر خبررسانی شان شاید تنها یک روزه بود.

این نخستین بار در تاریخ ایران است که جمع روزنامه نگاران منتقد در اوین یا تازه برگشته از اوین، بیشتر  از منتقدان بیرون از اوین است. برای همین است که به جای برگزاری کنفرانس های خبری آزاد،  رییس دولت کودتا باید جرات می کرد و  یک کنفرانس مطبوعاتی در زندان برگزار می کرد تا روزنامه نگاران تبعید شده به زندان رجایی شهر کرج و ساکنان تحریریه اوین سئوالاتی را از احمدی نژاد بپرسند که هیچ یک از خبربیاران رسانه های هوادار دولت، جرات پرسیدن آن سئوال ها را ندارند. همان سئوالاتی که از آنِ مردم است اما به نام مردم در رسانه ملی سانسور می شود و به جایش در همان رسانه، برنامه های مهمی پیرامون نحوه جفت گیری آدم ها و حیوان ها، می شود دستور کار جناب آقای ضرغامی که  در بحرانی ترین روزها یا خبر جفت گیری خارق العاده فلان موش کور در فلان صحرای دور می شود خبر مهم بخش های خبریش و یا خبر سخنرانی زنی که ابعاد اتاق خواب آدم ها را هم درچگونگی شکل گیری ابعاد شعور بچه تشریح می کند.

روزنامه نگاران بی روزنامه!

خبر اعتصاب غذایتان دنیا را هم تکان دهد، در همان ایران هستند کسانی که تمامی ابزار رسانه را در اختیار دارند اما ترجیح می دهند، از آخرین پیژامه، تا آخرین ژیان فیلم  مستند تهیه کنند اما از آخرین نفس های یک آدم در حین جان کندن به جرم اعتراض هرگز یک عکس ساده هم منتشر نکنند. گاهی فکر می کنم به همان اندازه که قلمی می تواند غم یک ملت را مرهم باشد، همان قلم می تواند کوه غمی باشد بر شانه های زخمی ملتی که هم کشته می شوند و هم برای کشته شدن شان کسانی سناریو می نویسند؛  فیلم داستانی دروغ می سازند.

وقتی شما نبودید، ما شرمنده از آزادی و امنیت داشته خویش نشسته ایم پای صحبت های مادرانی که برای آزادی نداشته خویش گریسته اند. پای صحبت کسانی که یک سال است جرات یک پرسشگری ساده در مورد جسد های عزیزان شان را ندارند. از هراس اینکه مبادا فرزندان دیگرشان را بر دار کنند لب بر لب گذاشته اند و بر گورهای بی نشان فرزندان خود، بی صدا می گریند. وقتی نبودید، سهراب سمبل شهدای بی  نشان شد. مادرش خود یک رسانه شد تا شهدای دیگر را هم مادری کند. وقتی نبودید ندا نیز سمبل همان شهیدان شهر شد که جز آزادی نمی خواستند و مادرش به تنهایی چندین رسانه هوادار دولت را زمین زد آنگاه که  موقر و مومنانه در مورد مظلومیت دخترش خبررسانی کر.د. وقتی نبودید خانواده هایتان از شما خبرنگار تر، رسالت خبررسانی از زندان را عهده دار شدند و هر روز اگرچه تهدید به سکوت شان کردند اما آنها نیز ادامه تحریریه دربندان شدند.

اینها همه را گفتم تا بگویم، خبرنگاری، زندان بردار نیست خبرنگار را می شود حبس کرد اما خبر تعطیل بردار نیست. خبرنگار را می شود با ضربه یک جسم سخت بر سر کشت، خبرنگار را می شود در محکمه رسمی سی سال از کار خبری محکوم کرد، خبرنگار را می شود آنچنان تحقیر کرد که در روز خبرنگار در اعتصاب غذا باشد اما نمی شود روزشان را به نام خبربیارانی سند زد که حداقل در همین یک سال از خون احمد نجاتی کارگر، از خون سهراب، محرم چگینی، حمید عراقی، داوود صدری، ندا، فاطمه، مسعود خسروی، امیر جوادی فر و از خون کشته های بی نشان قصه و سناریو ساخته اند. امروز روز ماست و مبارک است بر کسانی که در اوین ماندند اما روح شان آزاد است و دارد تکثیر می شود.

روز خبرنگار بر تمامی کسانی که حقیقت های انکار شده در یک حاکمیت کودتا را افشا کرده اند مبارک است. روز خبرنگار بر تک تک خبرنگارانی  که در حین فیلمبرداری از وحشی گری های یک دولت کودتا در خیابان به آنان شلیک شده، مبارک است. روز خبرنگار بر سهراب اعرابی که در دفتر خاطراتش نوشته بود؛ آرزو دارد خبرنگار شود اما نوزده ساله کشته شد و خبر شهادت او دنیا را خبردار کرد که در ایران چه آسان جوان کشی می کنند، مبارک است. روز خبرنگار بر تک تک مادرانی که در ایران به عنوان خبررسانان واقعی عرصه خبر، علی رغم تهدید و فشار، باز هم به مصاحبه گران نه نگفته اند و پای سئوالهای تلخ مان نشسته اند تا تاریخ را بنویسند مبارک است. روز خبرنگار بر مادران، پدران، خواهران، برادران و عاشقان کسانی که در جریان اعتراض به یک کودتا کشته شدند اما آنها دلخراش ترین صحنه های این کشته شدن را برای ما پرسشگران، تشریح کرده اند تا صدای یک ملت معترض باشند، مبارک است.

شهروندان خبرنگارم!

روز خبرنگار از آن ماست و در غمناک ترین روزها هم نباید این روز را به کسانی باخت که نام خبرنگاری را دزدیده اند تا برای دزدان رای یک ملت، خوش رقصی کنند. این روز از آن همه آنانی است که در این یک سال باتوم و گلوله و زندان و شکنجه هم آنها را از خبررسانی باز نداشت. اگر چه در روز خبرنگار برای نورچشمی های دولت کودتا میز شیرینی و سکه های بهار آزادی چیده اند اما  برای شما در زندان، ظرف های غذای دست نخورده، ولی باز هم مبارک است روزتان  که به هنرمندی و دردمندی نشان داده اید  که اگر قلم و کاغذ و کامپیوتر را هم از شما بگیرند، با همان ظرف غذای دست نخورده تان هم بلدید خبررسانی کنید و به مردم شهرتان بگویید آنچه در زندان می گذرد حکایت یک عمر دردی است که بر ملت ایران می گذرد.