چندی پیش سعید حجاریان، نظریهپرداز اصلاحات در مراسمی درباره شخصیت و کار نلسون ماندلا، عنوان کرد که “سیاست عرصه ستیز و سازش است.” نخستین رهیافت مستتر در این گزاره، تقدسزدایی از امر سیاسی است. سیاست، حوزه خیر یا شر نیست
که در آن، یک گروه، فکر یا جریان، حق داشته باشد که هرچه میخواهد، بکند و بگوید.
اما جریان، گروه و فکر دیگر، حق حضور، کار و فعالیت در این حوزه را نداشته باشد. غایت ستیز سیاسی، کسب قدرت است، اما این ستیز باید بدون خشونت باشد. ستیز در سیاست، بدون اسلحه است و تنها سلاحهای مجاز در آن، اقبال عمومی و گفتار و نوشتار است. فقط با تکیه بر این ابزارهاست که میتوان با گروههای رقیب گلاویز شد. هر که با تکیه بر سازوکارهای دموکراتیک، در این ستیز بر دیگری چیره شد، میتواند و حق دارد بر کرسی قدرت تکیه بزند. انتهای کارزار سیاست، انتخابات است، اما انتخابات، تنها مجال زورآزمایی سیاسیون نیست.
گروههای سیاسی، نهادهای اجتماعی و به طور خلاصه جامعه مدنی، ابزارهای مسالمتآمیز ستیز سیاسی هستند. هرکه در جامعه مدنی، بامش بیش، زورش بیشتر و به همان نسبت، در دستیابی به قدرت، کامیاب خواهد بود. این همه در حالی است که در تاریخ معاصر ایران، یعنی درست پس از آنکه واژه “پلتیک” در عصر مشروطه وارد فرهنگ این سرزمین شد، نمونههای سازش در سیاست، بسیار کمیابند و نادر. ستیزها نیز کمتر با سازوکارهای دموکراتیک و مسالمتآمیز همراه بودهاند. دارندگان قدرت، کمتر به رقبا مجال حضور دادهاند یا با آنان سر یک میز نشسته و به سازش رسیدهاند. اما در غیاب این سازش داخلی، بسیار نمونهها میتوان آورد از سازش یا مصالحه با دشمن بیرونی. نمونهاش همین مذاکرات اخیر با غرب است که دارد به یک نقطه مشترک میرسد یا ستیز با دشمن بزرگ منطقهای ما، یعنی صدام حسین که در نهایت به تفاهمی به نام قطعنامه ۵۹۸ منجر شد.
خلاصه اینکه سیاستورزان و گروههای سیاسی کمتر یکدیگر را تحمل میکنند، یا توانستهاند به نقطه مشترکی، حداقل در منافع ملی برسند. وقتی سازش نیست، قطعا باید ستیز باشد، ستیزی که غایتش حذف رقیب است و هدم او تا کوتاهی دستش از جامعه و ارکان قدرت. به همین دلیل است که برخی جریانها، همچنان در تلاش هستند تا در هر ایستگاه یا حتی در حرکت، مسافران قطار سیاست را از آن بیرون کنند. به این ترتیب، در عرصه سیاست داخلی، ستیزها به دلیل فقدان سازوکارها و عدم تکیه به باورهای الزام آور امر سیاسی، به سازش منجر نشده است. همچنان که گویی ایرانیان در تاریخ معاصر، خوشتر میداشتند که با بیگانگان سر یک میز بنشینند، اما حاضر نبودند و نیستند بخشی از قدرت را به رقبای داخلی خود واگذار کنند.
غیبت سازش در عرصه داخلی، به معنای به محاق بردن رقیب، آن هم با ابزارهای غیردموکراتیک است. حتی وقتی صاحبان قدرت، نرد بازی را در جامعه باختهاند، همراه با حذف رقیب، به تضعیف جامعه مدنی همت گماشتهاند. نتیجهاش تراکم بیش از پیش قدرت بود و لاغری جامعه مدنی. اما انتهای این روند، به تجربهای که تاریخ در اختیار ما گذاشتهاست، همواره خوش و خرم نبوده است. نمونهها بسیار است. چه در دوره مصدق، چه در دوره اصلاحات امینی، یا حتی در دوره مشروطه، کودتا، بگیر و ببندها و حتی به توپ بستن مجلس، نتیجه غیبت سازش در سیاست بوده است. تاریخ به ما نشان میدهد که نتیجه این غیبت چه بود و چه شد و حاملان قدرت، چگونه به سعی مردم، به زیر کشیده شدند.
یک علت نبود نمونههای سازش در تاریخ معاصر، میتواند فقدان توانایی گفتوگوی درونی باشد. جالب آنکه ایران درست در زمانی داعیهدار گفتوگوی تمدنها شد که خود در داخل، از نبود گفتوگو رنج میبرد. نتیجه آن فقدان بود که در سال ۸۸ به تلاش نظاممند برای حذف رقیب از عرصه سیاست منتهی شد، تلاشی که در مناظرات انتخاباتی کلید خورد. همچنان که خود اصلاحطلبان نیز در دوران تصدی قدرت، از سازش ناتوان بودهاند.
منبع: قانون، هفدهم دی