صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایش “آوازه خوان طاس “نوشته اوژن یونسکو و کارگردانی بهمن معتمدیان

شکست در ارائه محتوا

 

 

“آوازه خوان طاس” به کارگردانی بهمن معتمدیان در سالن سمندریان مجموعه ایرانشهر به صحنه رفته است. نگاهی داریم به متن و اجرای این اثر و در ادامه گفتگو با بازیگران و کارگردان.

“آوازه خوان طاس”بدون شک در میان همه ی نمایشنامه های اوژن یونسکو یک اثر یگانه است. نخست از آن جهت که این نویسنده را به عنوان نمایشنامه نویس مطرح می کند و دوم به خاطر اینکه بیش از همه ی آثار وی مواضعش درباره ادبیات و هنر و نیز درک پیچیده او درباره زیستن را مطرح می سازد. نمایشنامه شاید بیش از هر چیز به واسطه شبکه پیچیده و تلخ ارتباطی که بین شخصیت هایش ترسیم می کند، عمیق و مهم جلوه کند. یک خانه که عده ای در آن رفت  و آمد می کنند و درباره مسائل زندگی صحبت می کنند اما هیچ عشقی در میان روابط دیدمانی آن ها شکل نمی گیرد. همه ی شخصیت های داستان می خواهند عاشق یکدیگر باشند اما هیچ عشقی میان آن ها به وجود نمی آید و تنهایی آدم ها بیش از هرچیز دیگر در میان شخصیت ها حاکم است.

شاید یکی از مهم ترین رویکردهای کاربردی در تحلیل نمایشنامه که می تواند شیوه درست و مطلوب اجرا را به دنبال داشته باشد درک همین برداشت از زندگی و تنهایی آدم ها و ارتباط های یکسویه و ناقص درجریان کامل روایت نمایشنامه باشد. بنابراین انتظار می رود که عدم شکل گیری ارتباط، دیوارها و مدهای متعدد و بسیار در میان گفتگوها و خواسته ها و خواهش ها، تنهایی مداوم حاکم بر زندگی و روایت داستان مهم ترین چیزهایی باشند که در اجرای “آوازه خوان طاس”به عنوان یک اصل مهم در ایجاد فضا و حتی اتمسفر و روح غایی حاکم بر اثر مورد پرداخت قرار بگیرد.

آن چه درباره “آوازه خوان طاس “گفتنی است پوچی در نمایشی است که  شکل واکنش انسان را نسبت به جهان بی­مفهوم را در برمی­گیرد. انسان در این اثرمانند عروسک خیمه­شب­بازی در کنترل نیرویی خارجی است. این اصطلاح برای طیف وسیعی از نمایشنامه­ها بکار برده می­شود و بسیاری از این خصوصیات در نمایشنامه­های این سبک یکسان است. کمدی که با تصاویر تراژیک آمیخته شده، شخصیت­هایی که با ناامیدی محبورند کارهای تکراری و بی­مفهوم انجام دهند، دیالوگ­های پر از کلیشه، بازی کلمات و بیهوده­گی، و موضوعات تکراری و گسترش دهنده پوچی در” آوازه خوان طاس “دیده می شود.

اما “آوازه خوان طاس” به کارگردانی بهمن معتمدیان بر خلاف آن چه انتظار می رود درپرداخت و اجرا موفق به نظر نمی رسد. درنمایشنامه تلاش برای ایجاد ارتباط و دستیابی به نیاز مهمی به نام عشق مسئله مهمی است که در وهله نخست شبکه ارتباط میان شخصیت های نمایش را تشکیل می دهد ولی دستیابی به این مهم به نتیجه نمی رسد و همه ی روابط یکسویه و یاس آور هستند. شخصیت ها در این نمایش در مقابل هم قرار می گیرند اما به جای آنکه در تلاش برای ایجاد ارتباط با عناصر بیرونی مواجه شوند هر کدام از پیش فرض های کارگردان را با خود به یدک می کشند. به همین دلیل است که شکست ارتباط درقالب یک سیستم ارتباطی مستقل و خاص در “آوازه خوان طاس”شکل نمی گیرد و از دقایق میانی نمایش اجرایش بی روح و مکانیکی نشان می دهد.

بهمن معتمدیان در”آوازه خوان طاس”تلاش می کند تا به همه ی آنچه یونسکو در متن نهایی خود در قالب پیشنهادات صحنه ای ارائه می دهد وفادار بماند و بازیگران خود را نیز با همین منطق هدایت کند. البته این کارگردان با چشم بستن بر روی جزییات محتوای اثر دریافت ریشه ها و بارقه های درونی نمایشنامه در شکل اجرا را نادیده می گیرد و تنها به چگونگی شکل روابط حاکم بر صحنه اتکاء دارد. روابطی که در بسیاری از لحظات اجرا تنها شکل روساخت و کلیشه ای را دربردارد و شخصیت های درام را به سوی هنجاری های جنسی سوق داده و براین کار تاکید فراوان دارد.

معتمدیان اجرا را به درستی آغاز می کند اما خیلی زود تحلیل اثر جای خود را به شوخی های مضحک و بی معنا می سپارد و نمایش را به سوی کمدی های هجو می کشاند. کارگردان در ادامه اجرا می خواهد تا از غرق شدن نمایشش در این شکل و شیوه بپرهیزد اما دستاورد وی ملغمه ای است از شیوه ی اجرایی نامشخصی که درآن لحظاتی از تئاتر پوچی، لودگی، کمدی و اجرایی کم رمق از متنی درخشان است.

درمیان همه ی بازیگران هومن برق نورد و هوتن شکیبا با کنترل سلسله رفتارهای خود در کمدی نمایش سعی دارند تا بازی یکدست و روان و قابل باوری را ارائه دهند و اتفاقا در این مهم هم موفق می شوند.

امید روحانی، فلامیک جنیدی، بهاره رهنما و سروش صحت نه تنها درک درست و دقیق از وضعیت های موجود بر صحنه ندارند بلکه همه ی انگیزه های رفتاری آنان بر آمده از کنش های غیر طبیعی و خارج از محدوده اثر پیش رفته و اجرا می شود. این بازیگران البته با هدایت کارگردان با اغراق در ارائه لحظات کمیک و بزرگ نمایی در نوع بازی اروتیک تلاش می کنند تا خلا درک شخصیت بر صحنه را این گونه جبران کنند. به این ترتیب است که در میان بازیگران نمایش “آوازه خوان طاس” کمترین هماهنگی و تعادل در شیوه ی اجرا دیده نمی شود و برای اجرای یک نمایش بر صحنه خطرناکترین مسیر ناکارآمد انتخاب می شود.

طراحی صحنه نمایش نیز تنها به فضا سازی درام یاری می رساند. انتخاب حجم هایی از پیکره ی انسان و قرار دادن آن ها بر جای جای صحنه در طول اجرا تنها علامت سوال تماشاگر را بزرگ تر و بیش تر می سازد. به نظر می آیدعدم استفاده کاربردی از اجسام روی صحنه و پخش تصاویر ویدئو پروجکشن به پیشبرد درام کمکی نمی کند.