فردا همیشه دیر است

نویسنده

alimahtodi.jpg

در آستانه اضافه شدن نامی دیگر به فهرست قربانیان سکوت وهم‌انگیزمان هستیم و این بار قرعه به نام محمدجواد ‏اکبرین افتاده است.‏

نام اکبرین را شاید تا چند روز دیگر بتوانیم به سادگی چرخاندن قلمی بر روی کاغذ به دنبال نام احمد باطبی، ‏دانشجویان امیرکبیر، عمادالدین باقی، هادی قابل و بسیاری دیگر بیاوریم و خود را نگران نشان دهیم که بار دیگر ‏با نزدیک شدن به موعد انتخابی دیگر، نمادهای جبهه‌ای که زمانی اصلاحات نام داشت روانه زندان‌ها می‌شوند.‏

در بازی دیرینه “اولویت‌ها”، همیشه بازندگان بزرگی بودیم و نخواستیم بپذیریم که می‌توان میان صیانت از ‏ارزش‌ها و حفظ میهن را جمع کنیم. ‏

دیروز اولویت با سازندگی بود و مجالی برای پرداختن به مسائلی سطحی چون قتل‌های زنجیره‌ای و ترور سعید ‏حجاریان استراتژیست اصلاحات در روز روشن نبود. امروز پرونده هسته‌ای را در برابر خود داریم که فراموشی ‏آن و پرداختن به مسائلی پیش پا افتاده چون بازداشت باقی‌ها و اکبرین‌ها جایز نیست چرا که دشمن هر آن آماده ‏سوءاستفاده از اختلاف ماست.‏

‏… و فردا… فردا شاید نوبت ما باشد که از پشت میله‌های زندان، یاس‌نوها، هم‌میهن‌ها و شرق‌ها را در خیالمان ‏ورق بزنیم و شاید قطره اشکی در دلتنگی برای فرزندمان بریزیم که شب‌ها بدون پدر سر بر بالش می‌گذارد… یا ‏آهی از سر بی‌پناهی بکشیم و زمزمه کنیم که

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق‌شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد؟

چرا که میهن‌مان با بحرانی جدید دست و پنجه نرم می‌کند و هر که طالب اصلاحی ولو جزئی شود، وطن به اغیار ‏فروخته است.‏

اکبرین در فرودگاه بازداشت و چند ساعت بعد آزاد شد و تا موعد دادگاه به منزلش رفت.‏

دوستان و یاران به تکاپو افتادند تا نگذارند جوان خوش‌فکر اصلاحات برای دومین بار روانه زندان‌ها شود. ‏موبایل‌ها به صدا درآمد و خبر در شهر کوچکمان پیچید ولی دیری نپائید که خبر تکذیب شد و از “سالم بودن و ‏حضور اکبرین در منزل” ابراز رضایت شده و خوشبین شدند که “چند سؤال و جواب ساده در پیش است”؛ گوئی ‏عادت کرده‌ایم همیشه یا برای مرگ یکی از خودمان و یا جا خوش کردنش در انفرادی مویه سر دهیم. گوئی هیچ ‏توانی برای جلوگیری از “گنجی” شدن “اکبرین”‌ها نداریم و البته نیازی هم نداریم. ‏

آری… اکبرین هنوز آزاد است. می توانیم خوشحال باشیم و به ابراز امیدواری خود ادامه دهیم. اکبرین هنوز دست ‏نوازش بر سر کودکش می‌کشد و چقدر تأسف‌آور است وقتی می‌شنویم هنوز می‌تواند زیر آسمان این شهر قدم بزند ‏و مهتاب خدا را به تماشا بنشیند.‏

ولی برادر اکبرین… لطف کن و سریعاً خودت را به اولین زندان معرفی کن تا ببینی شهر را برایت به هم می‌ریزیم ‏و نمی‌گذاریم زندان شدن تو بی‌ثمر بماند. ‏

تو لطف کن و به زندان برو تا ما برایت بیانیه صادر کنیم و مقاله بنویسیم و فریاد سر دهیم که او را بردند و این ‏کار هدفمند است، چرا که انتخابات نزدیک است و تو که اصلا هشت ماه بود حرفی نزده بودی.‏

فردا همیشه دیر است…‏