دو تنهارو، دو خواهر و دو شاعر
هر چند که خواهرانِ شاعر، بهاره و بنفشه فریسآبادی، هر دو آغاز ادبی کاملاً یکسانی را تجربه کردهاند؛ یعنی از سال 1377 و با حضور در کارگاه شعر “دنیای سخن”، زیر نظر سیدعلی صالحی، در ادامهی راه با دو شاعر کاملاً مستقل و دو سبک و سیاق شعری مختص به خود روبهرو هستیم که شاید حاصل انتخاب دو رشتهی مختلف هنری باشد برای تحصیلات دانشگاهی و یا اصلاً دو روح مستقل، دو نگرش متفاوت به هستی و دو نوع تجربهی زیست زنانه در این جهانِ گاه و بیگاه، زنستیز.
خواهر بزرگتر، بهاره فریسآبادی متولد اردیبهشت ماه 1357 در تهران است و فارغالتحصیل رشتهی نقاشی. اشعار نخستیناش در دو مجموعهی شعر گروهی تحت عنوان “توتیا و شهروندان واژه” در سالهای 81 و 82 به چاپ رسید و در سالهای بعد، مجلات ادبی نظیر نامه، آناهید، پایاب و دال، صفحات شعر روزنامههایی چون شرق و فرهیختگان و همچنین وبسایتها و مجلات الکترونیکی ادبی نظیر وازنا ، والس ادبی، صحنهها، امضا، ماه وهور، کتاب شعر و… معرف بسیاری از شعرهای او بودند. اولین مجموعه شعر مستقل بهاره فریسآبادی با عنوان “بنفشههای لای برف” سال 1387 توسط نشر آهنگ دیگر منتشر شد.
اما بنفشه فریسآبادی سال 1360 در تهران به دنیا آمده و فارغالتحصیل رشتهی موسیقی است. او نیز به مانند بهاره، تجربهی چاپ شعرهایش را برای نخستین بار، با دو مجموعهی شعر گروهی “توتیا و شهروندان واژه” در سالهای 81 و 82 از سر گذرانده و دیگر اشعارش در مجلات ادبی نظیر معیار، عصر پنجشنبه، نامه، آناهید، پایاب، روزنامههایی چون شرق و فرهیختگان و وبسایتهایی نظیر وازنا، والس ادبی، امضا، روز آنلاین، ماه و هور، کتاب شعر و … انتشار یافته است. بنفشه در عین حال، فعالیت در زمینهی ترجمه از زبان فرانسه را نیز از حول و هوش سال 86 و با انتشار ترجمههایی از اشعار شاعران فرانسه در سایتها و مجلات ادبی مختلف آغاز کرده است. نخستین مجموعه شعر مستقل بنفشه فریسآبادی با عنوان “نخست مروری بر خلاصهی خبرها” هماکنون در نشر چشمه در دست چاپ است.
دو شعر از بهاره فریسآبادی
نوسترآداموس
از اینجایش را خیال کن
نیستم
چروکهای روی میز را صاف کن
و فنجان وارونهات را نگاه کن
سه بار
خطوط معوجاش را به خاطرت بسپار!
اینجا:
پاییز نیست
و جز خوشههای بیدلیل زنبور
بر شاخههای جنگل مرده
آویز نیست.
تو
سی سالهای هنوز
ایستادهای
با تکیهی ظریفی به پاشنهی راست
و تکانههای چهارفصل در مویت
بی هیچ شباهتی به رقاصههای عرب
و نه، فاحشههای معذب سوری
در کافههای خلوت بیروت!
اینجا:
بهار نیست
تنهاییِ بیرنگیست
حوالی سهشنبهی پیش
ساعت، شبیه حالا
و رد نازکی از عسل کنار فنجان توست
مرد اما
با فوت نرمی به چای عصرانهات
از کنار میز تو آرام
میگذرد.
اینجا:
بهار نیست
تو، ده سالهای انگار
سالی که میگذرد اما
از چهرهی تو پیدا نیست
پریده رنگ با گونههای نرم
بی هیچ شباهتی
به کفترباز کوچکی زیر سقف اتاق
و پرندهای که جَلد اتاقت بود
از پشت شیشههای سرد…
اینجا:
پاییز نیست
و دستهای تو نیست
خیال کن که من نیستم
و لانههای زیادی خالیست
بر شاخههای درخت
صدا، تنها صدای خوشهی زنبور است
جَلد زنی – بی هیچ شباهتی به مادر تو! –
که بر شاخههای جنگل مرده
آرام تاب میخورد
آرام
تاب میخورد…
…
دیروز پری بودم
درست پیش از توقفام در حاشیهی بزرگراه
وقتی که باد
از چند جهت نامعلوم رسید
و بالهای نازکام را برد.
پری بودم
آتشی که یخبندان زمستان پیش گرمت کرد
و نشئهی عصرهای خاموش
برقی بود که از چشمهای من میجهید.
رنگ بود کنار رنگ تمام تنام
و شکاف زردوزی پیراهنام
بازیچهی تو بود تمام شب.
در انتهای کوچهی اول
بعد از شنیدن صدای جیغ
نگاه آشنا دیدم
حریص زنهای نیمه برهنه
و پولک از استخوان کتفام پرید.
گیرم تمام راه به تو فکر کردهام
حجمی شبیه پرندهای با من بود
که تیزی منقارش را مدام
در گردی مردمکام فرو میکرد
سیاه…
فرداش تمام پنجره را گشتم
کلاغ نبود
طلایی آرام بالهایم پریده بود
بر پشت بام
دودههای نرم بخاری بر ملافههای زرد
تعبیر هراس پیوستهام
سقوط سنگهایی شبیه لاجورد
روی انگشترم
و از تمام نقشهای خواندنی تنها
پونه و لیموی تازه بود در استکان من
یعنی
بازگشت بیانتخاب بهار بعد از بهار
گیرم سبز…
در مهتابی کوچکی نشستهام پشت به حیاط
فوقاَش شبیه پرندهام
و معجزهام تنها
تقلید بیوقفهی جیغهاییست
که عصرهای بهاریام را رنگ میزند
بنفش…
دو شعر از بنفشه فریسآبادی
تیر به روایتِ یاکریم
تهران هوای گنجشک هایش را نداشت
یکی به طاقِ گرمابه بخار شد
یکی به سیم برق
با پشت بام های وارونه در چشم هایش
باد با دانه های برنج از ایوان گذشت
مردی کنار پنجره بود
که سقوط پرهای سیاه و سفید از شاخه های توت را
تاس می انداخت
مردی که نیمی گلوله و نیمی گنجشک
بر پنج شنبه ها شلیک شد
تهران خبر نداشت
دانه دانه گنجشک را که از عصرهای تابستان ریخت
باقی ، اذان بود به اوقات تلخ کلاغ ها
و فرود سیاهِ خاکستر به پشت بام
از آتش بازی عید
چیزی میان گلوله و گنجشک پشت پنجره بود
که تیرِ هواییِ چشم هایش
وقوع فاجعه شد
بر شاخه های توت و تابستان
تهران ستاره بود
در سطر اوّل روزنامه های صبح
و گنجشک های ریز اوایل فصل
یکی به دندان باد و
یکی که با گلوله ی پنج شنبه رفت
از شقیقه ی بی تاب ظهر گذشت
و خیس از باران بی وقتِ خرداد
پرت شد
در حوض نقاشی ات .
سوم شخص مفرد
از کشفِ حفره های تن ام رفت
ترکیبی از چمن
ابریشمِ زنی
و دامنِ بلند سپیدش
با گدازه های روان به رانِ چپ
متقالِ پیراهن ام
از کشف کُرک های هرز گلو رفت
ردّ کفش هایش بر نشیب کمر
قندیلِ خوش تراش کسی
با بخارِ پیچیده به نور
تلفیق سرد بلور
با موجِ مذاب موهایم
آتشفشان کج !
پرتاب ناگهان اش
تا انحنای میانِ گردن و شانه
از ابتدای دامن ام
کشیده تا گلوبند پروانه ام طناب
گیرِ قلّاب اش به پلک های بسته ام
از فتح ِ قلّه های تن ام رفت
حالا
با ترکه های مساویِ لب هایم
میانِ چمن های سوخته
باز انفجارِ من
ترکیبی از ساق های تفته با پنجه های سرد
از کشفِ بخارِ معلق به حفره های گود
از فراز تن ام
راه به شیب پیراهن ام گرفت
رفت .