سپرانسانی، برای حفظ توهم ایدئولوژی

آیدا قجر
آیدا قجر

محمدنوری زاد در آخرین سخنان خود استفاده جمهوری اسلامی از “سپرانسانی” برای رسیدن به هدف خود را “افشا” کرده ودر گفتگو با تارنمای کلمه گفته است: “به محض شلیک آمریکایی‌ها و زدن هواپیمای مسافربری ما، داد و قال سر می‌دهیم که ای دنیا! این آمریکایی‌های نامرد را ببینید که به هواپیمای مسافربری هم رحم نمی‌کنند‌؟! اما دم برنمی‌آوریم که در سایه‌ی معکوس همان هواپیمای مسافربری جنگنده‌های خود را مخفی کرده بودیم تا از رادار ناو آمریکایی فرار کنند و به او ضربه بزنند.”

هواپیمای مسافربری شماره ۶۵۵ که از بندرعباس درتاریخ ۱۲ تیرماه ۱۳۶۷ عازم مقصد دبی بود بامورد هدف قرار گرفتن از سوی ناو متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا سرنگون شد و ۲۹۰ مسافر آن جان خود را از دست دادند.

برخی معتقدند با توجه به زمینه ی اختلافات بادولت آمریکا، پس از این اتفاق، اختلاف به نفرت مردمی مبدل شد و هیچگاه از خاطره هامحو نشد؛ ۵۵ میلیون دلار برای خانواده های قربانیان و ۴۰ میلیون دلار غرامت سقوط هواپیما تنها هزینه ای بود که آمریکاپرداخت کرد.

اگرسخنان محمد نوری زاد مستند باشد و چنین عملی از نظر کارشناسان نیز باورپذیر به نظر برسد، اولین بار است که یک شخصیت ایرانی به چنین اتفاقی خصوصا در آن سالها اعتراف کرده است. گرچه اولین بار نیست که جان آدمی «سپری»برای پیشبرد اهداف سیاسی و ایدئولوژیک می شود.

زمان جنگ ۳۳ روزه اسرائیل و حزب الله نیز چنین اقدامی از سوی حزب الله صورت گرفت؛ جنگ با به اسارت گرفتن ۳ اسرائیلی در خاک این کشور آغاز شد. نخست افراد حزب الله مرز را شکسته،و سه اسیر گرفتند. همین امر موجب شد تا افکار عمومی علیه حزب الله موضع منفی بگیرد و دولت لبنان نیز حمایتی از آنان نکند.

روزاول اسیر گیری به جشنی در مناطق شیعه نشین تبدیل شد. سر کوچه ها شیرینی و شکلات توسط مردم شادمان همان مناطق پخش می شد، شاید مردم خیال می کردند اکنون می توانند با در دست داشتن سه اسیر، مبادله اسرا را انجام داده و فرزندان خود را به وطن بازگردانند، اما با گذشت کمتر از ۲۴ساعت این خیالها به کابوس مبدل گشت.

جنگ آغاز شد و رجزخوانی های حماسی دو طرف برهیجان دامن زد، اما همچنان کسی اسرائیل را تنها مقصر این داستان نمی دانست و حزب الله را آغاز کننده جنگ قلمداد می کردند، تا زمانی که کشتار “قانا” اتفاق افتاد.

اسرائیل بوسیله بمب های خوشه ای و هوشمند ساختمانی را در شهر قانا مورد هدف قرار داد که چندین زن و کودک بی پناه در زیرزمین های آن پنهان شده بودند. همه جان باختند و نگاه ها تغییرکرد؛ باور عمومی چنین شد: اسرائیل زنان و کودکان غیرنظامی را کشته است.

مدتی بعد اما، دولت اسرائیل با استناد به چند عکس ماهواره ای مدعی شد که ساعتی پیش از این اقدام، از نزدیکی همان ساختمان، افراد حزب الله موشکی را به سوی خاک اسرائیل پرتاب کرده و سپس ناپدید شده بودند. اما دیگر برای این اظهار نظرها دیر شده بود. رسانه ها عمق فاجعه ای را بخوبی پوشش می دادندکه در ابتدا همه باور کرده بودند؛ کودکان باعروسک های خونینی که در دست داشتند، تکه تکه شده بودند. از همان روز اسرائیل بازنده این نبرد معرفی شد و این اتفاق نیزهرگز در اذهان کمرنگ نشد.

اما بحث تنها از این زاویه اهمیت ندارد؛ ظاهرا در نظام ها، احزاب یا گروه هایی که با ایدئولوژی مذهبی اداره می شوند، ارزش جان انسان است که باید محترم باشد، اما نه فقط درایران و لبنان بلکه در فلسطین و دیگر نقاط این کره خاکی، ما شاهد بی ارزش بودن جان آدمی هستیم. به طوری که این جان، براحتی به “وسیله”ای برای رسیدن به هدف ایدئولوژیک تبدیل می شود. شاید موضوع هیچ ربطی به باورهای دینی نداشته باشد، انواع معتقدان به ایدئولوژی مانند مارکسیست ها( کشتن کودکان در خانه تیمی چریکهای فدائی، کشتار در درون مجاهدین خلق برای تسویه حساب سازمانی، کشتار در شوروی، یهودی کشی و انداختن آن به گردن آلمانی ها در مرز لهستان، کشتن یک میلیون نفر در اوکراین) نمونه هایی از قربانی کردن انسان برای پیش بردن اهداف ایدئولوژیکی است. در واقع ایدئولوژی با استفاده از قدرت تاثیر گذاری بر روح و روان معتقدان، از آنان برای منافع خود استفاده می کند، نه فقط زندگی و سرنوشت انسان ها را به هیچ می انگارد، بلکه به باورها و ارزش های درونی هر انسان نیز خیانت می کند.

زاویه ی دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که این نوع حاکمیت بر افکار و سیاست، نه فقط جان “دیگری” را بی ارزش می کند، بلکه نفس “جان”، حتی برای خود مردمان معتقد نیز بی ارزش می شود. به طور مثال در عملیات استشهادی؛ فرد معتقد، جان و زندگی خود را ابزاری برای رسیدن به ایدئولوژی و هدف اش کرده، آن را بی ارزش می داند و برای کشتن «دشمن»، خود را قربانی می کند.

 سوء استفاده از سپر انسانی صدها شکل زشت دارد، زمانی که در شهر قندهار از آمبولانس صلیب سرخ برای “فریب دشمن” و حمل نظامیان استفاده شد، به دل رقیب رفتند و “دیگری” و “خود” را از بین بردند.

 تبعیض و بی ارزش بودن جان آدم ها، در مورد جسد انسان نیز دیده می شود. در مبادله ی اسرای اسرائیلی با فلسطینی ها این نظر تایید شد که توجه فلسطینی های مذهبی با اسرائیلی هایی که که کم جنایت نکردند و نمی کنند به “خودی‌هایشان” در چه حد است، مبادله ی یک اسیر با صدها اسیر در فلسطین، مبادله ی دو جسد سرباز اسرائیلی با هزاران اسیر لبنانی فاجعه ای تلخ است؛ انگار این تبعیض نه فقط بر زنده ها که بر جسدها نیز جاری است.

 

نگاهی به فرهنگ شهید پروری میان مسلمانان افراطی که قدرتی گاه در حد یک کشور یا گاه در اندازه یک گروه دارند نیز گواه همین مطلب است؛ در روزهای بحرانی فلسطین و لبنان، در سالهای جنگ، خانواده هایی که پسر دارند “می دانند” پسربرای “شهادت” است و دختر برای به دنیا آوردن “شهید”، شهادت را امری مقدس می کنند و از جان گذشتن را که باید “استثنا” باشد به “قاعده” تبدیل می کنند و از شهادت هم وسیله می سازند.

این اتفاقات یا تصمیم ها، نه فقط در جنگ ها و بین دو کشورها اتفاق افتاده یا می افتد بلکه این خودی و غیرخودی بین مردم یک سرزمین نیز جریان دارد؛ ابراهیم نبوی در یادداشت “برف سیاه” اشاراتی دارد به بی ارزش بودن جان انسانی در موقعیت ایدئولوژیک، از اتفاقاتی که “نباید” رخ می داد: “در کشوری که نفت، گاز، انرژی خورشیدی دارد چرا باید در مسجدی بخاری نفتی روشن باشد که بر اثر آتش سوزی شصت کشته و سیصد تن زخمی بر جای بماند؟” (اشاره به آتش سوزی مسجد ارگ). او اشاره می کند که در ایران و عراق بارها با استفاده از داوطلبان مرگ از جان انسان برای لطمه زدن به دشمن و شهید سازی و شهید بازی استفاده شده است.

یا معماهای تاریخ که مهرشان شکسته نشد اما حل این معما در اصل “بی ارزشی جان انسان” و استفاده ابزاری از آن خللی وارد نمی کند؛ ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ فیلم گوزن ها یا اسم “سینما رکس” یادآور آن “اتفاق” است، صدها نفر که در این اقدام زنده زنده سوختند و از بین رفتند، دیگر چه ارزشی دارد که انقلابیون ساواک را مقصر بدانند یا رژیم شاهنشاهی انقلابیون را مقصر مرگ آدمها؟ واقعیت می گوید که دو روز بعد از آن حادثه کسی که سینما رکس را آتش زده بود، در مسجدی به افشای آن جنایت پرداخت و آن را به ساواک نسبت داد و حتی رژیم شاه هم از اینکه این موضوع را که خود می دانست تکذیب کند واهمه داشت. پس از انقلاب، همان برادر ایدئولوژیک خودش را معرفی و بی سروصدا کشته شد تا استفاده از سپر انسان برای پیشبرد ایدئولوژی حفظ شود. درواقع نه آنکه جان “دیگری” یا “بیگانه” بی ارزش باشد بلکه جان “آدمی” بی ارزش است، درحالی که دین و مذهب یا ایدئولوژی قرار بود راهگشای انسان برای بهتر “زندگی کردن” باشد، نه بهتر “حکومت” کردن یا بهتر “جنگیدن” یا بهتر “کشتن” یا “بهتر کشته شدن” آنچه امروز بیش از گذشته به آن پرداخته شده است و کم هم گفته نشده، مساله ی اهرم قرارگرفتن ایدئولوژی و مذهب برای ارضای منفعت و سیاست است؛ وجدان “دیگران” رابه عنوان انسان های مذهبی نمایندگی کردن و نه فقط برای روزمره و سیاست آنها، بلکه برای جانشان نیز “تصمیم گرفتن”.

آنچه به عنوان افشاگری محمد نوری زاد امروز بر رسانه ها می خوانیم نمونه ای است برای آنچه گفتیم اما باید به خاطر داشت مساله مبارزه با دین نیست، بلکه قبول این باور است که دین داری مساله ای شخصی است و نباید اجازه داد از باورهای شخصی سوء استفاده شود و این همان اتفاقی است که هر روز در جریان است.

آدمی تا برای “جان” و “زندگی” خود ارزش قائل نباشد، نمی تواند برای حتی اعضای خانواده اش قدمی مثبت بردارد چه برسد به گروه داری، حزب داری و مملکت داری!