یکشنبه 22 دیماه به دعوت “مادران صلح” تجمعی کوچک، اما همدلانه از جمعی از کنشگران جامعه مدنی، در حمایت از فاجعهای که بر کودکان و زنان و شهروندان غزه میرود، برپا شد. “چهرههای آشنا” علیه اینگونه تجمعات، بلافاصله در محل حاضر شدند؛ آقایان “لباس شخصیها” کوشیدند “حسب فرموده” تجمعی مستقل را تحت تاثیر قرار دهند. غزه هم از تنگ نظری تمامیتخواهان در امان نمانده…
”کاریکاتوری” بس اندوهزا و تاسفبار در تجمع دیروز، شکل گرفته بود؛ تمامیتخواهی تا بدان حد رسیده است که حتی اعتراض خودجوش و عواطف انسانی و اعتراض حقوقبشرطلبانهی چند ده نفر از زنان علاقهمند به “صلح” را نیز برنمیتابد. حال آن که موضوع تجمع اعتراضی آنان، نه حقوق زنان ایران بود و نه اعتراضی یا نقدی و حتی توصیهای به نظام جمهوری اسلامی. آنان ظلمی را که بر کودکان و زنان و سالمندان و غیرنظامیان غزه میرود، و فاجعهای را که ادامه دارد، محکوم میکردند.
در ظاهر، هیچ تضادی میان موضوع مورد اعتراض آنان، با آنچه که در مراسم رسمی حکومت، عنوان میشود، وجود نداشت. البته نقطه عزیمت و دیدگاه این جمع صلحخواه، واجد تفاوتهای معنیداری با برخی مواضع جمهوری اسلامی، است؛ اما این تفاوت، فینفسه نمیتواند موجد و موجب هیچ چالش یا تقابلی با ساخت قدرت، حداقل در این مورد (اعتراض به فاجعه غزه) باشد. مگر آن که تمامیتخواهی جریان مسلط در بلوک قدرت، اینچنین، حداقل تحرک نهادهای مدنی مستقل را برنتابد.
این جمع محدود و مستقل و صلحطلب، “صلح، صلح” را فریاد میکردند و آن جمع “لباس شخصی” که بلافاصله (!؟) در محل حاضر شده بودند، “مرگ بر سازشکار” را سر داده بودند… تو گویی این چند زن قرار است دیپلماسی تهران را رقم زنند و در شورای عالی امنیت ملی، مواضع جمهوری اسلامی در قبال جنگ در غزه، را نهایی سازند! یا قرار است مسئولان سفارت فلسطین -و به تبع، سیاستگذاران فلسطینی- را اغواء و گمراه کنند!
حضور این جمع محدود صلحخواه،که کنشگران مدنی نامآشنایی در میان آن حضور داشتند (آنها که من دیدم و میشناختم، خانمها مینو مرتاضی و هاله سحابی و خدیجه مقدم و لیلی فرهادپور و… بودند و دکتر پیمان، دکتر رئیس دانا و عیسی سحرخیز و…) قرار بود پیامی به جنگطلبان جهانی باشد و درخواستی از نهادهای موثر بینالمللی برای پایان بخشیدن به فاجعهی قتل عام بیگناهان در غزه. اما وقتی از منظر تمامیتخواهی به جامعه مدنی نگرسته میشود، هر اقدامی خارج از تریبونهای رسمی و حکومتی، مخل امنیت ارزیابی خواهد شد. و حاصل، صرف هزینههای مادی و انسانی بیهوده، و چالشهای انرژیبر و بیهودهای است که نه درد غزه دارد و نه گرهی از مشکلات و مصایب فلسطینیان میگشاید.
تمامیتخواهی فاقد حداقل رویکردهای عقلانی (حتی عقلانیت ابزاری) است، البته در چارچوب مرزها و حدود اقتدارش؛ چه، از میان تظاهرکنندگان انگلیسی، با “معدود” بانوانی مصاحبهی اختصاصی میکند و از «رسانه ملی» پخش مینماید که در ایران، همه بدانند حتی این خانم بیحجاب و خوشپوش -و البته خوش سیمای لندنی- هم به وضع فلسطینیان غزه، معترض است.
بسیار خوب؛ این جمع چند ده نفری، حجاب اسلامی را تا حدود قانونی رعایت کرده بودند و سخنی فروتر از آن خارجیان نمیگفتند؛ پس چگونه است که اینگونه، مستوجب طرد و سکوت، میشوند؟
فریادهای «لباس شخصی»ها میخواست صدای اعتراض این جمع را از گوش چه کسانی، دور کند؟
دوربینهای صدا و سیما -حتی در حد استفادهی ابزاری- نمیتوانستند گزارش مختصری تهیه و پخش کنند؟ که در این دیار هم، لایههای گوناگون اجتماعی، فاجعه غزه را محکوم میکنند؟
پاسخ و توضیح، البته مشخص است؛ حداقل آن که واقعیت رخ داده (در مقابل سفارت فلسطین، دیروز) نشان میداد که وقتی تنگنظرانه و تمامیتخواهانه، به وقایع و تحولات نگریسته و عمل شود، چگونه پارادوکسهایی غیرمنطقی شکل میگیرد و عکسالعملهایی دور از حداقل عقلانیت، بروز میکند.
شکاف ملت-دولت در ایران امروز، به سبب سیاستهای اقتدارگرایانهی اتخاذ شده و «خودی/غیرخودی»کردن شهروندان، اگر هیچ شاهدی نداشته باشد، همین اتفاق دیروز برای توضیحاش کافی است: آنجا که «جامعه مدنی» میخواهد سخنی جهانی و فرامرزی و حقوقبشرطلبانه را به گوش افکار عمومی جهانی برساند، با مشکل و مزاحمت روبرو میشود و وادار به انزوا و سکوت میگردد.
این اقدامات و رویکردها و سیاستها به نفع مظلومان غزه است؟ یا به نفع تقویت و تحکیم جامعه مدنی در ایران؟ یا از شکاف ملت-دولت میکاهد؟ یا تهدیدی امنیتی را از نظام سیاسی، دور میکند؟ یا…؟
از منظری عقلانی و با رویکردی منطقی که به داوری بنشینی، پاسخ سراسر منفی است؛ اما تمامیتخواهان، از منظر خویش به وقایع و موضوعات مینگرند؛ همهچیز در ملک طلق حکومت است، حتی اعتراض به غزه.