آه مادر! مادرِ عزیز!

نویسنده

» سرزمین هرز

شعرهای گین دولین بروکس

ترجمه‌ی داوود صالحی

سرزمین هرز  به شعر جهان می‌پردازد

 

اشاره:

 

گین دولین در شهر توبیکای استان کانزاس در سال ۱۹۱۷ دیده به جهان گشود. او پس از آموزش‌های آغازین به چکامه‌سرایی روی آورد و بیش از ۲۰ کتاب به چاپ سپرد که از آن میان می‌وان به “بچه‌ها به خانه می‌آیند/ ۱۹۹۱” و “آنی والن /۱۹۴۹” که برای آن برندهٔ جایزه پولتیزر شد اشاره کرد.

جایزه‌های بی‌شمار او برای شاعری عبارتند از؛ جایزهٔ دانشکدهٔ هنرهای زیبای ادبیات- آمریکا، نشان فر است، کمک هزینه دانشکده سرود آمریکا، کمک هزینه پرآوازه گوگینهام… درسال ۱۹۶۸ از او به نام بزرگ سرایندگان نام برده‌اند.

ما

ما براستی پی دغدغه ایم. ما

مدرسه را رها کردیم. ما

تا دیر وقت پرسه می‌زنیم، ما

رک راست بر خورد می‌کنیم، ما

آواز گناه می‌خوانیم، ما

دوراز هم به دام می‌افتیم، ما

با جاز ژوئن می‌رقصیم، ما

به زودی ازیاد می‌رویم.

 

خوار و بار

آنها، این زوج گندم گون پیر بیشتر اوقات دانه‌های گیاهی می‌خورند

برای آنها شام رویدادی خودمانی گشته است

روی شاخه ای هیزم، غیژ غیژ تکه‌های پارچه ای بر پاست

قاشق و کاردی ساخته از حلب

زوج بیشتر وقت ها سر خوش و مستند

آنان روزگارشان را می‌گذرانیدند

با این وجود به راه خود

 می‌رفتند و پوشاک شان را دوباره

می پوشیدند

و چیزها دورتر می‌شدند

 خاطره ها را بیاد می‌آورند

بادردها و لحظه ها

با این وجود بر فراز لوبیاها می‌لمیدند در پشت اتاقی اجاره ای که پر بود

از منجوق ها و قبض ها و عروسک ها و رخت ها

خرد ریزه ها تنباکو- گلدان ها و ریشه ها.

 

شروه

وای مادر! مادر عزیز، کامبخشی کجاست؟

آنان عشق بلند بالای خموشیم را در جنگ گیر انداخته اند

سوگ واری رهانی ام کین، نمی توان ام گمان کنم

درون پیاله ی خالی قلبم چه می‌توان ام بگذارم

این روزها مرد نمی خواهد برگردد

آه، با این همه می‌دانستم چند روز دیگر جنگ به پایان می‌رسد

آنگاه که مرد شکوهمندانه از آن دربیرون رفت

واقعی نبود آن عشق دلنواز من

ای کاش این حقیقت نداشت

چه کسی بی شرم و بیگانه است

با آن خوشگلی وبازوهای سلطه گر؟

که می‌تواند مرد خشن و مرددی را دگرگون کند

کسی است که با لکنت باید بگوید: باشد

آه، مادر، مادر عزیز

شادمانی در کجا خفته است؟

 

مادر

سقط جنین ها را نبایست فراموش کنی

بیاد می‌آوری بچه هایی را که می‌توانستی بزایی و نتوانستی آبستن شوی

گوشیتینه‌های کوچک ونرم با اندکی مو یا بدون مو

آوازه ها خوانان و کارگران هیچکاه هوا را دست کاری نمی کنند

نه می‌توانی نادیدهبیانگاری شان نه می‌توانی پر بزنی برایشان

هم خرید را دوست داری و هم خموشی را همراه با دل انگیزی

هرگز هیجان زده نشو و انگشت شستت را مک نزن

از دیدن آن شبح‌های عبوسی که با گام‌های تند و کوتاه هویدا می‌شدند

هرگز آنها را رها نکن، دریغی را رها کن که روح ات را آزار می‌دهد

چرخ می‌زنی و مادرانه لپ لپ خورد نشان را ور انداز می‌کنی

می شنیدم در میان باد آوای مبهم بچه‌های ام را که نابود گشته اند

پیمان بستم و در آسایش ام

عزیزان بد فرجام من، هیچگاه به پستان ها مک نمی زنند

دلخوشی ها را گفتم با وجود آن که گناهکارم

با آنکه قلم کشیدم بر بخت شما

بر زندگی و بر بلوغ تان

زایش و نام‌های شما را به یغما بردم

همراه با اشکهای بچه گانه و بازی‌های شما

خوفاهای شما، ازدواج‌های شما

دردها و نابود‌های شما آتشی است میان اندیشه

گر چه در نفس‌های آغاز ین شما زهر تان بودم آن را باور کن در درن کردن ام که اندیشه نمی کنم

چرا گریه می‌کنم

آن گریه برای گناهی بود

به هر جهت تو مرده ای در آن زمان

یا درست بگویم، در جای دیگری هستی؟

هیچگاه کامیاب نبوده ای

با آن همه همچنان می‌ترسم

آه! آیا نکوهش است؟ چه می‌خواهم بگویم من؟ چه حقیقتی بود آنکه گفت!:

بدنیا آمدی با کالبدی خشک و پای کشیدی از هستی

نیکوست آنکه نه هر هر می‌کند ونه توشه می‌کشد و نه فریاد می‌زند

باورم کن همیشه با عشق تو می‌زیم

باورم کن می‌شناشمت هر چند به طور کم

دلباخته بودم من به عشق شما زندگی می‌کردم.