مرگ با عزت هاله سحابی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

نه طنز می نویسم و نه تلاش می کنم خشم خود را بپوشانم. جای طنز نوشتن نیست در چنین روزی که شرافت مجسم می میرد و دختری که می خواهد عزای پدر به پا دارد، می زنند تا کشته شود. در کنار این دو کشته چگونه می توان نشست و خنده بر لبان مردمانی آورد که اگر می دانند این رذالت را، خنده بر لبان شان زخم می شود و اگر نمی دانند، جز یادآوردنش کاری نمی بایست کرد. ظلمی چنین را نه که نخواهم که نمی شود باور کرد. شاید گمان بداری که نومیدی امانم را بریده است. نه، نومیدی نیست، خشم است. خشمی چنان تلخ که کام آدمی با هیچ قندی شیرین نمی شود، با هیچ پندی آرام نمی گیری، و با هیچ دارویی تبی که به جانت نشسته است، کم نمی شود.

خانه شان، آبروی وطنم بود. پیرمرد، یدالله سحابی مظهر پاکی و زیبایی و اخلاق و راستی بود، عزت الله سحابی نمونه زیبایی و تلاش و امید و دانایی و شرف بود و هاله، بانویی که در دامانی پاک و شرافتی بی بدیل زندگی کرده بود. این همه ترس از جسد آدمی که مرده است و تنها در مرگش نگرانی و امید برایمان میراث گذاشته، از چه روست؟ گفته اند که اراذل و اوباش بیت و درگاه سلطان، رفته اند و چنان هتاکی و بی حرمتی را در تشییع جسد پدر از حد گذرانده اند که دختر بی تاب شده است و بعد در مقابل چشمان بسته جسد پدر او را زده اند، چنان که تاب رذالت و دنائت را بیش از این نیاورده است. بانوی ما چنین کشته شده است.

رهبرشان گفته است دیروز که “اسلام و قرآن سکه رایج جوانان و ملت های منطقه شده است.” کلاهت را بالاتر بگذار که در ام القرای اسلام مردی که جز به پاکی اعتقاد و شرافت اخلاق نزیسته بود، چنین بی حرمت می شود و حتی تشییع جنازه او را به مشهد و مقتل دخترش تبدیل می کنند. چه کسی در تمام تاریخ کفر و الحاد و نفاق چنین کرده است که شما در حکومت دین می کنید؟

هزار سال واعظان دین در شهامت زینب گفته اند که زینب، خواهر امام حسین بالای سر جسد برادرش در شام ایستاد و هر چه خواست به یزید، مظهر شقاوت آن دوران گفت و تا آخرین کلمه اش یک نفر جرات نکرد که به دهانش بکوبد و مانع مرثیه ای بر کشته برادر شود. خداوند یزید بن معاویه را رحمت کند که شما هر چه ظالم بود روسفید کردید. مطمئن باشید با این شیوه که شما می کنید، حتی اگر در جهان و منطقه کسی مسلمان هم باشد از دین بیزار می شود، چه برسد به آنکه با دیدن این همه ظلم و ستم بخواهد از شما دین بیاموزد. اگر یک دهم گفته رهبر جمهوری اسلامی درست بود و نه در منطقه بلکه در ایران، ده درصد مردم مسلمان بودند، فقط با شنیدن قتل رذیلانه هاله سحابی دودمان حکومت را به باد می دادند. شما فقط انسان را نمی کشید، شما دین و انسانیت را می کشید، چنان می شود که کسانی بشنوند که چنین ظلمی روا داشته می شود و ساکت بنشینند؟

من خشمگین ام، اما ناامید نیستم، چنانم که هاله سحابی ساعاتی پیش از مرگش درباره پدرش گفته بود: “پدرم نگران اما امیدوار رفت.” اتفاقا اگر تا دیروز نومید بودم و انگیزه کوشش نداشتم، امروز دیگر نومید نیستم. با ظلمی که شما می کنید، فردایی در طالع تان نیست. اگر مائیم که ننگ زیستنی چنین را تحمل نمی کنیم. و اگر خدائی در کار است که گفته اند که ملک با کفر می ماند و با ظلم نه. فقر را می شود تاب آورد، فساد را می شود تاب آورد، کفر را می شود تاب آورد، اما مطمئن باشید این دنائت و رذالت و ظلم را مردم تاب نمی آورند.

امروز روز دشواری بود. دشوار بود که چنین رذالتی را بتوانی ببینی و بشنوی. از من انتظار نداشته باش که شاهد چنین رذالتی باشم و خنده بر لبم بیاید یا خنده بر لبت بنشانم. در من خشمی جوانه می زند که جز تلاش برای تغییر وضع ظالمانه به چیزی ختم نمی شود. حالا دیگر می دانم که لحظه ای نباید سکوت کرد، لحظه ای نباید نشست، لحظه ای نباید فرصت را از دست داد تا این حجم سیاه رذالت گورش را گم کند و از سرزمینم برود. می دانم که حالا، هاله پهلوی پدر بزرگوارش آرام گرفته است، اما نمی دانم کسانی که چنین ستمی را می کنند و فرمان آن را می دهند، چگونه از عاقبت آن نمی هراسند. مکافات این ستم بیش از آن است که گمان می کنند.