زنی چندی پیش از من مشاوره حقوقی خواسته بود برای پیدا کردن راههای قانونی با هدف تغییر رفتار شوهر و به دست آوردن برابری در زندگی زناشوئی در برخورد با تبعیض هائی که شوهر بر او روا می دارد. این تمام مشکل نبود. مشکل اساسی این بود که زن عاشق شوهرش است و شوهر، مردی است تحصیلکرده و استاد دانشگاه که ابدا پایبندی های خرافی و حتی دینی هم ندارد. در زندگی اجتماعی مورد احترام است و در زندگی خانگی یک مرد پشت کوهی است و همسرش با هر مردی مراوده حرفه ای و اجتماعی دارد، بلافاصله عکس العمل نشان می دهد و به او اتهام خیانت می زند و به تدریج فرصت های زندگی اجتماعی و حرفه ای را از او دریغ می دارد. با او از حقوق نداشته اش حرف زدم و البته او را با حقوقی هم که از آن برخوردار است مثل مهریه و مانند آن آشنا کردم. برایش از حقوق محدود او بر فرزندان مشترک گفتم و تاکید کردم اختیار با خودش است. می تواند برود دادگاه و شاهد و گواهی پزشکی ببرد و از شوهر تعهد بگیرد تا مرتکب رفتار اهانت آمیز نشود و توضیح دادم می تواند مهریه به اجرا بگذارد و بعد آن را ببخشد و طلاق بگیرد…، و البته خیلی حرفهای زنانه و قانونی دیگر. زن شنونده خوبی بود. رفت تا تصمیم بگیرد.
دیروز برایم نوشت که مشاوره با شما البته سودمند بود. با استفاده از آن به این نتیجه رسیدم که زورم به قانونگذار نمی رسد و باید قانون را از زندگی زناشوئی ام بیاندازم بیرون. چنین کردم و راحت شدم: “من قانون را به قتل رساندم”.
توضیح بعدی زن خارج از تصور بود. دست کم برای یک وکیل، بسیار غیر منتظره بود. نوشته است:
باور کردم دنبال این قوانین رفتن، وقت تلف کردن و آب در هاون کوبیدن است. من شیمیست هستم. عادت دارم به کار علمی و به دست آوردن نتایج علمی. هرگز دنبال جنبش زنان و کمپین ها و این جور مبارزه ها نرفته ام. به کار خودم مشغول بودم و نمی دانستم چرا زنان فعال در این حوزه ها این همه خطر می کنند. حالا هم با آن که فهمیده ام موضوع از چه قرار است و قانون را برای سرگردانی زنان شوهر دار یا تسلیم بلا شرط آنها از تصویب گذرانده اند، به جای حق خواهی در دادگاه که باید بر پایه این قوانین نا متناسب با نیازهای زنان صورت بگیرد، کلاهم را قاضی کردم و نشستم به مذاکره با شوهرم. گفتم که دوستش دارم و اگر با طلاق به ازاء بذل مهریه موافقت کند، حاضرم همچنان پس از طلاق با او در یک خانه زندگی کنم. در این صورت چون احساس می کنم دو تا انسان برابر با هم زندگی می کنند و یکی حق ندارد دائما از آن دیگری بپرسد کجا رفتی و با چه کسانی حرف زدی، با او بهتر عشق ورزی می کنم. به او گفتم دوست ندارم مطابق قانون محل سکونت من را او تعیین کند یا در برابر فعالیت های اجتماعی ام سنگ بیاندازد. به او گفتم تمکین بی تمکین. نمی توانم زورکی و وقتی حال و حوصله رابطه جنسی ندارم به او حال بدهم. تن دادن به تجاوز به حکم قانون که لذت بخش نیست.
پرسیدم: حالا خوشحال هستید؟ بچه ها چی؟ نمی ترسید او در جای یک مرد مجرد با زنان دیگری بدون نگرانی رابطه برقرار کند؟
گفت: پیش از آن که من قانون را در مناسبات زناشوئی به قتل برسانم، قانون عواطف من را به قتل رسانده بود.
پرسیدم: چگونه؟
گفت: می توانست با صیغه یک ساعته و بیشتر همین رابطه ها را برقرار کند. قانون هم از او حمایت می کرد. فقط فایده به قتل رساندن قانون این است که تا بو ببرم دلش جای دیگری است مثل یک انسان می توانم محل سکونت خودم را انتخاب کنم و جائی زندگی کنم که او نباشد و نتواند مدعی ام بشود.
بچه ها هم راحت شده اند. در این خانه کسی از قانون نفقه حرف نمی زند. کسی از مهریه حرف نمی زند. توافق کرده ایم تا هرگاه یکی دلش جای دیگری رفت، خداحافظی کند و برود دنبال دلش. مدتی است زندگی خوشی داریم. از بودن با هم لذت می بریم. این درجه از رفاه و امنیت را با به قتل رساندن قانون بد به دست آورده ام. از شما متشکرم که قانون را به من آموختید.
می گویم: حقوقدان ها ها در سراسر جهان از گذشته تا حال معتقد بوده و هستند که “قانون بد بهتر از بی قانونی است”. پاسخ می دهد: “قانون بد را هر یک از ما باید به دست خودمان نابود کنیم. وقتی پیش از آن که قانون بد بتواند ما را مچاله کند، ما آن را مچاله کنیم، به تدریج قانون متروکه می شود و قانونگذاری که جاهل است نسبت به نیازهای مردم و نمی فهمد تحولات وسیع اجتماعی اتفاق افتاده و طیف وسیعی از زنان با مشخصات من، دارند در این کشور کار می کنند، جایش را می دهد به قانونگذار روز آمد و می رود پی کار و کاسبی دیگری.
پرسیدم: خیال می کنید به همین سادگی و بدون کشت و کشتار، این قانونگذار می رود چی کارش؟
می گوید: من و زنان امثال من نمی خواهیم آدم بکشیم یا کشت و کشتار راه بیاندازیم. اما از انسانیت خودمان با کشتن قانون در مناسبات زناشوئی دفاع می کنیم. این دفاع مشروع است. جمعی از زنان که هشیاری بیشتری دارند اصلا تن به عقد و قید های قانونی که درشباهت با قیدهای بردگی است نمی دهند و عرصه “ازدواج سفید” را گشوده اند. جمعی دیگر پای سفره عقد می نشینند و بعد که درگیر بردگی می شوند با امثال شما تماس می گیرند و تازه می فهمند چه بلائی سر خودشان آورده اند. کسانی که رد حرفهای شما را می گیرند و سرگردان دادگاهها می شوند، زن های خردمندی نیستند. شما به ما کمک نمی کنید.
می پرسم: این که از حقوق داشته و ناداشته تان با خبر شده اید، کمک نبوده است؟
می گوید: کمک بوده تا بفهمم کجای این کره خاکی ایستاده ام و آن وقت توانسته ام دشمن خودم را بشناسم. البته شما نشانی دشمن را به من داده اید و بسیار ممنونم. اما برای رهائی آدرس عوضی داده اید.
می پرسم: کدام آدرس عوضی بوده؟
می گوید: آدرس “قانون” و این که برای رهائی دنبال این قوانین را بگیرم.
می پرسم: اگر رابطه ات با این مرد ابتدا شرعی و قانونی نبود که بچه هایت می شدند حرامزاده و انگشت نمای این و آن و بدون حقوق برابر با بچه های حلال زاده.
می گوید: این قانون را هم باید کشت.
می پرسم: چه جوری؟
می گوید: با قبول این همه بچه های خیابانی به فرزندی.
می خندم و می گویم: پس قانون را که خیال می کنید کشته اید باید دوباره سراغش بروید. بدون قانون فرزند خواندگی که نمی شود فرزند خوانده داشت.
می گوید: متوجه نیستید کشتن قانون از هزار تا جنبش زنان بهتر است. ما این قانون را هم به قتل رسانده ایم. راهش را بلدیم. افسوس که شما موی خود را در راه اصلاح قانون سفید کردید. بی نتیجه. نسل امروز زنان با استفاده از تجربه های پشت سر، قوانین مزاحم را به قتل می رسانند و سراغ مشاور حقوقی را نمی گیرند.
ادامه می دهم: جواب من را ندادید. چه طوری بچه ای را به فرزند خواندگی وارد خانه می کنید.
می گوید: پیداست شما خیلی وقت است ایران نیستید و نمی دانید می شود زنی را که از فرط استیصال و فقر می خواهد کلیه اش را بفروشد و فرزندانش را از گرسنگی نجات بدهد، متقاعد کرد تا فرزندی بزاید و بسپارد به زنی که حاضر است پول خوبی به او بدهد.
می پرسم: شناسنامه چه جوری صادر می شود؟
می گوید: با پول.
می پرسم: جای نام پدر خالی می ماند؟
می گوید: نه. به صورت صوری صیغه شوهر آن زن می شود و شناسنامه هم می گیرد با نام پدر. راهش را بلدیم.
می پرسم: باز هم قانون جائی گریبان تان را می گیرد.
می گوید: چه قدر ما را از قانون می ترسانید. بی خیال قانون و قانونگذار. ول شان کنید هر چه می خواهند قانون چپ اندر قیچی بنویسند. ما تره هم برای قوانین شان خرد نمی کنیم.
در حالی که خنده هایم و شاید گریه هایم را می خورم می گویم:
موفق باشید. پیداست که “جنبش کشتن قانون بد” در ایران امروز، بیشتر از دیگر جنبش ها پیرو و فعال دارد. بهتر است به فرجام آن نیاندیشیم.