پرونده/ روایت – نسیم خاکسار: ادبیات کودکان در سالهای دهه چهل با داستانهای صمد بهرنگی شروع شد. اصولا ادبیات کودکان در تاریخ ادبیات معاصر ما با نام صمد بهرنگی گره خورده است. صمد معلم بود، آشنا بود به دنیای کودکان و در ضمن نویسندهای بسیار خلاق و جستوجوگر بود. این را در کارهای داستانیاش میتوان دید و هم در کارهای پژوهشیاش. همراه با صمد در این دوره و یا یکی دو سالی پس از او، نویسندگان دیگری هم چون علیاشرف درویشیان، قدسی قاضینور و چند نفری دیگر وارد همین قلمرو از نوشتن شدند. من هم در سال ۱۳۴۹، در پایان همین دوره، یک کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر کردم به نام “بچهها بیایید با هم کتاب بخوانیم”. در واقع با این کار میخواستم نوشتن نقد و نظر را نیز همراه داستان وارد این عرصه کنم.
همه این نویسندههایی که از آنها نام بردم، معلم بودند. آموزگار در روستا و یا در شهر. این شغل آموزگاری چه در شهر و چه در روستا این امکان را برای آنها به وجود میآورد که با کودکان و نحوهی فکر و حس و تخیل آنها آشنایی از نزدیک پیدا کنند.
صمد سعی میکرد با استفاده از داستان و حکایات متنهای کلاسیک ما برای مثال از کتابهایی چون کلیله و دمنه که برخی از داستانهای آن در کتابهای درسی هم میآمد، داستانهای تازهای بنویسد که واقعیت جهان ما و یا جهان کودک آن روز را هم در بربگیرد. متاسفانه به دلیل آنکه این دهه و دهه بعد چهره اصلی جامعه و به ویژه فضای جامعه روشنفکری در میهن ما یک فضای شدیدا سیاسی و مبارزاتی علیه حکومت وقت بود، به جنبههای خلاق کارهای داستانی صمد و همین نویسندگانی که از آنها نام بردم٬ توجه کمتری شد و سعی می شد در نقد و نظرهای نوشته شده و یا توجهی که به آنها میشد جنبههای سیاسی و اعتراضی آنها به وضع موجود رنگ و جلوه ی بیشتری بدهند.
خلا یک نقد و نظر درست و فنی باعث شد که بخشها و جنبههای خوب و یا نسبتا خوب این کارها و البته با انتقاد به جنبههایی که نگاه یکسویه به جهان واقعی و جهان کودک داشت، کارهایی در دوره های بعد به نام ادبیات کودک دربیاید که یکسره از راهی که صمد و دیگران در آن گام زده بودند، جدا و متفاوت بود. برای نمونه داستانهای داریوش عبداللهی که نام یکی از داستانهای او را “هرزه گیاه ماجراجو”، که تقلید ناشیانه و سطحی و بی مایهای است از ماهی سیاه کوچولو و یا کار دیگری از صمد، هنوز به خاطر دارم. کاری که نه ادبیات بود و نه ادبیات برای کودک. بیشتر یک مقاله سطحی و سیاسی است.
در دهه پنجاه البته با ایجاد کانون و پرورش فکری کودکان و نوجوانان و همکاری شاعران و نویسندگانی چون شاملو و م.آزاد، طاهباز، احمد رضا احمدی و… سعی شد که کتابهای مناسبی برای کودکان و نوجوانان منتشر شود که چون در دسترس ندارم٬ نمیتوانم از آنها نام ببرم. بعد از انقلاب برای دورهای به دلیل به وجود آمدن فضای آزاد سیاسی و تشنگی جامعه کتابخوان برای دانستن بیشتر از دگرگونیهای تند و سریع در جامعه، ادبیات کودکان هم را همان فضای تب و تاب و شور و هیجان فرا گرفت. البته از سوی تعدادی از نویسندگان بازمانده از همان دهه چهل سعی زیادی هم شد که اهمیت دانایی دادن به نوجوانان و کودکان و توجه به جهان حسی و تخیلی آنها٬ بیرنگ نشود یا زیر ادبیات غوغایی به فراموشی سپرده نشود که نیاز به تحقیق و پژوهش است برای سخن گفتن درست و دقیق از آن.
برای مثال به شمارههای ماهنامه بهاران که آن وقتها من با همکاری قدسی قاضی نور سردبیری میکردم میتوان مراجعه کرد و یا به کتابچههایی برای کودکان و نوجوانان که علیاشرف درویشیان و رضا خندان منتشر میکردند و شامل داستانها و نوشتههای کودکان سراسر ایران بود.
برای وارد شدن به جزییات باید یکی یکی کارهای این دورهها را از نو خواند و حرف زد که خواننده بتواند به دانش برسد. و این کار در یک وقت کم میسر نیست. برای مثال همین مقوله ادبیات متعهد؛ به این مقوله نمیشود سرسری پرداخت. برای مثال در کارهای صمد هم تعهد به معنای آفرینش یک ادبیات اعتراضی به همین مفهوم سیاسی و انقلابی آن هست، هم تعهد به معنای آفرینش یک داستان خوب. یعنی داستانی که به تخیل و بازسازی واقعیت و ارائه یک ساختار درست در داستان توجه دارد و هم به جنبههای آموزشی مسایل ابتدایی برای نوجوانان و کودکان که ادبیات جهانی هم به آن پرداخته است. در همین داستان اولدوز و کلاغهای او یرای مثال باید به آنجا که کلاغ به تمیز نگه داشتن ناخنهایش اشاره میکند٬ هم توجه کرد. این را که گفتم نمی خواهم جنبههای یکسویه آن را برای مثال این حرف خام که کتابهای من وِیژه کودکانی است که سوار پونتیاک نمی شوند و ناز و افاده ندارند، نادیده بگیرم.
بحث اصلی این است که تعهد را از جانبهای گوناگون آن ببینیم. من خودم وقتی کتاب “میدانم بچهها دوست دارند بهار بیاید” را مینوشتم٬ خیلی دقت می کردم از جملههای کوتاه کوتاه که راحت باشد برای خواندن کودکان٬ استفاده کنم. تخیل آدمها هم در داستان برای رسیدن بهار از واقعیتهای ساده زندگی آنها گرفته شده بود. چهار نفر هستند در این داستانها که منتظر رسیدن بهارند. همه آنها قایقراناند. یکی نوجوانی است که در بهار به سنی میرسد که میتواند به سربازی برود و بعد کارت جاشویی بگیرد و به خانوادهاش کمک کند. دیگری پیرمردی است که از درد کمرش رنج میبرد و قرار است بهار که بیاید او را عمل کنند. وقتی این داستانها را مینوشتم که محل کارم در خرمشهر بود و مجبور بودم هرروز با قایق از رودخانه بگذرم. به همین دلیل با بلمچیها آشنایی بیشتری پیدا کرده بودم. این آشنایی باعث میشد که واقعیتهای زندگی آنها و نوع نگاه و آرزوهای آنها بازتابی درست در آن داستانها پیدا کند. و اینها نکتههای خیلی مهم بودند٬ اگر کسی درست به آنها نگاه میکرد و نقد میشد. اما همانطور که پیشتر گفتم چون نقد و نظر درست در جامعه ما عادت نبود فقط به آن جنبههای کار که فقر و درد مردم محروم در آن بازتاب یافته نگریسته میشد. و همین باعث شد که تعهد در ادبیات به شکل ناقص و تحریف شدهای در جامعه کتابخوان ما تعریف شود.
حضور نویسندگانی که اهلیت و یا تخصص ویژه در خلق ادبیات کودک نداشتند، اتفاقی نیست که فقط در جامعه ما رخ داده باشد. بسیاری از نویسندگان معروف جهان نظیر رومان رولان هم کتابهایی درباره نوجوانان نوشتهاند. به هر حال هرکس دورهای از زندگیاش کودک بوده است و از این دوره حس و خیالهای دارد و تجربههایی که میتواند با کمک استعداد و تواناییاش در داستاننویسی از آنها استفاده کند.