بیست و دوم خرداد سال ۱۳۸۵، قرار بر آن بود تا زنان و مردانی که به “تبعیض جنسیتی” معترض هستند در میدان هفتتیر دست به تظاهرات بزنند؛ حضور نیروهای پلیس مجهز به باتوم و زنانی که خود مقابل معترضان در لباس امنیتی حاضر شده بودند فضا را آبستن درگیری کرده بود.
نیروهای حاضر در محل در پاسخ به سئوال مردم مبنی بر علّت کتک زدن دختران و پسران جوان میگفتند “دزد یا معتاد است”، شاید در آن روزها کسی به خیالش هم راه نمیداد روزی را که جوان و پیر در خیابانهای تهران نه فقط دزد و معتاد بلکه “خس و خاشاک”، “پشه”، “میکروب” و “گوساله” خوانده شوند اما چرخ دیکتاتوری بر پایه ظلم آنقدر چرخید تا این “ناسزاگویی” به یکی از آداب کشورداری تبدیل شد.
اما این همهی ماجرا نبود! همین برخوردها در روزهای نه چندان دور باعث به هم پیوستن تشکلهای معترض و برابریخواه شد زیرا نظام، نبض ضعیف اما پنهان خود را آشکار کرده بود، نبضی که دیگر با تجمعهای سه نفرهی “اعتراض” به تپشهای یکی در میان میافتاد.
حضورهای خیابانی، به راهاندازی کمپینهای متعدد و جمعآوری امضا نشانه های تولد یک جنبش بود و حتی آنها که به تولد جنبش زنان در ایران شک داشتند از واکنش هراس آلوده حکومت به فعالیت برابری خواهان، متوجه یک اتفاق تازه شدند؛ دولتمردان برای اثبات وجود و قدرت مهار جنبش زنان به سرکوب روی آوردند اما خود در دام جنبش افتادند.
دام به آن معنا که در قدمهای اول واکنش به فعالیت برابریخواهان، اقدام به سرکوب آنها به شیوههای مختلف کردند اما مجبور به پاسخگویی به سئوالات بزرگتری شدند.
به طور مثال اگر با راهاندازی کمپینی بنام “یک میلیون امضا” حکومت متهم به “تبعیض” بود، اما واکنش هایش هر کدام یک اتهام تازه شد؛ جرم دانستن امضا، اقدام به بازداشت فعالان جنبش زنان، صدور احکام غیرقانونی و در مواردی نظیر آنچه در پرونده قتل “زهرا بنییعقوب” اتفاق افتاد که تمام آبروی حکومت را زیر سئوال برد.
از آغاز تولد جنبش مدنی زنان برای دستیابی به برابری جنسیتی، تداوم این حرکت، الگوبخش دیگر جنبشهای مدنی مانند جنبش دانشجویی، جنبش کارگری و جنبش سبز شد زیرا سالها زنان برای رسیدن به اصل برابری جنسیتی اقدام کرده و ناامید نشدند و با پرداخت هزینههای بیشمار موفقیتهایی هرچند اندک به دست آوردند.
با انتصاب محمود احمدینژاد در سمت ریاست جمهوری ایران، سرکوب زنان شکلهای روشنتری به خود گرفت و دولت با قراردادن افرادی چون «مرضیه وحیددستجردی» که خود حامی تبعیض جنسیتی است در سمتهای رسمی، سعی کرد زنان را با این ظاهرسازی فریبکارانه ساکت کند اما این کار نیز مانند دیگر گونههای سرکوب اعتراض بیشتری را به همراه داشت.
در ایران به عنوان یک حکومت دیکتاتوری اگرچه رابطه متقابلی میان سرکوب حکومت و خواستههای فعالان حقوقبشر و حقوق زنان با سرکوب، وجود دارد (که هرچه فعالیت، بیشتر می شود سرکوب هم افزایش پیدا میکند) اما تجربه نشان داده در “نتیجه” سود با حکومت نیست زیرا از یکسو فعالان حقوق بشر و حقوق زنان نه تنها ناامید نشده بلکه مقاومتر هم میشوند اما از سوی حکومت، “ترس” است که راه خود را به شکل صعودی طی میکند و اگرچه ترس میتواند خشونت بیشتری را پیش بیاورد، اما تاریخ هم ثابت کرده که آنچه موجب پیروزی یک هدف میشود، امیدواری، مقاومت و صبوری است.
جنبش مردمی ایران علیه حکومت دیکتاتوریاش در شرایطی شکل گرفت که زنان و مردان برابریخواه به تشکلهای باثبات خود دست یافته بودند و توانستند تجربیات خود را در راستای یک حرکت همهجانبهی دموکراسیخواهی همراه کنند با این باور که: “بدون برابری جنسیتی و عدالت در میان همه انسانها نمیتوان به دموکراسی حقوقی و حقیقی دست یافت”؛ این دقیقا همان چیزی است که ثبات و بقای دیکتاتوری را در خطر میاندازد.
حتی در یک شرایط ایدهآل هم نمی توان انتظار انتخابات آزاد و سپس تغییر در قانون اساسی را داشت مگر اینکه تصمیم سازان، حقوق زنان را از حقوق بشر و دموکراسی جدا ندانند.
برای رسیدن به اوج هرم دموکراسی، به پایههای قوی و قدرتمندی مانند برابری جنسیتی نیاز است؛ ما باید اول این اصل را به دست آوریم و سپس پلهها را طی کنیم و این یعنی در رسیدن به چنین آرمان مقدسی نمیتوان جهشی عمل کرد یا از نردبان ترقی سه پله در میان، بالا رفت.
ما به بهانههایی برای ابراز نارضایتی و اعلام اعتراض نیاز داریم تا سکوت ناشی از سرکوب همهجانبه، توهم رضایت یا تسلیم را چه در حکومت ایران و چه در جامعه بینالمللی بهوجود نیاورد و ۸ مارس یک بهانه است برای چنین هدفی؛ حتی اگر برخی فعالان حقوق زنان معتقد باشند که نامگذاری یک روز به عنوان “روز زن” اشتباه است زیرا برای فرهنگ برابری باید در همین نامگذاریها حساس بود.
برگردیم به دامی که حکومت در آن گرفتار شد؛ یکی از نتایج سرکوب فعالان در ایران پدیدهی خروج چهرههای جنبشهای برابریخواهی از ایران شد؛ اگرچه حاکمیت در توهم خام موفقیت در ایجاد خلل در تشکلهای مدنی ماند و اختلاف سلیقههای موجود میان تبعیدی های جدید و نسل پیش از آنها میتوانست به این خلل دامن بزند اما فعالانی که به تازگی از ایران خارج شدهاند با توجه به تجربههای ناب و تازه خود از شرایط ایران توانستهاند با تبعیدیهای نسلهای اول و دوم به انسجام برسند و آنچه در ایران کمتر عملی است را با استفاده از آزادی بیان در این سوی مرزها به انجام برسانند و باز هم بر ترس حاکمیت بیافزایند.
توجه بینالمللی به فضای خفقان حاکم بر ایران نیز، چه در موضوع عدم رعایت حقوق زنان و چه حقوق بشر که لازم و ملزوم یکدیگر هستند، دستاورد بزرگی برای فعالان مدنی خارج از ایران داشت؛ جامعهی بینالمللی توانست در راستای خواستههای مردم ایران و هماهنگ با تحولات داخلی از حضور و ظاهرسازی بینالمللی ایران بکاهند به طوریکه جامعهی جهانی بر طبل توخالی ادعاهای دولتمردان کشورمان واقف شدند و با تاسف و تمسخر از فریبهای دولت یاد میکنند.
در سالهای اخیر ما شهدا و قربانیان زیادی از میان زنان داشتیم؛ ندا آقا سلطان، شیرین علمهولی، زهرا کاظمی، شبنم سهرابی و زهرا بهرامی تنها نمونههایی از جنایت و بیعدالتی حاکم بر ایران هستند.
زندانیان پرشماری که زهرا رهنورد و فاطمه کروبی نیز آخرین شان نخواهند بود؛ هنگامه شهیدی، نسرین ستوده، مهدیه گلرو، مهسا امرآبادی، عاطفه نبوی، شبنم مددزاده، روناک صفارزاده، نازنین خسروانی، عالیه اقدامدوست، بهاره هدایت، شیوا نظرآهاری، فخری محتشمی پور و بسیاری دیگر که هماکنون با مقاومتشان در مقابل احکام غیرقانونی و غیرانسانی، اندام نظامی نامشروع را به لرزه در آوردهاند و در کنار تعلیقیها، تعزیریها و تبعیدیها، حکومت دیکتاتوری را درگیر استراتژیها و تاکتیکهای باخته کردهاند.
۸ مارس امسال نیز دامی تازه برای حکومت است و جنبش برابریخواهان، در ادامه تجربه های تلخ اما سربلند سالهای پیش در ایران و خارج از ایران، فریاد برابری و دموکراسیخواهی را سر خواهد داد؛ حتی اگر فضای سرکوب بیش از گذشته، حاکم باشد زیرا بازی خیابانی حکومت، حرکتی دو سر باخت است.
اگر حکومت برخلاف عادت خود دست به سرکوب نزند صدای زنان و مردان در ایران به گوش جهانیان خواهد رسید و داخل و خارج را نسبت به تبعیض و ظلمی که بر مردم روا داشته شده، بیدارتر خواهد کرد اما اگر سرکوب حداکثری پیش آید حکومت پرونده اتهام تازه ای را برای خود گشوده است اتهامی که شاهدانش بدنهای کتک خورده، زندانیان مدنی که سیاسی می شوند، احکام غیرقانونی و چه بسا شهدایی که باز مجبور شود سعی بینتیجهای در دزدیدنشان کند و یا شناسنامه عضویت در بسیج برایشان صادر نماید؛ سناریوهای از قبل لو رفته و سرتاسر باختی که با استفاده به موقع و مفید تبعیدیها از امکانات و آزادی بیان، نتیجهای جز بیدارتر شدن جامعه بینالمللی نخواهد داشت.
۸ مارس پیشرو، بهانهای دیگر برای گوشزد کردن نام و یاد شهیدان و زندانیان جنبش برابریخواهان برای نظام به ظاهر اسلامی و جمهوری است؛ میتوانیم نشان دهیم روز تولد، شهادت و تمام عمر آنها و دیگر زنان و مردان آزادیخواه ایران ۸ مارس است و ما از خواستههای حقوقی، حقیقی و مدنی خود پا را پس نخواهیم کشید، اوین تا حشمتیه را با فریاد، قلم و قدمهایمان نقش خواهیم زد.
آنها که با جنسیت ما مشکل دارند و در اعماق ذهنشان آن را جرم میدانند، غافلند که انسان بودن را گناهی بزرگ شمردهاند و برخلاف موج خلقت شنا می کنند و البته شناگرانی از این جنس پایانی جز تسلیم در برابر موج حقیقت ندارند و در این خودخواهی مردسالارانه و مستبدانه تباه میشوند؛ اگر جنسیت جرم است پس انسان بودن یک گناه بزرگ محسوب خواهد شد.