اگر به بیانیه ها، مصاحبه ها، و مجموعه انتشارات احزاب و نیروهای اپوزیسیون بعد از انتخابات مجلس هشتم، به ویژه در خارج از کشور نگاه کنیم، می بینم که پایین بودن نسبی مشارکت مردم در انتخابات را، با شعفی اعلام کرده اند، که گویا این موفقیتی بوده است حاصل سیاستگذاری آنها. عبارات و واژگانی هم هستند که به این معنا کمک می کنند، از این قبیل که “همانطور که ما پیش بینی کرده بودیم” یا “همانگونه که انتظار می رفت”…..
و البته این هیچ اشکالی ندارد و شاید خوب هم باشد که بر مبنای معلومات و داده هایی، وقوع امری را پیش بینی کرد. اما مشکل اینجاست که این دوستان که همگی سیاست ورز و همگی مبارزان راه آزادی و عدالت هستند، با اعلام این وضعیت متأثر کننده، در واقع به نوعی به خود تبریک گفته و از تحریم کنندگان تقدیر کرده اند. این است که پرسش ایجاد می کند؛ کار تحلیل و تفسیر را دشوار و شناخت ناظر را از اپوزیسیون ایرانی مخدوش می کند و ایضاً آینده ما مردم را به ابهام می سپارد.
اصلاً اگر کسی خارج از آشنایی های ویژه ما به ارزیابی این واکنش ها بنشیند، تردیدی نمی کند که پیروزی بزرگی نصیب ملت ایران، و به تبع ِ آن نصیب نیروهای مدافع مردم شده است.
و این در حالی است که کسی شک ندارد ـ و نداشت ـ که حاصل این عدم مشارکت، ورود نیروهای بیشتری از محافظه کاران و البته تعداد کمتری از نیروهای هوادار تحول و اصلاحات است. و باز چیزی که اینجا فهم را دشوارتر می کند، این است که آنها نیز این مطلب را می دانسته اند. دیده بودند و شک هم نداشتند که آن نیرویی که می تواند تحت تأثیر تبلیغات تحریم قرار بگیرد، دقیقاً همان نیرویی است که اگر شرکت کند به مخالفان محافظه کاران رأی می دهد.
و حتا تجربه کرده بودند که حضور وسیع این گروه ها، حتا امکان تقلب در نتایج آرا را نیز محدود می کند و می تواند حتا تلاش برای آن را نیز عقیم بگذارد. این را در چالش با نیروهایی، در داخل و خارج می گویم که دوست دارند روی این عامل تقلب خیلی مانور کنند. والا من به تبع درک و شناختم و آنچه از جامعه خودم دیده ام، سهم تقلب را در پیروزی محافظه کاران، بسیار ناچیز تر می بینم از عدم حضور گسترده مردم.
استدلال این مسئله هم به گمانم بسیار روشن است. چند پرسش بیشتر در مقابل ما نیست.
پیروزی بزرگتر در انتخابات از آن کیست؟
شرکت کنندگان در انتخابات چه طیف هایی بودند؟
تحریمیون از کدام سمت بودند؟
تنها و تنها پاسخ به این سه پرسش روشن می کند که سهم تقلب، و اصلاً نیاز به تقلب، در چه میزان و محدوده ای بوده است. از آن گروهی که در وسعت نزدیک به تمام خود در انتخابات شرکت کردند، توقع بود که اکثریت کرسی ها را چه کسانی اشغال کنند؟ بازنده ها در این عرصه باید چه کسانی می بودند؟
قصد من نفی اینکه تقلب می شود اصلاً نیست. بحث این است که کارساز چیست و تعیین کننده کدام است. البته که بعد از هر انتخاباتی در کشورهایی نظیر میهن ما، بحث تقلب هست و صحیح هم هست. قبل از این هم چندین بار نوشته ام که در کنکور دانشگاهها هم در ایران تقلب صورت می گیرد. اما چه کسی به خود اجازه می دهد که حضور دانشجویان ایرانی در دانشگاهها را بی اعتبار و حاصل تقلب بداند؟
هنوز آقای کروبی از خواب بیموقعی حرف می زند که ناگهان رتبه آقای احمدی نژاد را بالاتر از او کشید! می تواند راست باشد. در کشور ما می تواند این اتفاق بیافتد. اما در قبال چند هزار یا چند میلیون رأی؟
راه مقابله با مخفی کردن، یا حیف و میل کردن آرای مردم چیست؟ در خانه نشستن آنان؟ از زمانی که این ایده به جامعه ما تزریق شد، چه نتایجی به دست آمد؟ تحلیل و تفسیر نمی خواهد و دشوار نیست فهم این نتایج. راست در مقابل چشم و عقل ما اتفاق افتاده و به کرات.
از دوم خرداد به بعد، بخشی از نیرویی که یکپارچه هم نبود؛ در خارج و داخل و چپ و راست حضور داشت و به گفته خودش غافلگیر شده بود، در بی صبری برای جبران این غافلگیری خود، مشغول شمردن و برجسته کردن خطاهای ریز و درشت اصلاح طلبان و کاستن از آرای آنان بود. وقتی که فاکت ها به اندازه کافی جمع شد، وقتی معلوم شد که اصلاح طلبان موفقیت چندانی نداشتند، که جسارت کافی نداشتند، به مردم گفتند که در خانه بنشینید. مردم بنشینند تا کسانی به میدان بیایند که نه تنها مطالبات آنها را نمی دهند بلکه نمی خواهند که بدهند؛ بلکه در مقابله با آن مطالبات هستند.
توجه داشته باشیم که این دکترین را، کسانی تدوین کرده و رهایش نمی کنند، که هنوز گناه شکست نهضت ملی را فراتر از هر تحلیل تاریخی اجتماعی، بر گرده حزب توده ایران می گذارند. کسانی که تمام تاریخ شان، رنجهایی که برده و می برند، تجسم دهه ها شکست است، اما هنوز و به درستی به آینده امیدوارند. این معمای همه مجهولی را کسی هنوز نتوانسته است پاسخ بگوید که عدم مشارکت مردم، یعنی بی اعتنایی شان به انتخابات و باز گذاشتن دست مستبدان و جاده را برای ایشان هموارتر کردن، چه حاصلی دارد برای کسانی که، از دست همین استبداد، وطن را نیز به ناچار وانهاده و خارج از دایره ایستاده اند. نتیجه مستقیم عدم مشارکت ناراضیان مگر پیروزی محافظه کاران نیست؟ این نتیجه بد که هر جامعه و جمعیت آزادیخواهی را متأسف می کند، چرا اینجا با استقبال رو به رو می شود و نوعی تشکر از مردمی که مجلس را و یا مثلاً دولت را به محافظه کاران سپرده اند؟ من از تکرار این پرسش قبل و بعد از هر انتخاباتی، خسته نخواهم شد که آن مردمی که رأی نمی دهند، چکار می کنند؟
والبته اگر موفق شویم که تئوریسین های تحریم را مخاطب قرار دهیم، ناگهان از شعارهای سازنده شان به زیر می آیند و قصه را دیگر می کنند که:
مردم خودشان تشخیص دادند. مردم خودشان به این نتیجه رسیدند. پربیراه هم نمی گویند. لازم هم نیست که مردم مستقیماً از رهنمود فلان و بهمان نیروی اپوزیسیون فرمان ببرند. اصلاً مردم کی هستند؟ اپوزیسیون کیست؟ روانشناسی عامه مردم یک جامعه، تفاوت زمین تا آسمان که ندارد با روشنفکران و متفکرانش.
تفاوت ما مردم، با پیشتازان مان، قاعدتاً و منطقاً باید تفاوت مردم جوامع دیگر باشد با متفکران شان.
عامه مردم ما همان تفاوتی را با مردم جوامع توسعه یافته دارند، که متفکران جامعه ما با متفکران این جوامع. روشنفکران هر جامعه، مردم آن جامعه را به قدر توان خود هدایت می کنند در حالی که خود برکشیده همان جامعه هستند. بحث را از بیراهه شدن نگاهدارم. این طبع تاریخی ما ملت است. هیچ یا همه! تسلیم تا به جان آمدن و سپس طغیان! در طغیان آیا عقل است که راه می گشاید یا احساس؟ در سیاست عقل است که بکار می آید یا احساس؟ احساس که بگو غرور باشد یا تعصب یا افتخار و یا مهیج تر از همه، قهر! این تعریف سخت و خشک را از آن جهت می آورم که بدبختانه هنوز کسانی در میان ما هستند که مایلند مردم همان راهی را که در تسلیم و بی اعتنایی با رژیم گذشته تا انقلاب بهمن طی کردند، باردیگر از سر بگیرند. همان روندی که بعد از شکست نهضت ملی در ایران طی شد که دیگر نظام گذشته نیازی حتا به تقلب در انتخابات نداشت. انتخابات نه شرکت کننده ای نه ناظری، و صد البته نه معترضی.
و با دلتنگی و تأسف، اما “باید” اشاره تلخ و شیرین و عبرت آموزی بکنم به یکی از حوادث انتخابات اخیر؛ آنهم خطاب به دوستانی که به امید و خیال ِ قهر و طغیان مردم، از تحریم سخن می گویند و تنها حاصلی که می بینند، پیروزی کم دردسر تر محافظه کاران است.
باری! اشاره ام به حوادث تلخ “ایوان غرب” است. جایی که اعتراض اهالی به تقلب در آرای شان، موجب عقب نشینی بازیگران شد و دریغا که به قیمت مرگ سه نوجوان.
از این حادثه شوم حکومت اگر بخواهد بیاموزد اول درسش این باید باشد که محاسبه بر روی تسلیم یا بی اعتنایی مردم محاسبه خطرناکی ست که پایانش در پایان هر فصل از تاریخ استبداد به خون و به نکبت نوشته شده است ؛ و اپوزیسیون اگر درسی باید بگیرد همین است که اعتراضی هم اگر باشد، مردمی که به میدان آمده اند می کنند، نه مردمی که در خانه هاشان نشسته اند. اپوزیسیون اگر بخواهد از میان واقعیت های جامعه ما، تنها به نتایج هر بار حضور یا عدم حضور مردم بسنده کند، باید به مردم بگوید که همواره مصرتر در انتخابات شرکت کنند. این برداشت نومیدانه و نادرست است که چون نیروهای سیاسی معینی از شرکت در انتخابات محرومند، تمام راه یافتگان این ملت هفتادمیلیونی به مجلس نالایق و غیرقابل اعتمادند. کمتر ممکن است حکومتی امکان چنین سانسور مطلقی را داشته باشد. به ویژه در کشوری با این وسعت و جمعیت و با این تاریخ پیوسته مبارزات اجتماعی.
راهی جز زنده کردن اندیشه اصلاحات که برای وسیعترین اقشار جامعه هزینه پرداختنی دارد نیست.
اپوزیسیون که امکان حضور فیزیکی در جامعه خود راندارد، باید به عوض دائماً پنبه اصلاح طلبان را زدن، به این بیاندیشد که نیروی اصلاحات، آنهم در کسوت صندوق رأی و انتخابات، قبل از هرچیز یک تجربه جوان و ناآزموده در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ما بوده و هست. به عوض دمیدن در شیپورهای شکست و نومیدی، مردم را به حضور در هر صحنه سیاسی حساس تر و مصرتر کند، تا انبوهی شان امکان و جسارت ابطال آرای شان را از حریفان بگیرد. تاریخ واقعی انتخابات در کشور ما آنقدر ناچیز است که این قهر و تحریم ها، مصداقی ندارد جز بازگشت از نیمه راه.