صحنهٔ سیاست ایران این روزها شاهد اتفاقات بالنسبه غیر منتظره ایست. اگر چه اختلاف بین رهبری جمهوری اسلامی و محمود احمدینژاد چیز جدیدی نیست و طی چند سال اخیر (خصوصا در یک سال اخیر) جسته وگریخته، اینجا و آنجا زمزمههای آن به گوش میرسید. با این حال شاید کمتر کسی فکر میکرد که این اختلافات به این زودی و با این شدت بر آفتاب افتد. به ویژه پس از انتخابات مسئله ساز سال ۸۸ اینگونه به نظر میرسید که هستهٔ اصلی قدرت در ایران با حمایت بیچون و چرا از احمدینژاد همهٔ تخم مرغهایش را در یک سبد قرار داده است. حال میدانیم که چنین نیست.
فرمان حذف یا خنثی سازی احمدینژاد صادر شده، “برخورد با جریان انحرافی” اسم رمز این عملیات است. احمدینژاد یا به شکسته شدن پر و بالش و تبدیل شدن به موجودی بیبو و بی خاصیت رضایت میدهد و چنانکه رهبری جمهوری اسلامی مایل است دو سال دیگر را به “عافیت و سلامت” میگذراند و بعد هم یک حکم “مشاور رهبری” یا “عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام” دریافت میکند یا اینکه عملیات حذف او با اسم رمز “بنی صدر” وارد مرحلهٔ نهایی میشود.
هستهٔ اصلی قدرت چراغ سبز حمله به احمدینژاد را روشن کرده است. بیدلیل نیست که “دیگر تخم مرغهای باقی مانده در سبد” چونان مشت اسپندی که بر آتش افتد برای حذف احمدینژاد بیتابی میکنند و سخت در پی آنند که به هر قیمت کلاهی از این نمد برای خود فراهم آورند.
به قول معروف “اندک اندک جمع مستان میرسند”! علی لاریجانی، علی مطهری، احمد توکلی، محسن رضایی، محمد باقر قالیباف، محمد رضا باهنر و افراد دیگری از همین قماش. امثال اینها برای حضور در قدرت هیچ پیش شرطی ندارند. آنها میدانند که برای در آغوش گرفتن شاهد قدرت تنها باید دل “عمود” این خیمه را به دست آورند و رضایت او را کسب کنند. به بیان بهتر آنها هنری جز برافراشتن پرچم در مسیر باد ندارند، و گویا فعلا برای موفقیت در عرصه سیاست ایران همین یک هنر کافی است!
در میان هواداران جنبش سبز اما نظرات مختلف است. برخی نظیر آقای خاتمی پیش شرطهای حداقلی (و البته معقولی) جهت ورود دوباره به میدان سیاست در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی مطرح کردهاند و بعضی دیگر اساسا ورود به این عرصه را (حتی با تامین پیش شرطهای مطرح شده از سوی خاتمی) عبث میدانند و معتقدند “آزموده را آزمودن خطاست”. هر دو دسته هم دلایل خود را دارند.
اینجا اما قصد من سنجش این دو رویکرد متفاوت در جنبش سبز نیست. موضوع چیز دیگری ست. آنچه دراین نوشتار قصد واکاوی آن را دارم نقد شیوهٔ مواجههٔ فعالین جنبش سبز با اختلافات و افشاگریهای متقابل باندهای اصلی قدرت است.
پرسش اینجاست که موضع سبزها در قبال این “عملیات” چه باید باشد. قدر مسلم این اختلاف گسترده در باندهای قدرت و افشاگریهای متقابل در یک نگاه کلان به سود جنبش سبز است. ضمن اینکه طی همین هفتههای اخیر بخشی از جناح رقیب مجبور شده است به حقانیت بسیاری از ادعاهای اصلاح طلبان اعتراف کند؛ از آن جمله به دخالت دولت در انتخابات و عدم لیاقت و بیکفایتی احمدینژاد در ادارهٔ کشور. دو سال پیش در هین روزها بود که میرحسین موسوی از ادارهٔ کشور بر اساس «رمالی و کف بینی» انتقاد کرد و البته فراموش نکردهایم که این انتقاد حامیان اصلی آقای احمدینژاد را سخت برآشفته و عصبانی کرد. شاید آنها در مخیلهٔ خود هم تصور نمیکردند دو سال بعد باید با زبان خود و در کمال آزادی و اختیار به این حقایق تلخ که پیش از این توسط سبزها بارها تکرار شده بود اعتراف کنند.
از این گذشته احمدینژاد در بین مردم محبوبیتی ندارد. سقوط دولت او هم از همان ابتدا “یکی” از خواستههای جنبش سبز بوده است. اما آیا همهٔ اینها میتواند مجوز “سکوت توأم با رضایت” سبزها در برابر عملیات حذف احمدینژاد باشد؟ به نظر من این سکوت توأم با رضایت پذیرفتنی نیست، خصوصا که گاهی با دست افشانی و پایکوبی هم همراه میشود. این سکوت و این رضایت از سوی یک جنبش سیاسی-اجتماعی که خواهان نهادینه شدن قواعد بازی دموکراتیک و بهبود وضعیت حقوق بشر است قابل پذیرش نیست. اما چرا؟
چنانکه بارها گفته و نوشته شده احمدینژاد یک شخص نیست. بسیاری او را نماد یک “جریان سیاسی” میدانند. با این حال من فکر میکنم احمدینژاد بیش از اینکه نمایندهٔ یک جریان سیاسی باشد سمبل و نمایندهٔ فرهنگ سیاسی ماست، فرهنگی که افراط، تفریط، خشونت و حذف، ارکان اصلی آن هستند. شاید آنچه برخی از تحلیگران از آن به عنوان “احمدی نژادیسم” یاد میکنند نام مناسبی برای توصیف این پدیدهٔ فرهنگی- سیاسی باشد؛ البته با این قید که احمدی نژادیسم عمری بسیار طولانیتر از احمدینژاد دارد. دست کم در در تاریخ معاصر ایران سوابق این پدیده را میتوان تا انقلاب مشروطه تبارشناسی کرد. به قول مشاءالله آجودانی:
”تاریخ معاصر ما از درون توازن و تعادل سر بر نکرد. دورهٔ تاریخ جدید ایران از قاجار تا امروز، در بزنگاههای حساس تاریخی در گذرگاههای خشونت و افراط و تفریط شکل گرفته است و ساخته شده است. اگر چنین نکتهٔ مهمی در طرح و تحقیق تاریخ معاصر ایران نادیده گرفته شود، کار تحقیق از تفکر و تعقل تاریخی بیبهره خواهد ماند” (۱) در ادامه خواهیم دید که احمدی نژادیسم حاصل همان عدم توازن و تعادل و همان خشونت و افراطی است که آجودانی از آن سخن میگوید.
سنجش ویژگیهای فرهنگ سیاسی یک ملت به نوع تمایلات و رویکرد آن ملت نسبت به مقولاتی نظیر سیاست، رقابت، کشور، دولت و اسلوب تصمیم گیریهای عمومی بستگی دارد.
در یک تحقیق میدانی پیرامون فرهنگ سیاسی ایرانیان(2) خصوصیات زیر به عنوان شاخصههای اصلی فرهنگ سیاسی ما به دست آمده است:
در سطح فرد:
منفی بافی/غرور کاذب/کم فکر کردن/ضعف در هنر گوش کردن به دیگران/کم حوصلگی در تحلیل و شناخت/احساسی و هیجانی بودن فرد/فرصتهای محدود برای رشد.
در سطح روابط میان شهروندان :
بیاعتمادی/ضعف در فراگیر شدن شایسته سالاری/احترام قائل نبودن واقعی برای دیگران/ضعف در پیگیری اهداف جمعی/نگاه ابزاری به دیگران/آشنا نبودن با قواعد رقابت/نپذیرفتن تفاوتهای یکدیگر/ظرفیت محدود در فهم منافع و خواستههای دیگران/اولویت خواستههای فردی بر خواستههای جمعی/تمایل به آزار، تحقیر و تخریب دیگران.
در سطح ساختارها:
فرهنگ عمومی غیر عقلایی/دولتی بودن نظام اقتصادی/بی ثباتی نظام اجتماعی.
اینها اوصاف فرهنگ سیاسی ماست. احمدینژاد از کرهٔ مریخ نیامده. احمدینژاد و احمدی نژادیسم بر آمده از این فرهنگ سیاسی بیمار و واپس ماندهاند. بیایید هر کدام در خلوت خود کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم فاصله و دوری و نزدیکیمان نسبت به تک تک این خصوصیات چه اندازه است؟
عملیات حذف و خنثی سازی احمدینژاد در بستر همین فرهنگ سیاسی و به شیوهٔ رایج در همین فرهنگ کلید خورده است. احمدینژاد میرود که قربانی همان شیوههایی شود که در برخورد با مخالفانش در پیش گرفت. به عبارت دیگر “احمدینژاد” دارد قربانی “احمدی نژادیسم” میشود. این پدیده از ابتدای انقلاب قربانیان بسیاری گرفته است: مهدی بازرگان و نهضت آزادی، جبههٔ ملی، گروههای چپ، آیت الله شریعتمداری، آیت الله منتظری، نیروهای خط امام و…
عبرت آموزترین ویژگی این پدیده خصوصیت “بومرنگی” آن است، به این معنی که مجریان این پدیده خود زمانی قربانیان آن خواهند شد.نه! انگشت اتهام را به طرف همدیگر نگیریم. همهٔ نیروهای فعال در صحنهٔ سیاست ایران بیش و کم در تنور “احمدی نژادیسم” دمیده و به این آتش خرمن سوز دامن زدهاند. ما همه با هم شریک این جرمیم. حسین شریعتمداری اندازهٔ خودش و من و تو هم اندازهٔ خودمان.
حذف احمدینژاد به وسیلهٔ احمدی نژادیسم خوشحالی و پایکوبی ندارد.از این گذشته سکوت فعالین حقوق بشر در برابر بازداشت فعالین سیاسی و روزنامه نگاران هوادار احمدینژاد و نقل توام با رضایت اخبار بازداشت و “اعترافات” آنها توسط رسانههای سبز و در شبکه های اجتماعی موجب شرمساری و سرشکستگی است. این نه تنها یک پیروزی نیست، بلکه یک شکست است. یک قرن است که ما خودمان از خودمان شکست میخوریم و بعد یقهٔ دیگران را میگیریم.
به یاد داشته باشیم که روز پیروزی ما روزیست که دولت احمدینژاد و قدرت امثال او به شیوهای دموکراتیک(این شیوه الزاما انتخابات نیست) و لااقل در بستر یک فرهنگ سیاسی سالم تر سقوط کند. وگرنه آش همان خواهد بود و کاسه همان کاسه، احمدینژاد میرود ولی “کارخانهٔ احمدینژاد سازی” با قوت و قدرت به کار خود ادامه میدهد.
پی نوشت:
1- آجودانی، ماشاءالله، مشروطه ی ایرانی، ۱۳۸۷، نشر اختران، ص۲۵
2- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، ۱۳۸۶، پژوهشکدهٔ مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ص ۱۶۵ و ۱۶۶