پیکر بهزاد مهاجر، دیگر جانباخته جنبش سبز ظهرروزگذشته در بهشت زهرا در کنار سایر جانباختگان به خاک سپرده شد. بهزاد مهاجر، 47 ساله در جریان راهپیمایی مسالمتآمیز 25 خرداد ماه امسال مفقود شد و تا زمان تحویل جسد ، نشانی از وی در فهرست دادسرای انقلاب، زندان اوین و نیز مراکز درمانی موجود نبود. مهوش مهاجر، خواهر بهزاد مهاجر در گفتگو با روز خبر داد که خانواده او شکایت کرده اند و خواهان روشن شدن علت فوت برادرشان و مجازات عاملان و ضاربان او هستند.
مهوش مهاجر، خواهر وی در مصاحبه با روز می گوید: این چه مملکتی است که یک راهپیمایی آرام منجر به کشته شدن عزیزان ما می شود؟ اگر حکومت نظامی برقرار است اعلام کنند که مردم از فلان ساعت بیرون نیایند و گرنه در یک راهپیمایی آرام که هیچ گونه شعاری داده نشده و مسالمت آمیز بوده، چگونه افراد را به ضرب گلوله از بین می برند؟
خانم مهاجر که آخرین بار روز 25 خرداد با برادرش صحبت کرده و پس از آن هیچ خبری از برادرش نداشته می افزاید: برادرم 25 خرداد نزدیک ساعت 9 شب زنگ زد و گفت که در میدان آزادی است و مردم زیادی آمده اند اما همه چیز آرام و عین تاسوعای سال 57 است. پس از این تماس دیگر خبری از او نداشتیم.
وی می افزاید: چندین روز به موبایل و تلفن او زنگ میزدیم و خبری نبود و برادرم و پسرم هر روز به دادگاه انقلاب و زندان اوین و پزشکی مراجعه میکردند بلکه نام او را در لیست بازداشت شدگان ببینند، اما هیچ خبری نبود تا اینکه روز شنبه من و خواهرم به تهران آمدیم و و در مراجعه به پزشکی قانونی کهریزک او را شناسایی کردیم.
به گفته خانم مهاجر، “بهزاد از ناحیه سینه و بازو گلوله خورده ، دهانش زخم و دندان هایش شکسته بود؛ روی سینه اش هم شکاف بزرگی داشت”. وی می گوید: در عکس ها از نیمرخ شبیه برادرم بود اما از روبرو هیچ شباهتی به برادرم نداشت.
وی ادامه می دهد: در گواهی فوت نوشته بودند 31⁄3 از بیمارستان لقمان تحویل پزشکی قانونی کهریزک داده شده است این در حالی است که برادرم 15 روز قبل به این پزشکی قانونی مراجعه کرده بود اما عکس بهزاد جزو کشته شدگان نبود.
وی با بیان اینکه علت فوت را “اصابت گلوله” نوشته اند تاکید می کند که: ما به دادسرای جنایی که کارهای اداری تحویل پیکر برادرمان در آنجا صورت گرفت شکایت کرده ایم و خواهان روشن شدن علت فوت و عاملان آن هستیم و این قضیه را تا آنجا پیگیری خواهیم کرد که عاملان و ضاربان برادرم محاکمه و مجازات شوند. خانم مهاجر می افزاید: برادر من آدم بی تفاوتی نسبت به جامعه اش نبود اما زیاد هم سیاسی نبود و خود را در گیر نمی کرد.
تاثیر الله اکبر مردم بر خانواده شهدا
از سوی دیگر نسرین افضلی از بستگان بهزاد مهاجر خبر داد که روز یکشنبه مادران عزادار به اتفاق مادر مسعود هاشم زاده ، یکی دیگر از جانباختگان بعد از انتخابات به دیدار خانواده مهاجر رفته اند.
وی به روز گفت: مادران عزادار با دسته گلی که با روبان سیاه و سبز تزئین شده بود آمدند و به خانواده دایی همسرم تسلیت گفتند.
خانم افضلی می افزاید: حضور آنان و مردمی که به دیدار این خانواده می آیند به شدت به آنان روحیه بخشیده و آنها را تحت تاثیر قرار داده است. قبلا آنها می خواستند به شهرستان برگردند و می گفتند اینجا غریب هستیم اما همین حضور مادران عزادار و مردمی که حتی سن بالایی دارند آنها را امیدوار کرده است.
به گفته وی در این دیدار مادران عزابه اتفاق خانواده مهاجر، شعر مرغ سحر را زمزمه و به یاد همه شهدا شمع روشن کرده اند.
خانم افضلی تاکید می کند که “الله اکبر های شبانه مردم خیلی روی خانواده این شهید تاثیر گذاشته و از وقتی می بینند مردم همچنان پی گیر خواسته های خود هستند خیلی دلگرم شده اند.”
تو ماندی و خاک، ما رفتیم و خشم
در عین حال دیروز نیما نامداری، خواهر زاده بهزاد مهاجر در وبلاگ خود شرحی از وضعیت پیکر این جانباخته اعتراضات مردمی نوشته و توضیح داده است که : تنش سخت مثل سنگ شده نتیجه 50 روز حبس در سردخانه است (سردخانه همان زندان مردگان است؟) غسالها به سختی برش میگرداندند بدن یخزدهاش در گودی سنگ غسل جا نمیشود. بدنش باد کرده و متورم است، سرتاسر سینه زیر گردن تا ناف، از این شانه تا آن شانه، صلیبوار شکافته شده انگار کالبد شکافیاش کردهاند شاید هم دنبال گلوله بودهاند. یک دایره کوچک روی سینه چپ، همانجا که روزی قلبی میتپیده جای گلوله را نشان میدهد. سوراخ روی سفیدی سینه، بد جور به چشم میآید برعکس آن سوراخ کوچک دیگر که پشت بازوی راست جا خوش کرده و کسی نمیبیندش. بیدلیل هم نیست وقتی جنازه را برمیگردانند آنقدر پشت خونین و پاره پارهاش چشم آدم را سوزن میزند که دیگر حواست به سوراخ کوچک پشت بازو نباشد. چند گلوله خورده؟ دو تا، شاید هم یکی، شاید دستش را هنگام تیراندازی سپر کرده اما گلوله از بازویش عبور کرده و به سینه نشسته اما جای خروج گلوله از آن طرف بازو کجا است؟
او در این مطلب تحت عنوان “تو ماندی و خاک، ما رفتیم و خشم” افزوده است: غسالها، کماکان میشورندش. معلوم است قبل از مرگ بیمارستان بوده، چسبها و سوزنها و چیزهای دیگری که اسمشان را نمیدانم اما در بیمارستان به تن و بدن آدم آویزان میکنند هنوز بر پیکر سنگ شدهاش آویزان است. غسال با دست همه را میکند. در جوی پائین سنگ، خونابه چسبها و سوزنها و… را با خود میبرد. پنبههای سفید، پیکره پاره پارهاش را در برمیگیرند. کتان را میبرند و کفن میکنند.