مسعود میرشاهی٬ بنیانگذار “انجمن رودکی” در پاریس است. این انجمن در سال ۱۹۹۳ با هدف پژوهش در گسترهی فرهنگی ایرانی در کشورهای آسیای میانه٬ ایران و قفقاز بنیانگذاری شد. از جمله فعالیتهای میرشاهی میتوان به انتشار کتابهای ادبی و فرهنگی اشاره کرد. “شعرهای زنان افغان” یا “ادب و فرهنگ تاجیکستان” نمونهای از کتابهاییست که میرشاهی در نشر و توزیع آن نقش داشته است. او همچنین مسوولیتهای انجمنهای دیگری را به نامهای “روز جهانی نوروز” و “انجمن فرهنگ ایران” برعهده دارد.
میرشاهی معتقد است که مرزهای جغرافیایی و اهمیت مسایل سیاسی باعث شده که مردم فارسی زبان کشورهای ایران٬ افغانستان٬ تاجیکستان و ازبکستان با توجه به داشتن زبان و ادبیات مشترک از یکدیگر دور شوند. میرشاهی معتقد است که مردم تاجیکستان یا بخشی از ازبکستان ـ سمرقند و بخارا ـ همگی خود را ایرانی میدانند: “به بخارا رفته بودم تا آرامگاه امیراسماعیل سامانی را از نزدیک ببینم. خانمی ۳۰ ساله مشغول تزیین سفرهای برای فروش زردآلو بود. با دوستی فرانسوی از کنار او میگذشتیم. بعد از کمی گپ و گفت٬ از لحن صحبت من متوجه شد که ایرانی هستم. پول زردآلوها را نگرفت و گفت که اگر بیشتر اصرار کنیم تمام سرمایهام را در آب رود میریزم. او ادامه داد که اینجا پر از ایرانیست؛ چراکه همهی ما ایرانی هستیم”.
در گفتوگو با مسعود میرشاهی به اشتراکات ادبی و فرهنگی کشورهای فارسی زبان پرداختهایم:
شما که در حوزهی کشورهای فارسیزبان فعالیت دارید٬ نزدیکی فرهنگ و ادبیات این کشورها را چطور ارزیابی میکنید؟
باید دقت شود که ما سه محیط فرهنگی داریم: آسیای میانه٬ ایران و قفقاز. ایرانیان از نظر فرهنگی با قفقاز و آسیای میانه مشترکاند اما این اشتراک از نظر ادبی و زبانی با آسیای میانه برقرار است. برای نمونهای از اشتراکات فرهنگی میتوان مراسم جشن نوروز را مثال زد که نزد مردم آذربایجان٬ کرد٬ نصف ترکیه٬ شمال سوریه و عراق همان اندازه اهمیت دارد که در تاجیکستان٬ ازبکستان و افغانستان و ایران مهم شمرده میشود.
برای سنجیدن ادبیات مشترک باید گفت که از آنجا که ادبیات فارسی نتیجهی نگارش زبانهای مختلف است که جمع آنها ادبیات فارسی را پدید آورده٬ ایران بیشترین ارتباط زبانی را با آسیای میانه دارد. زبان مشترک زیبایی این را دارد که همفهمی مشترک میان ما ایجاد کند. ما میتوانیم با همفهمی بیشتر آیندهی بهتری داشته باشیم.
با توجه به اینکه مرزهای کشورها تغییر کرده٬ به نظر شما تغییر محدودهی جغرافیایی بین کشورهای فارسیزبان چه تاثیری داشته است؟
مردم کشورهای تاجیکستان٬ افغانستان و بخشی از ازبکستان٬ خود را به دلیل زبان و ادبیات مشترک٬ ایرانی میدانند. ادبیات مشترک به مشاهیر ایران بزرگ بازمیگردد. اگر تاجیکستان را به طور مثال در نظر بگیریم متوجه میشویم که کمال خجندی یا از همه مهمتر رودکی٬ ناصرخسرو و ابوعلی سینا فرزندان این منطقهاند. در سالهای اخیر نیز بیش از ۱۲۰۰ ادیب سمرقندی داشتهایم. با نگاهی به تاریخ ادبیات ایران متوجه میشویم که بسیاری از ادیبان و شعرا٬ زادهی کشورهایی هستند که امروزه داخل خاک ایران قرار ندارد. به نظر من میتوان به همان اندازه که میتوان حافظ و سعدی را در سمرقند و بخارا٬ تاجیکی دانست٬ رودکی و ناصرخسرو نیز در داخل ایران٬ ایرانی پنداشت. در زبان و ادبیات مرزی وجود ندارد.
اما نسبت به قبل که کشورها از هم جدا نشده بودند٬ شکافی ایجاد شده و به همین دلیل بسیاری از مردم به مشاهیر٬ ادبیات و فرهنگ خود٬ تفکیک شده و ناسیونالیستی نگاه میکنند.
من اینطور فکر نمیکنم. ما در ایران خیابان ناصر خسرو داریم٬ مدارسی به همین نام داریم. اگرچه ایرانیها او را ایرانی میدانند اما اگر نگاه کنیم که ناصر خسرو کجا به دنیا آمده٬ متوجه میشویم که او در مرو به دنیا آمده٬ در افغانستان درگذشته و در کوههای بدخشان دفن شده است. ما ناصر خسرو را ایرانی میدانیم اما او زادهی خارج از مرزهای ایران است و همانسوی مرزها درگذشته. رودکی را میتوان مثال دیگری دانست. او زادهی پنجکنت واقع در شمال تاجیکستان است. کسی که پدر شعر فارسی قلمداد شده را ایرانی میدانیم اما رودکی کنار سیر دریا به دنیا آمده ولی تاثیرش در ادبیات ما آنگونه است که ما او را ایرانی میدانیم. آرامگاه رودکی نیز در همان پنجکنت است. اگر زندگی مشاهیر و ادیبان دیگر را نیز بررسی کنیم به نتیجهی مشابهی میرسیم. باید پذیرفت که همه از یک بستر مشترک بودهاند.
بیشتر شاهنامه در ایران و سیستان و زابل میگذرد اما ما شاهنامه را صد در صد ایرانی میدانیم و نمیپسندیم که افغانها بگویند که شاهنامه به آنها تعلق دارد. اما اگر رودابه را در نظر بگیریم متوجه میشویم که شخصیتهای بسیاری از شعرها از کشورهای فارسیزبان دیگر هستند؛ مثل رودابه که به افغانستان نزدیک است. در موسیقی هم به همین شکل. فارابی را از خود میدانیم اما فاراب که زادگاه اوست٬ شهری در افغانستان است اما ما او را ایرانی میدانیم.
به نظر شما چه دلیلی باعث این شکافها شده؟ آیا جدایی مرزها تنها دلیل آن است؟
ایران کشوریست که حکومت آن میکوشد تا دارایی ادبی و فرهنگی خود را که بیش از ۲ تا ۳ هزار سال است٬ نادیده بگیرد و داشتههای خود را از زمان آمدن اسلام به بعد برشمرد. این مساله در سه کشور دیگر هم وجود دارد. افغانستان را مثال بزنیم. این کشور نیز رابطهی خود را با هرآنچه در ۲۰۰ سال اخیر داشته٬ قطع کرده است. مردم افغانستان نسبت به تاریخ قدیمی ایران٬ بیگانهاند؛ چراکه تبلیغات مذهبی بیش از اندازه شدید است. از زمانیکه قوم پشتون سعی کردند که دولت جداگانه تشکیل دهند٬ مشکل زبان نیز در این کشور جدیتر شد. آنها بر سر یک کلمهی “دانشگاه” درگیریهای بسیاری داشتند.
تاجیکستان اما کشوریست که از ۴ هزار سال پیش تاکنون هرچه ایرانیها دارند٬ خود را با آنها سهیم میدانند و خود را جزیی از ایران قدیم معرفی میکنند. مردم در تاجیکستان کوروش را از خود میدانند. در هر شهری از تاجیکستان خیابان حافظ یا سعدی دارند اما در افغانستان کوشش شده که مردم خود را از گذشتهی تاریخیشان جدا بدانند. این مشکلات تنها زبانی نیست بلکه فرهنگی هم به حساب میآید.
در سمرقند و بخارا واقع در ازبکستان٬ مردم فارسی را بسیار زیبا صحبت میکنند. نقش این دو شهر و خصوصا بخارا در زنده نگهداشتن زبان فارسی و ترویج آن٬ تقشی بسیار ارزنده است. بیش از ۲۰۰۰ ادیب در تاریخ ادبیات فارسی داریم که آنها از آسیای میانه آمدهاند اما به طور مثال نگاهی به زندگی خجندی٬ تغییرات مکانی او را به ما نشان میدهد. او از خجند آمده و در تبریز دفن شده. مرزها که وجود نداشت٬ جابهجایی مردم نیز راحت بود که میتوانستند در حدود زبانی و فرهنگی خود٬ رفت و آمد کنند. اما پس از ایجاد مرزها٬ به اندازهای که جنبههای سیاسی امر٬ مطرح شده٬ به جنبههای فرهنگی و ادبی پرداخته نشده است.
حال که این مرزها کشیده شده و همانطور که خودتان اشاره کردید٬ ضمن داشتن ادبیات و فرهنگ مشترک٬ مردم این کشورها یکدیگر را دور از هم تعریف میکنند٬ راهکار چیست؟
باید بیشتر به این اشتراکات پرداخت. دانشمندان و پژوهشگران این مناطق میتوانند با به راهاندازی همایشها به یکدیگر نزدیک شده و این نزدیکی را به دیگران نیز تعمیم دهند تا فهمی که باید٬ پدیدار شود. چه آنهایی که در سمرقند و بخارا هستند٬ چه کسانی که در خجند و دوشنبه زندگی میکنند و چه آنانی که در کابل و مزار شریف میزیند و چه کسانیکه در مشهد و تهران و تبریز ساکناند. تمام این مردم بسترهای مشترک دارند. درست است که زبان محلی مثل پشتون٬ کردی٬ آذری داریم و برخی از زبانها با اوستا همزمان است. اما از نظر گسترهی فرهنگی ایرانی در زبانها٬ فارسی بسیار غنیست. زبان فارسی از آن فارسها نیست بلکه هر ادیب و فیلسوف و هنرمندی که در این مناطق بوده٬ به زبان فارسی نوشتههای خود را منتشر کرده٬ زبان فارسی از آن همه است. بزرگان این اقوام اگر میخواستند حرفی را به ثبت برسانند و به گوش همگان برسانند٬ از زبان فارسی بهره بردهاند.
شما یکی از راهکارها را ایجاد همایشهای مشترک بین ادیبان و فرهیختگان میدانید. اما در ایران ما شاهد فشار بر حوزهی فرهنگ و ادبیات هستیم. تعداد زیادی از نویسندگان ممنوعالقلم شدهاند. افغانستان چندین دهه درگیر جنگ است. شاید بتوان وضعیت تاجیکستان را بهتر توصیف کرد. در چنین فضاهایی آیا میتوان این راهکاری که شما ذکر کردید را تعمیم داد و به همان تکیه کرد؟
در تاجیکستان مشکلی برای نوشتن وجود ندارد. آزادی صد در صد در حوزهی ادبیات و نشر کتاب وجود دارد. درست است که برگزاری همایش نمیتواند کافی باشد اما اکنون یکی از بهترین راهها مجلات اینترنتیست. تلویزیونهای ماهوارهای یکی دیگر از بسترهاییست که میتوان برای ایجاد نزدیکی میان فارسیزبانان از آن استفاده کرد.
از خودم مثال میزنم که به بخارا رفته بودم. از خانهها صدای ترانههای ایرانی شنیده میشد. باید توجه داشت که هنرمندان نقش بسیار مهمی در ترویج زبان دارند. در جایی مثل ازبکستان که میکوشد زبان فارسی را کم اهمیت جلوه دهد٬ مردم با ماهوارهها ترانههای ایرانی را گوش میدهند. در تاجیکستان هم به همین شکل است. در یک ناکجا آباد میبینید که مردم با ترانههای ایرانی شادی میکنند. البته درست است که موسیقی در این کشورها هم خوب پیشرفت کرده اما همچنان موسیقی فارسی در گوشه و کنار شهرهای این کشورها به گوش میرسد.
شما که مسوولیت سه انجمن را برعهده دارید٬ برای ایجاد این نزدیکی بیشتر چه کردید؟
ما در حوزهی ادبی و فرهنگی بسیار کوشیدهایم. من سعی کردهام که با نشر کتاب و شعرهای بانوان افغان یا بانوان ازبکستان به زبان فارسی زمینهی این نزدیکی را ایجاد کنم. همینک میکوشم تا ادبیاات فارسی را به زبانهای نگارشی دیگر در کشورهای فارسی زبان برگردانم تا قابل استفاده برای انان نیز باشد. در تاجیکستان اگرچه مردم فارسی صحبت میکنند اما رسم الخط انها سیریلیک است. این وظیفهی ماست که بکوشیم تا تبادلات ادبی و فرهنگی بیشتر شود.
۲۰ سال پیش انجمنی را بنیانگذاری کردم. هدف انجمن رودکی این بود که زمینهای فراهم کنیم که خارج از مرزهای سیاسی که هر کشوری میتواند نام خود را داشته باشد٬ ادیبان و فرهیختگان این کشورها را دور هم جمع کنم تا دربارهی زبان٬ فرهنگ و ادبیات مشترک این خطهها صحبت کنند. ما در کلاسهای انجمنمان آموزش خط نیاکان ـ فارسی ـ را نیز داریم.
کتابهای نویسندگان معاصر ایرانی تا چه اندازه میان مردم افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان٬ شناخته شده است؟
در افغانستان به این دلیل که نگارش فارسی مطالعه میشود٬ از کتابهای نویسندگان ایرانی بسیار استفاده میکنند. در کتابخانههای افغانستان کتابهایی که توسط نویسندگان ایرانی نوشته شده٬ وجود دارد. اما مشکل تاجیکستان و آسیای میانه این است که خط نگارش آنها فارسی نیست. ازبکستان نیز به تازگی لاتین مینویسند. به همین دلیل کتابها بردی که باید را ندارند. دولت نیز کتابهایی را که بیشتر به این کشورها منتقل میکند٬ کتابهای مذهبی یا ادبیات کلاسیک است. ولی کتابهایی که امروزه لازم است اندیشمندان تاجیکی مطالعه کنند٬ کمتر در دسترس است. با آنکه فراگیری زبان فارسی از سوی دولت اجباری عنوان شده اما باز هم خط سیریلیک میان مردم تاجیکستان نگارش اصلیست.
این اجبار در فراگیری خط فارسی٬ برای تغییر زبان تدریجی اتفاق افتاده است؟
باید توجه کنیم که اگرچه اموزش خط فارسی اجباریست اما نباید اجازه داد که خط سیریلیک گم شود. برای تغییر خط٬ صد سال زمان لازم است چراکه ادبیات مردم گم میشود. در صورت تغییر رسم الخط یک کشور٬ مردم آن کشور به طور ناگهانی بیسواد میشوند. مردم نمیتوانند کتابهای فارسی زیادی بخوانند. دولت هم وظیفهی ترجمهی انها را به زبان سیلیریک برعهده نمیگیرد مگر اینکه مذهبی باشد.