”ترانه تنهایی تهران” سومین ساخته سالور پس از “ساکنین سرزمین سکوت” و “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین”، داستان دو مرد در تهران است که ماهواره نصب میکنند. “ترانه تنهایی تهران” امسال تنها نماینده رسمی ایران در جشنواره کن بود. همکارمان مهدی عبدالله زاده نگاهی انداخته است به این فیلم…
نگاهی به فیلم “ترانه تنهایی تهران”
تلخ همچون قرابۀ زهری…
”ترانه های تنهایی تهران” قصه ای ساده با شخصیت هایی آشنا دارد. یک فیلم جاده ای با یک زوج کاراکتر نامتقارن و غیر عادی. فیلم، حکایت غریبی ست از زندگی دو آدم بینوای حاشیه شهر که در محیطی سترون، اندوه بار ترین لحظه های عمرشان را سپری می کنند. دو آس و پاس یک لاقبا که از بین داشتنی های آدمی، کمترین سهم را داشته اند. دو بازنده، که انگار خدا هم فراموش شان کرده.
بهروز قد بلندی دارد، درشت اندام است و کمی ابله. آن یکی کوتوله است و زرنگ. اما هردو نازیبایند با چهره ای گروتسک. کریه و مضحک. کارشان نصب آنتن ماهواره است برای پولدار های بالای شهر. اما از بس که خنگ اند و خرابکاری می کنند، هرچه در می آورند می دهند بالای ضرر و زیان. آه در بساط ندارند و بد تر از همه، زندگی شان از زن تهی ست.
فیلم لحنی به غایت تلخ دارد؛ از همان نوع که پیشتر در “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” دیده بودیم. اما این بار نگاه سامان سالور از فضای شاعرانه فیلم قبلی اش اندکی فاصله گرفته و به رویکردی انتقادی معطوف شده است. در قصه های او “محرومیت” درونمایه ای اساسی و مولفه ای تکرار شونده است که این بار رنگ و بوی چپ به خود گرفته و از بیداد اجتماعی دم می زند. اگر در چند کیلو خرما “یدی” و نوچه اش آواره اند و بی سر و سامان و از زن بی نصیب، غم آنها و دغدغه کارگردان، هر دو فلسفی ست. اما “ترانه های تنهایی تهران” چرایی “محرومیت” را از دریچه نقد اجتماعی مطرح می کند.
ویژگی تحسین برانگیز فیلم اما، آن است که سیه روزی بهروز و شریکش را در قالب های مرسوم و امتحان شده سینمای اجتماعی به تصویر نمی کشد. به بیان بهتر، فضای فیلم نسبت چندانی با رئالیته ندارد و بنایش بر این است که در فضایی که به فانتزی پهلو می زند قصه اش را روایت کند. قاب بندی ها و زوایای غیر متعارف و استفاده هوشمندانه از رنگ با فیلمبرداری استادانه تورج اصلانی توانسته به خلق چنین فضایی کمک کند. نور شبانگاهی و تونالیته تیره اغراق شده، در عین حال بافت تصویر را چنان رقم زده که تماشاگر پس از تماشای فیلم، احساس می کند تمام قصه در سیاهی اندوهبار شب، گذشته است.
چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
حشو و زواید دیالوگ ها در یکی دو صحنه کلیدی تنها ضعف قابل اشاره فیلم است. جایی که تماشاگر در اوج احساس همذات پنداری با آدم های فیلم، تازه دارد توی صندلی اش فرو می رود تا فکر و احساسش را نسبت به وضعیتی که شاهدش است جمع و جور کند دیالوگ های صحنه، همان چیز هایی را وا گویه می کنند که تا پیش از آن از در و دیوار هر قاب عیان بوده.
می شود فهمید که “ترانه های تنهایی تهران” از دو جهت به مذاق سانسور چی های وزارت ارشاد خوش نیامده است. نخست به دلیل آن که با تیپ بسیجی مخلصِ به حاشیه رانده شده ـ که حاج کاظمِ آژانس نمونه وارش است ـ بازی تلخی می کند. افشای این واقعیت در پایان فیلم، که بهروز هیچ گاه به جبهه نرفته و موجی جامعه است نه موجی جبهه و جنگ، جای تفسیر های فراوانی را باقی می گذارد. دوم آنکه فیلم به ناگاه و در آستانه پایان بندی، به طرز غریبی حال و هوایی انقلابی به خود می گیرد. بهروز ظرفی شیشه ای دارد پر از گوی های کوچکی که هرکدام در پی هر بار چشیدن طعم محرومیت از زن، روانه آن ظرف شده اند. این نوع سمبلیسم روستایی، آن چنان به درستی در بافت قصه جای خود را پیدا کرده که وقتی بهروز در اوج ناباوری و استیصال ظرف را بر زمین می کوبد و می شکند، دیگر نمی توان از آن تعبیری جز سر برآوردن و “کاری” کردن داشت. از این منظر، فیلم قرابت عجیبی با اوضاع این روزهای ایران دارد. از آستانه صبر عبور کردن و از انفعال به در آمدنِ از روی اجبار، روایتی است که هم در فیلم می بینیم و هم در تهران و مشهد این روز ها. نگاه تیزبین و پویای سامان سالور در این فیلم، به یک ارزیابی جامعه شناسانه عمیق منجر شده که به شکل حیرت انگیزی پیشگویانه هم هست.
بهروز فیلم، مدتی کوتاه قبل از تدوین نهایی درگذشت. سال ها سیاهی لشکر بود و به خاطر بازی در این نقش به یاد ماندنی، لبریز از شوق. اما اجل مهلتش نداد بازی خودش را روی پرده ببیند. این مختصر نوشته تقدیم به اوست. روحش شاد.