از همه جا

نویسنده

واسطه هایی که ناشر شده اند؛

چقدر می‌گیری گریه کنی آقای ناشر؟!

یزدان سلحشور

کلاً در این مملکت همیشه تولیدکننده، بدهکار بوده و عرضه‌کننده، طلبکار اما بدبختی که یکی دو تا نیست الان دلال‌ها هم برای خودشان یک پا عرضه‌کننده شده‌اند در همهٔ عرصه‌های تولید از جمله مهم‌ترینِ آن‌ها که خلاقیت ادبی‌ست. الان اسم ناشر، عموما مترادف کسی شده که واسطه میان شما و وزارت ارشاد است در واقع جای چاپخانه‌چی‌های قدیم را گرفته‌اند با این تفاوت مشخص که “فی”شان را خودشان تعیین می‌کنند!

یک موقعی بود که ناشر در این کشور برای خودش وزنه‌ای بود اسم و رسمی داشت و احترامی. چرا؟ چون صاحب ذائقه و تخصص ادبی بود و اگر هم از شاعر یا نویسنده‌ای تازه‌کار مبلغ نشر می‌گرفت، یا بی‌سود بود یا کم‌سود و تازه برای کار خودش احترام قائل بود و به ربح پول آن تازه‌کار، هر اثری را منتشر نمی‌کرد و در چنین شرایطی ما شاهد “تک‌خال” بودیم و همه سرجاشان بودند هم ناشر هم خلاق ادبی اما حالا به موازات تحولات هشت ساله اخیر کشور که حاصل‌اش همین رویدادهای ۳۰۰۰ میلیارد تومانی‌ست، واسطه‌ها و دلال‌ها و کارچاق‌کن‌ها به این حوزه هم وارد شده‌اند و افتخارشان این است که کمِ کم ۲۰۰ عنوان کار منتشر کرده‌اند که البته با پول دیگران بوده و با کمترین نظارت کیفی [منِ منتقد ادبی به شما می‌گویم در حد هیچ؛ می‌خواهید باور کنید می‌خواهید باور نکنید!]. نکته قابل ملاحظه این است که این نوآمده‌ها‌ی حوزه نشر که درآمد حاصله‌ را صرف لذایذ دنیوی و اخروی می‌کنند، روز به روز صداشان هم بلند‌تر می‌شود به گریه و آه که ورشکسته‌اند! [مثل اینکه بگوییم که یک بنگاهی چه در حوزه معاملات ملکی و چه در حوزه اتومبیل ورشکسته شده!]

این دلالان نوکیسه که با چراغ هم آمده‌اند روزگاری دلالان حوزه ادبیات بوده‌اند و چون عایدی نداشته ادبیات بی‌” روزی” و غیر از “گده‌بازی” و “خاله‌بازی” ثمری، مجوزی دست و پا کرده‌اند با ارتباطاتی که با عناوین مختلف با بزرگان ادب [کیف استاد را جابه جا می‌کرده‌اند!] یا اهل اداره‌جات فرهنگی [چغلی که حکم خبرچینی ندارد!] سر و سامان داده‌اند و حالا که خود را بر پراید مراد سوار فرض کرده‌اند از یک سو کیف استاد را سنگ قلاب می‌کنند و از سوی دیگر همانند دولتمردانی که تا همین چند روز قبل همه‌کاره بوده‌اند و اکنون به ضرورت نزدیکی تحول و تحویل، اپوزیسیون شده‌اند اطلاعیه می‌دهند مراسم رونمایی کتاب‌های مردم را اعلام می‌کنند و بعد صور را از اسرافیل می‌گیرند که بدمند در آن “قیصر کجایی که داداشتو کشتن! ” یعنی که تعطیلمان کردند و مجوز ندادند و الخ… آخر مگر ما پراید هستیم که باور کنیم که یک فعال اقتصادی هر چند دلال-نه در این کشور، شما بفرمایید وسط دموکراسی غرب-می‌تواند بشود اپوزیسیون! فعالیت اقتصادی مجوز می‌خواهد، کدام دولتی به اپوزیسیون خودش مجوز سوددهی اقتصادی می‌دهد؟ که چه بشود؟ پول هزینه بشود علیه خودش؟! پس شما تظاهر می‌کنید تا بیش از آنکه به پخش و انتشار درست کار مردم بپردازید [ما از یک بنگاهی مگر چه انتظاری داریم؟!] از راه‌های بی‌هزینه [چه اقتصادی چه سیاسی] نامی سرِ زبان‌ها داشته باشید! [و تازه کار این جماعت به جایی رسیده که دیگر “فی” هم نمی‌دهند و می‌گویند: “با قیمتی که “آن روز” به شما اعلام می‌کنیم کار را منتشر می‌کنیم! به ما اعتماد کنید!” به خدا وضع ما با این بنگاهی‌های مسکن روشن‌تر است تا با این جماعت!]

راستی در میان دلالان چند نفر را می‌شناسید که حتی به فرض سفر حج رفتن، صداشان کنند “حاج‌آقاگ در میان کسبه و اهل محل؟ [هستند البته اندک که به شغل خود آبرو بخشیده‌اند از شخصیت و مرام خود] این جماعت را نتوان ناشر دانست احترام ندارند پول چرا! و چون برف آب می‌شوند هر چند که آدم برفی مهیبی باشند! [آدم برفی‌هایی با کلاغ‌هایی روی شانه‌هایشان!]