|این روزها به هر رسانهیی نزدیک شدم، بوی خون میداد. همین تلویزیونی که هیجان جهانی فوتبال را مهمانمان میکرد، بوی خون داغ میداد. همین تلویزیونی که هر فریاد “گلی” که در آن کشیده میشد، به یادمان میآورد با هر فریادی یک گلوله در سینه کودکی مینشیند. این را فراموش نکردیم و این جام با همه شگفتیهایش، با همه رکودزنیهایش نتوانست تکهیی از خاک خونین فلسطین را زیر چتر خود بگیرد، چنان که نتوانیم ببینیمش. به هر رسانهیی نزدیک شدم همین بود. عکس کودکانی که در آغوش مادرانشان آخرین نفس را سردتر، سنگینتر و عمیقتر از اندازه ریههای کوچکشان کشیدند. زنی که همراه با شوهر و فرزندانش در هشدار یک دقیقهیی نتوانست خانه را ترک کند و همه به یک بمب، در کنار هم، در خانه خود، در خاک خونین خود جان دادند و فقط یک نفر را باقی گذاشتند. یک دختربچه ۱۰ ساله را که نمیتوانم تجسم کنم فکرهای امروزش را. آن کودک چگونه و با چه بندی باید دوباره خود را به زندگی، به خانه و به سرزمینش پیوند بزند؟ جامجهانی ۲۰۱۴ تمام شد اما قصه طولانی غزه برگ دیگری خورده و پایانی ندارد گویا. ما اینجا نشستهایم و هر روز خبری، از زنی، از کودکی، از سربازی در آن سرزمین مقاومت میشنویم و سالهاست با خود فکر میکنیم چرا این قصه پایانی نگرفته، قصه دیگری در دلش شروع میشود. با خود فکر میکنیم چگونه جهان نشست و تماشا کرد که یک سرزمین یکدست در ۵۰ سال اشغال شد و از آن هیچ نماند جز سرزمینی محصور. از یکسو دریا و یک ارتش، از یکسو یک دیوار بلند، تانک و سپر. آسمان فلسطین هم اشغال شده و نیروی هوایی اشغالگر میتواند آسمانش را چنان بپوشاند که زور خورشید هم به آن نرسد و فلسطین تاریک شود… چطور همه ما همه این سالها نتوانستیم قصه دیگری از آن سرزمین
اشغال شده بشنویم؟
نه میشود پای رسانهها ماند، نه میشود چشم بست و دور شد. هزار بار با خودم گفتم باور نکن، فراموش کن، این عکس را نبین… اما چطور باید فراموش کنیم، چطور از جهان بخواهیم فراموش کند که همنوعانمان در عیشی شبانه به تماشای مرگ دهها کودک نشستهاند. برق گلوله و بمب برق شادی از چشمانشان میپراند و به وجد کف میزنند. به هر “گلی” که زده میشود شاد میشوند، هر گلی نه در برزیل که در غزه. گلهای خونین غزه، گلهایی با بوی گوشت سوخته، بوی آوار، بوی خون تازه، بوی خاک سرخ و خیس… جامجهانی تمام شد با همه شادیهایش و باز جهان ماند و این اندوه کهنه و این بوی سرخ جاری. منبع: اعتماد، ۲۶ تیر
جامجهانی ۲۰۱۴ تمام شد اما قصه طولانی غزه برگ دیگری خورده و پایانی ندارد گویا. ما اینجا نشستهایم و هر روز خبری، از زنی، از کودکی، از سربازی در آن سرزمین مقاومت میشنویم و سالهاست با خود فکر میکنیم چرا این قصه پایانی نگرفته، قصه دیگری در دلش شروع میشود. با خود فکر میکنیم چگونه جهان نشست و تماشا کرد که یک سرزمین یکدست در ۵۰ سال اشغال شد و از آن هیچ نماند جز سرزمینی محصور. از یکسو دریا و یک ارتش، از یکسو یک دیوار بلند، تانک و سپر. آسمان فلسطین هم اشغال شده و نیروی هوایی اشغالگر میتواند آسمانش را چنان بپوشاند که زور خورشید هم به آن نرسد و فلسطین تاریک شود… چطور همه ما همه این سالها نتوانستیم قصه دیگری از آن سرزمین
منبع: اعتماد، ۲۶ تیر |