فرانسوا هایسبورگ، نویسنده فرانسوی، در کتاب خود به نام “ایران و گزینش سلاح؟” به ذکر زوایای مختلف برنامه هسته ای ایران می پردازد. این مقاله درآمدی است از مقدمه این کتاب که از تاریخ 12 سپتامبر در کتاب فروشی های فرانسه توزیع شده است.
صلح یا جنگ هسته ای در جهان به جاه طلبی های اتمی ایران بستگی دارد. اگر ایران به سلاح هسته ای دست یابد، مالکیت داشتن بر “بمب” در خاورمیانه و همچنین در کل جهان به یک عرف تبدیل خواهد شد و دیگر استثنایی در میان نخواهد بود. چنین مالکیتی دیر یا زود به یک رویارویی اتمی خواهد انجامید. از طرف دیگر، اگر ایران از گذر از آستانه اتمی چشم پوشی کند، این شانس را خواهیم داشت که از گسترش عمومی جنگ افزارهای هسته ای دوری کنیم.
چنین مسایلی را نباید ساده انگاشت، بلکه برعکس باید بر عواقب وخیم آن آگاه بود. چرا باید این تصور را داشته باشیم که اتمی شدن ایران بسیار فاجعه بارتر از دستیابی کشور دیگری به این انرژی خواهد بود [حتی اگر این کشور در همسایگی ایران باشد] چرا بمب ایرانی بیشتر از بمب اسراییلی، پاکستانی یا هندی می تواند در ایجاد بی ثباتی نقش داشته باشد؟ آیا این کشورها به مانند ایران در همان محدوده بحرانی و استراتژیک قرار ندارند؟
جدا از بررسی هایی که در زمینه رفتار استراتژیک ایران در متن این کتاب آمده، پاسخ به این سؤالات به صورت دوجانبه بیان می شوند. از یک طرف، ایران از حدود چهل سال پیش یکی از کشورهای مؤسس پیمان منع گسترش جنگ افزارهای هسته ای محسوب می شود. در حقیقت، امکان مانور این کشور به واسطه تعهدات آن بسیار محدود شده است. اسراییل، هند و پاکستان از این قاعده مستثنی هستند. خروج ایران از پیمان ان پی تی پیامدهای بسیار تعیین کننده و سرنوشت سازی برای اقتدار و در نهایت بقای این پیمان خواهد داشت. این درحالی است که ان پی تی از هم اکنون به دلیل عوامل مختلف از قبیل، برنامه اتمی کره شمالی و توافق هسته ای میان امریکا و هندوستان در سال 2005 بسیار تضعیف شده است.
از طرف دیگر، بحث صرفاً به سلاح های هسته ای ختم نمی شود. گاهی می توان جملات کارل مارکس را به صورت دیگری بیان کرد: یک تغییر کمیتی باعث یک تحول کیفیتی می شود. تحول هسته ای ایران در خاورمیانه به این بهانه که اسراییل و پاکستان سلاح هسته ای دراختیار دارند باعث شروع یک مسابقه هسته ای، به ویژه در میان کشورهای عربی و ترک زبان، به سوی دستیابی به جنگ افزارهای کشتارجمعی خواهد شد.
ما شاهد بودیم که مردم و دولت ها از سوی اظهارات قاطع و رسمی در خصوص وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق فریب خوردند. چرا باید به مانند چوپان دروغگو رفتار کنیم؟ نویسنده خود آشکارا و به طور قاطع ماجراجویی نظامی امریکا علیه عراق را محکوم کرده بود. البته نباید فراموش کرد که عراق در سال های 1980 برنامه های جاه طلبانه ای را در زمینه طراحی، تولید و گاهی استفاده از سلاح های کشتار جمعی انجام داده بود.
با این حال، جنگ خلیج فارس در سال های 1990 و 1991 موجب شد تا بازرسی های همه جانبه ای از سوی سازمان ملل انجام شود. این بازرسی ها به نهادهای بین المللی اجازه داد تا به زیربنای برنامه های عراق پی ببرند. زمانی که دولت بوش در سال 2002 تصمیم خود را برای حمله به عراق اتخاذ کرد، سؤالات معناداری در خصوص نابودی کامل ذخایر تسلیحات بیولوژیکی و شیمیایی عراق مطرح گردید.
بازرسان سازمان ملل خود به افزایش چنین شک و تردیدهایی دامن زدند. تنها پس از حمله به عراق بود که مشخص شد صدام حسین بنا به دلایل خودش، طوری این مسأله را بیان کرده که همگان بر وجود تسلیحات کشتارجمعی در این کشور باور پیدا کنند؛ در حالی که بعدها معلوم شد این تسلیحات از مدت ها قبل از بین رفته اند. با این حال، در زمینه هسته ای شک و تردیدی باقی نمانده بود: در آن زمان برخی از بازهای دولت بوش معتقد بودند که عراق هنوز دارای برنامه های فعال هسته ای است.
به بیان دیگر، حتی اگر در گذشته خطر هسته ای عراق بسیار قابل توجه به نظر می رسید [تا حدی که نیروهای ایرانی و اسراییلی در سال های 1980 و 1981 به بمباران رآکتور فرانسوی اوسیراک اقدام کردند]، ولی این خطر در اوایل سال های 1990، یعنی سال ها قبل از حمله امریکا به این کشور، از میان رفته بود.
ولی در مورد ایران، وضعیت به گونه دیگری است. اطلاعاتی که در این کتاب آمده اکثراً اطلاعاتی هستند که از سوی بازرسی ها و فعالیت های آژانس اتمی به دست آمده اند. اگر در این اطلاعات خطایی وجود دارد [که مطمئناً نیز وجود دارد، زیرا دامنه فعالیت های بازرسان بسیار محدود بوده]، مسلماً این خطا برنامه هسته ای ایران را کمتر از ارزش واقعی آن برآورد کرده است. اگر مشاهده می شود که عقاید و اظهارنظرهای انجام شده با ماهیت واقعی برنامه هسته ای ایران متفاوت است، باید خاطرنشان کرد که این عقاید اساساً از سوی عموم مردم عنوان شده اند. افکار عمومی به شکلی کاملاً مشروع نسبت به اطلاعاتی که از منابع مخفی به دست آمده بدگمان هستند، زیرا آن را به گونه ای تأثیر گرفته از قدرت های سیاسی می دانند.
اکنون این سؤال مطرح می شود: “آیا وخیم جلوه دادن مسایل پیش آمده به هدف متوسل شدن به زور نیست؟” آیا با توجه به نام کتاب، “گزینش سلاح”، نمی توان به مشکلاتی که در ورای نیت و انگیزه های واقعی وجود دارد پی برد؟ آیا ایران از سلاح های اتمی استفاده خواهد کرد؟ آیا ایالات متحده یا دیگر کشورهای مخالف با پرونده هسته ای ایران به استفاده از جنگ افزار علیه این کشور متوسل خواهند شد؟
اهمیت پیامدهای یک ایران اتمی که خطرات آن بی شک بسیار عظیم است، در فصل آخر این کتاب به تفصیل ذکر شده: هر کاری باید کرد تا چنین نشود. با این حال، احتمال اتمی شدن ایران را به سه دلیل نمی توان انکار کرد.
دلیل اول که مهم ترین و در عین حال قطعی ترین می باشد این است که احتمال وقوع مداخله نظامی از سوی امریکا یا اسراییل، در صورتی که ایران از آستانه هسته ای بگذرد، بسیار بالاست. پس با توجه به این که احتمال وقوع آن وجود دارد، بهتر است به زوایا و پیامدهای مختلف آن، چه در ایران و چه در کشورهای دیگر، فکر کنیم.
دومین دلیل این است که عواقب استفاده نکردن از زور و خشونت نیز، با توجه به برخی فرضیه ها، می تواند بسیار فاجعه بارتر از مداخله نظامی تمام شود.
اکنون فرمول چرچیل که برای امضاء کنندگان عهدنامه مونیخ تجویز شده بود به ذهن خطور می کند: “آنها باید بین جنگ و ننگ یکی را برگزینند. آنها ننگ را برگزیدند و مطمئناً به مصاف جنگ نیز خواهند رفت.” با این حال، نویسنده کتاب در اردوگاه کسانی می گنجد که به طور غریزی از اتخاذ هر گزینه ای واهمه دارند: به همین دلیل، اشاره به داستان مونیخ در توجیه عملیات 1956 فرانسه و بریتانیا در سوئز و همچنین تبلیغات و شعارهای دولت بوش قبل از حمله به عراق در این کتاب آورده شده است.
اکنون می بینیم رییس جمهور احمدی نژاد دقیقاً همان کاری را انجام می دهد که پس از سال 1933 انجام شده است: همسو کردن دموکراسی های غربی و مقابله با رویکردهای ضد صهیونیستی در اروپا.
سومین دلیل کاملاً جنبه “ابزاری” دارد. ترس از ژاندارم الزاماً موجب حرف شنوی نخواهد شد، ولی در مذاکرات بد نیست که رقیب بداند قیمت یک اشتباه در محاسبه می تواند بی نهایت گران تمام شود. حتی اگر تهدیدهای ایالات متحده و اسراییل نسبت به ایران بیهوده باشد، ولی تهران باید بداند که چنین فرضیه ای از نظر تجهیزاتی یا استراتژیکی وجود دارد.
مسایلی که از سوی آینده اتمی ایران تأثیر می پذیرند، در واقع همان حاشیه هایی هستند که در قرن بیست و یکم به منصه ظهور آمدند.در حقیقت، ویژگی خاص ماجرای ایران تلاقی بین تصمیم های کوتاه مدت از یک طرف و اثرات بلند مدت آن از طرف دیگر است: مرز بین تصمیم بر انجام و وقوع رویدادهایی که در ماه های آینده شاهد آنها خواهیم بود. بی شک این رویدادها می توانند در چند دهه آینده چهره سیاره ما را دگرگون سازند. با توجه به “خصوصیت آخرالزمانی” جنگ افزارهای اتمی، اکنون باید برای جریانات پیرامون پرونده هسته ای ایران و تهدیدهای انجام شده از سوی امریکا و اسراییل توجه و اهمیت خاصی قائل شویم.
اظهارات منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران، در تابستان امسال به هیچ وجه خوش بینانه نبود: “تصویب یک قطعنامه جدید از سوی سازمان ملل نشان دهنده رویارویی و پایان جستجو در یافت راه حل برای پرونده هسته ای است.“
در چنین شرایطی، مسأله جبران ناپذیر الزاماً به وقوع رویارویی فوری نظامی یا گسترش اتمی در سطح جهان محدود نمی شود. عبور از آستانه اتمی توسط ایران را می توان به مانند حالت کره شمالی تعبیر کرد. با اینکه ایالات متحده در نظر داشت علیه پیونگ یانگ به خشونت متوسل شود، ولی دولت بوش، درست به مانند دولت کلینتون، تصمیم گرفت تدابیر سیاسی و اقتصادی را در برابر کره شمالی با یکدیگر ترکیب کند: کسب ضمانت امنیتی برای متحدان امریکا در منطقه، به ویژه ژاپن و کره جنوبی.
این در حالی است که دستیابی پیونگ یانگ به توان نظامی هسته ای باعث بسط این توان در منطقه نشد و در نهایت نیز امکان مذاکرات مجدداً گشوده شد. اتخاذ این گزینه منطقی و “اعتدال نظامی” از جانب امریکا ضمانت های تدافعی امریکا در منطقه را امکان پذیر و عملی کرده است.
ولی این شرایط در منطقه خلیج فارس حاکم نیست، یا می توان گفت دیگر حاکم نیست: در واقع فروپاشی عراق در این منطقه روی داده است. خویشتن داری واشنگتن در برابر ایرانی که در حال گذر از آستانه اتمی است به صورت تردید یا مدارا تعبیر نمی شود، بلکه نشان از ضعف استراتژیک یک امریکای سرافکنده دارد.
ممکن است که این دیدگاه پس از ژانویه 2009 با تغییر دولت در واشنگتن تغییر کند، ولی به هرحال در ماه های آینده تدابیر اتخاذ شده توسط جامعه بین الملل نمود پیدا خواهد کرد و در سال 2008 با یک گزینش دوگانه مواجه خواهیم شد: متوسل شدن به سلاح و موشک یا پذیرش منطق گسترش هسته ای در خاورمیانه و پس از آن در جهان.
کشورهای ما نسبت به دو گزینه کاملاً فاجعه آمیز مردد مانده اند. می توانیم همه چیز را نادیده بگیریم و از راهکارهای نظامی و خشونت بار بپرهیزیم که در آن صورت باید نسبت به پذیرش منطق گسترش اتمی آمادگی پیدا کنیم. ولی بهتر است این موضوعات را در قالب یک معادله بیان نمود: آیا حمله کردن فاجعه بارتر خواهد بود یا حمله نکردن؟ کشورهای ما در صورت عمل چه پاسخی از نتایج و پیامدهای اقدامات خود خواهند گرفت؟
اگر متوسل شدن به زور و خشونت باید از جانب ایالات متحده تصمیم گیری شود [با اسراییل یا بدون اسراییل]، واکنش متحدان سنتی امریکا چه خواهد بود؟ مطمئناً در صورت نبود تصمیم شورای امنیت در این مورد و ظهور پیامدهای فوری چنین جنگی، نکوهش و سرزنش سیاسی به صورت همگانی و همه جانبه مطرح خواهد شد.
در جریانات سال 2006، از یک دوست روس که به دولت کرملین نزدیک است سؤال کردم در صورت شکست تمامی راه ها، واکنش روسیه نسبت به حمله امریکا چه خواهد بود؟ او به من پاسخ داد: “ما در ابتدا نگرانی ها و سپس درک خود از این موضوع را ابراز داشته ایم. […] فرانسه چه خواهد کرد؟” من به او گفتم که کشور ما دقیقاً عکس این را رفتار کرده: شاید ابتدا درک خود را از این مسأله نشان داده و در آینده نگرانی خود را ابراز کند…
تا زمانی که ایالات متحده شورای امنیت را مجبور به تصویب یک قطعنامه غیرممکن نکرده، شرکای امریکا می توانند واکنش های خود را با تمامی تفاوت هایشان به صورت یک “رنگین کمان دیپلماتیک” نشان دهند. ولی در حالت عکس بسیار محتمل است که هیچ یک از متحدان واشنگتن، احتمالاً به جز اسراییل، به طور فعال در چنین عملیات هوایی مشارکت نکنند.
در نظر برخی از این کشورها، دلیل نشان دادن این واکنش، بازتاب اقدامات نسنجیده آنها در کنار ایالات متحده در عراق است: بریتانیا، ایتالیا و اسپانیا مطمئناً مایل نیستند که از یک سوراخ دو بار گزیده شوند. در نظر کشورهای دیگر، بیم آن می رود که اقدامات تلافی جویانه ای علیه شهروندان و منافع آنها در جهان به وقوع بپیوندد و یا در خوش بینانه ترین حالت، شورش و قیام هایی از جانب جمعیت های مسلمان مقیم این کشورها روی دهد.
با این حال جدا از این بررسی ها، شرکای ایالات متحده معتقدند که متوسل شدن به خشونت خود نتیجه افول کلی موقعیت استراتژیکی است که از ماجراجویی امریکا در عراق نشأت گرفته. به بیان دیگر، باورپذیری واشنگتن خدشه دار شده و تنها ایالات متحده می تواند آن را مجدداً احیا کند. مطمئناً این راهکار نیازی به توجیه ندارد.
نکته مسلم این است که کشورهای اروپایی نباید مسأله اعمال خشونت از سوی امریکا را به همان شیوه ماجراجویانه واشنگتن در عراق برداشت کنند. دولت امریکا، به جز چند استثناء، برای حمله به ایران تمایل و انگیزه به مانند حمله به عراق را ندارد. سرویس های اطلاعاتی امریکا در ایران بی حد و اندازه مسأله هسته ای این کشور را در بوق و کرنا کرده اند و از طرف دیگر، برآوردهای امریکا معمولاً محافظه کارانه تر از فرانسه یا بریتانیا و حتی اسراییل انجام شده اند.
مطمئناً ماشین تبلیغات امریکا در صورت اتخاذ گزینه نظامی به حرکت می افتاد، ولی امریکا با تردید و اکراه بسیار به سوی انتخاب این گزینه گام بر می دارد. در این مورد، اروپایی ها به مانند دیگر متحدان امریکا، باید به شایستگی های خود رجوع کنند و به فضایی که قبل از حمله به عراق حکمفرما بود توجهی نداشته باشند.
در نظر یک فرانسوی که با جنگ عراق مخالف بوده، شهروند کشوری که این جنگ را از نظر سیاسی حمایت کرده، بی شک اکنون نیز به آسانی می تواند مداخله احتمالی امریکا در ایران را در ذهن تجسم کند.
پس چیزی باقی نمی ماند مگر اینکه پیشاپیش هرگونه اقدام نظامی را محکوم کنیم. با این حال، اگر مایل نیستیم شاهد خاورمیانه ای باشیم که تملک و احتمالاً استفاده از سلاح های هسته ای در آن به یک عرف تبدیل شود، باید اکنون ایده های مخالف با جنگ را به طور کامل فراموش کنیم و خود را با بیلان مصیبت بار دولت بوش همسو سازیم. ازطرف دیگر، سیاست دولت های اروپایی باید برگرفته از ارزش های ریشه ای و منافع حیاتی آنان باشد: عدم گسترش جنگ افزارهای اتمی در مرکز منافع تمامی کشورهای جهان قرار دارد.
منبع: لوموند، 16 اکتبر
مترجم: علی جواهری