سانسور، شر غیرلازم

رضا خجسته‎ ‎رحیمی
رضا خجسته‎ ‎رحیمی

» تقدیم به محمد قوچانی و احمد زیدآبادی

“سانسور مانند شیطان، وجود خود را از راه تلاش برای اقناع ما به وجود نداشتنش ثابت می‌کند.“ژان ژاک بروشی

 

هفته‌ای پیشتر بود که محمد باقر قالیباف در تلویزیون رسمی ایران حاضر شد، تسلیتی به کشته‌شدگان حوادث اخیر در تهران گفت و با اشاره به حضور خیابانی معترضان به نتیجه انتخابات، دانستن را حق مردم دانست. تحلیل و حتی چه بسا روخوانی سخنان شهردار تهران توسط یک روزنامه‌نگار و در یک روزنامه اما در این زمانه پرخطر به نظر نمی‌رسد که مجاز باشد و چه بسا فراتر از مرزهای نانوشته قانون و منافع ملی قلمداد شود بنابراین بگذارید از این بحث‌ها بگذریم و به موضوعی بپردازیم که چندان مرتبط با حال و هوای امروز ما نیست. بگذارید از “سانسور” بگوییم و بنویسیم که هیچ ارتباطی با شرایط سیاسی روز ما ندارد و بی‌خطر به نظر می‌آید. موافقید؟

1- اگر حکومت، خود یک “شر لازم” است و نه بیشتر، چگونه می‌توان از وجاهت “سانسور” توسط حکومت سخن گفت؟ طنز غریبی است که حکومت که خود یک “شر لازم” است، برای تحکیم پایه‌های خود به سانسور مبادرت ورزد که همانا “شری غیر لازم” است. گویی صفتی به نام “کنجکاوی” برای حاکمان “لازم” است و برای رعایا “غیرلازم”. حاکمان می‌خواهند از جزئی‌ترین مولفه‌های زندگی شهروندان- یا به بیان بهتر رعایا- باخبر باشند و بدانند که در اندرونی خانه آنها نیز چه می‌گذرد و با این حال آیا حق کنجکاوی را برای شهروندان نباید به رسمیت شناخت؟ تصور کنید حکومتی را که به شهروندان خود بی‌اعتماد است و ذره‌بین بر زندگی آنها می‌گذارد و با این حال تقاضای آن دارد که شهروندان به او اعتماد داشته باشند و با ذره‌بین رفتارهایش را زیر نظر نگرفته باشند. هرچقدر که این تصور دور از ذهن است، سانسور و وجاهت آن نیز ناپذیرفتنی است. حکومت‌ها اما آنگاهی که فراموش می‌کنند صرفا یک “شر لازم” هستند و برای خود رسالت هدایت بر می‌گزینند و چسبندگی‌ها به قدرت افزایش می‌یابد، جای پای سانسور نیز گشوده می‌شود. آنچنان که یک جزوه پروتستان علیه دربار در سده هجدهم یا یک بیانیه جمهوریخواهانه در زمان ناپلئون سوم یا یک سخن منتقدانه در شوروی استالین مشمول سانسور و حذف می‌شد و کمیسر برای لویی چهاردهم می‌نوشت: “کتابخانه و چاپخانه… دین، دولت، اخلاق و آرامش خانواده را به خطر می‌اندازند.” تیغ “مادام گیوتین” در فرانسه روبسپیر انقلابی را نیز نشانه می‌گیرد آنگاهی که انقلاب “برابری، برادری و آزادی” در مسیر تثبیت قرار می‌گیرد و سروکله سانسور دوباره پیدا می‌شود.

2- سانسورچی‌ها و حکومت‌های سانسور اما چه بسا که خود را آزادترین حکومت‌ها هم بدانند و نقاب برچهره خود بیفکنند. آنچنان‌که ناپلئون در 1806 اعلام کرد که کمترین سانسوری در فرانسه وجود ندارد و گویی که پلیس او نبود که هر روز روی کتب چاپ شده، سانسور مطلوب خود را اعمال می‌کرد و بی‌محابا قیچی به دست می‌برد و کتابی‌با عنوان “تاریخ بناپارت” را به “یادداشت‌هایی در مورد تاریخ مبارزات ناپلئون کبیر” تغییر نام می‌داد. ناپلئون را البته لفظ “سانسور” خوش نمی‌آمد و این واژه با طبع او سازگار نبود و بنابراین چنین برقع بر سانسور می‌کشید: “هدف من آن است که آزادی تام در چاپ داشته باشیم، هیچ مزاحمتی بر آن فراهم نکنیم، به منع آثار وقیح یا مایل به ایجاد دردسر از کشور اکتفا کنیم… پرسشی که باید بکنیم این است: آیا این اثر می‌تواند عواطف را بیدار کند، جناح‌هایی را شکل دهد یا دردسرهایی در کشور پیدا کند؟”

چه بسیار که “سانسور” نقاب قانون بر چهره می‌کشد اما آیا قانونی که علیه عقیده شخصی وضع شده باشد، برابری شهروندان را نقض نکرده است؟ و بهتر نیست که آن را قانون یک حزب در حکومت بر ضد یک حزب دیگر بدانیم؟ چنین قانونی برای پیاده شدن محتاج سانسورچی‌ها و دستورالعمل‌هایی است که به قول کارل مارکس در عمل “خودسرانگی را جایگزین قانون می‌کنند” و “خواستار اعتمادی نامحدود به مقامات رسمی‌اند اما از عدم اعتمادی نامحدود به مقامات غیررسمی کار خود را آغاز می‌کنند.”

3- چه توجیهی برای اثبات ضرورت “سانسور” وجود دارد به جز آنکه بگوییم “هدف وسیله را توجیه می‌کند” و اهدافی همچون حفظ حکومت (حفظ شر لازم) یا حفظ یک عقیده ایدئولوژیک، ما را مجبور به استفاده از چنین وسیله‌ای کرده است. اما آیا می‌توان براساس قاعده “هدف وسیله را توجیه می‌کند” قاعده‌ای اجتماعی را برقرار کرد و در این صورت آیا فقط برای عده‌ای خاص، به کار بردن هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف مجاز است؟ و به واقع که این تبعیض را چگونه می‌توان توجیه کرد و سرانجام چنین تبعیضی چه خواهد بود؟ ارباب سانسور با چنین وسیله‌ای به هرحال در اندیشه تحدید آزادی بیان و آزادی مطبوعات و نشر هستند. اما آیا محدود کردن خبررسانی، صحنه واقعیت را تغییر می‌دهد و اصل مساله را حل می‌کند یا آنکه صرفا پاک کردن صورت مساله خواهد بود؟ آیا سانسور، آینده مقدر را به نفع هدف ایدئولوژیک و غیرمقدر ارباب سانسور، تغییر خواهد داد؟ اصحاب کلیسا در قرون وسطی بر این ادعا بودند که “سانسور، رنجی است معنوی و درمانی که از نیروی وجدان برمی‌خیزد و کلیسا با آن، انسانی تعمید یافته، گنهکار و مطرود را از کاربرد برخی کالاهای معنوی محروم می‌کند.” ترجمان این سخنان برای امروزیان نیز همچنان تکراری است و بسیار که ما سخنانی از این دست را شنیده‌ایم. اما آیا سانسور قرون وسطایی توانست مانعی در برابر وزیدن نسیم آزادی باشد؟

4- به راستی اما آنها چه کسانی هستند که از صلاحیت علمی لازم برای سانسور سخن اصحاب علم برخوردارند؟ در پاسخ به این سوال بیایید سخن مارکس را مرور کنیم آنجایی که با تعجبی مطایبه‌آمیز از حاکمان پروس می‌خواهد که این سانسورچی‌های صاحب صلاحیت و علم را به جای آنکه به پاسداری مطبوعات بگمارند به‌عنوان پایه‌های یک مطبوعات کامل استخدام کنند و دیگران را از دانش سرشار آن سانسورچی‌های صاحب صلاحیت محروم نسازند: “چرا این عقل‌های کل (سانسورچی‌ها) در مقام نویسنده پا پیش نمی‌گذارند؟ کاش این مقامات که از لحاظ شمار و قدرت ناشی از دانش و نبوغ علمی افراد برجسته‌ای هستند، بی‌درنگ برمی‌خاستند و با ارزش و اعتبار خود صدای آن نویسندگان مفلوکی را خاموش می‌کردند که هرکدام فقط می‌توانند به یک سبک بنویسند. این مقامات به این طریق می‌توانند بسیار بهتر از سانسور نقطه پایانی بر بی‌نظمی‌های مطبوعات بگذارند. چرا این متخصصان ساکت مانده‌اند؟ فروتنی آنها از حد گذشته است. جامعه علمی آنها را نمی‌شناسد اما دولت‌ها آنها را می‌شناسند.”

 

این مطلب برای انتشار در روزنامه اعتماد ملی و با توجه به سانسورهای رسمی نوشته شده بود که خود نیز در شرایطی خاص در شمول سانسور قرار گرفت.