برای خواندن شعرها روی اسامی شاعران کلیک کنید
شعری از شیموس هینی:
ترجمه محمدصادق رئیسی
درخت آرزو
همچون درخت آرزوی مرده به او اندیشیدم و دیدم.
ریشه و شاخهاش تا فراسوی بهشت قد کشید.
رد رگبار تمامآنکه به راه افتاده بود.
نیازمند نیازمند نیازمند به شکل واقعیاش
شیرهی چوب و عوی عوی سگ: سکه و سوزن و ناخن
لبریز از آن همچون ستاره دنبالهدار
سکه تازه ضرب شده و فروپاشیده
من رویایی از سر- شاخهی سر به هوا داشتم
که لابه لای ابر مرطوب برمی خیزد.
رویای صورتهای دیگرگون، آنجا که درخت ایستاده بود.
شعری از یانیس ریتسوس:
ترجمهی محمدعلی سپانلو
تحلیل
گاه کلمات تقریبا به تنهایی میآیند، مثل برگها و درختان.
البته ریشههای نادیدنی، خاک، آفتاب، آب و همچنین برگهای پوسیدهی گذشته بدان یاری کرده است.
سپس اندیشهها از فراز به سادگی فرا میرسند، همانطور که روی برگها، کارتنک و غبار و قطرات شبنم، با فروغی ایهامآمیز میدرخشند.
در سایهی برگها، دخترکی شکم عروسک برهنهاش را میشکافد
شبنمی بر گیسوانش میافتد، سر فراز میکند. چیزی نمیبیند.
فقط شفافیت سرد قطره در تمام بدناش تحلیل رفته است.
باران
زیر باران، تک و تنها گام میزند، به خانهاش میرسد،
بارانیاش را در راهرو میتکاند، آن را به جارختی میآویزد.
از پلکان بالا میرود، به پنجره نزدیک میشود.
باران را در پس جامهای پنجره مینگرد، میاندیشد
به کلیدهای کهنهی زنگزده، روی نیمکت زیرزمین
و میاندیشد که هرگز در آینه نمیبارد.
و اینکه اصلا مهم نیست که ببارد یا نبارد.
و از هماکنون پیکر خاکستری زنان، با نوارهای سیاه.
پلکان
از پلکان بالا میرفت و پایین میآمد. اندک اندک
در عالم خستگیاش بالا و پایین در هم میریخت و یک معنا میگرفت:
بیمعنایی. چون نقطهی پرگاری سرگردان.
و او اینچنین میزیست، با این تصور که سفر میکند
باد را حس میکرد که موهایش را به عقب میخواباند
یاراناش را میدید که شادمانه جامههای مبدل ملوانانی دلمشغول را پوشیده بودند
و پاروهایی ناموجود را به حرکت درمیآوردند
و گوشهایشان را از موم میانباشتند
گرچه پریماهیان مرده بودند، حتی از سه هزارسال پیش.
نقشهای از استخوان؛ شعرهای ایلیا کامینسکی
ای بندر دوست، ای کشتی دشمن ؛ شعرهای بختیار علی
ناله واپسین ویولون؛ شعرهای لاو میلوش
در هوای چندین اتاق؛ شعرهای بیلی کولینز
مصرعهایی در افسردگی؛ شعرهای ویلیام باتلرییتس
از کلمه زهر میسازم؛ شعرهای سه شاعر کرد
با چمدانی کاغذی؛ شعرهای چارلز بوکفسکی