روایت نسلی گم‌شده

نویسنده

» صفحه ۲۰ از کتاب "خورشید همچنان می دمد"

صفحه ۲۰/ کتاب هفته - کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه ۲۰ از کتاب “خورشید همچنان می‌دمد” نوشته ارنست همینگوی با ترجمه احمد کسایی پور/ نشر هرمس را بخوانید:

”… حالا دیگر به رستوران رسیده بودیم. به سورچی گفتم توقف کند. پیاده شدیم و ژرژت از ظاهر آن جا خوشش نیامد:

گفتم:

دلیل این که او را با خودم آورده بودم، تصور سانتی مانتال مبهم بود که غذا خوردن با یک نفر دیگر، احساس خوبی به آدم می دهد. خیلی وقت می شد که با این جور دخترها شام نخورده بودم و یادم رفته بود که چقدر کسل کننده می تواند باشد.

وارد رستوران شدیم و از کنار مادام لاوین که پای صندوق نشسته بود گذشتیم و به سالن کوچکی رفتیم. ژرژت تحت تاثیر غذا قدری سر حال آمد.

گفت:

یک بطر شراب دیگه سفارش دادیم و ژرژت لطیفه ای تعریف کرد. لبخند زد و تمام دندان های خرابش را به نمایش گذاشت و گیلاس هامان را به هم زدیم.

گفت:

گفتم:

 

چند بمب بعد از جنگ

خورشید همچنان می دمد، نخستین رمان درخشان ارنست همینگوی بود که او را در مقام نویسنده ای بزرگ و صاحب سبک و یکی از برجسته ترین رمان نویسان روزگار خود تثبیت کرد.

سرگذشت جذاب و در عین حال اندوهبار چند آمریکایی و انگلیسی جوان و جلای وطن کرده، که در پاریس زندگی می کنند، و برای گشت و گذار به پامپلونای اسپانیا می روند، نقطه عطف سرنوشت سازی در شکل گیری نهایی سبک منحصر به فرد همینگوی بود. این رمان بازگوکننده رابطه تلخ و عمیق و پیچیده لیدی برت، اشلی ثروتمند و پر زرق و برق و جیک بارنز زخم خورده از جنگ است و در کشاکش ورشکستگی اخلاقی، فروپاشی معنوی، عشق های ناکام و توهمات رو به زوال، که مشخصه آن سال های پر تب و تاب بود، سرنوشت “نسل گمشده” را با قوت و زیبایی خیره کننده ای روایت می کند.

همینگوی درست بر مسائلی انگشت می گذارد که جنگ به انسان قرن بیستم هدیه داد و او را با سرعت نور به سمت پرتگاه به پیش برد؛ ناامیدی، یأس و بدبینی مفرط. عنوان کتاب، با طنینی عهد عتیقی به فرازی مشهور از کتاب “جامعه” اشاره می کند: “و خورشید همچنان می دمد و زیر آفتاب هیچ چیزی تازه نیست…” آدم های این رمان با همه تفاوت های کوچک و بزرگ، در یک چیز بزرگ مشترکند و آن چیزی نیست جز: بی هدفی. همینگوی با لحنی خونسردانه و به دور از احساسات، چندان که یادآور لحن انسان امریکایی همان دوره است، با بی اعتنایی تمام، تنهایی و پوچی آن ها را روایت می کند. او هر فصل داستان را به شکلی آغاز کرده است که از همان نخست پیداست که قرار نیست در این فصل هم اتفاق بزرگی بیفتد. “خورشید فرو می شود و خورشید بر می آید، هر چیزی را زمانی است” و تکرار ادامه دارد.

در غالب نظرسنجی های معتبری که در سال های اخیر در جهان انگلیسی زبان صورت گرفته است، “خورشید همچنان می دمد” به عنوان یکی از پنجاه یا صد رمان برجسته قرن بیستم انتخاب شده است.

 

نسل گمشده

زمانی که “خورشید همچنان می دمد” گرترود استاین را چنان به وجد آورد که او به نویسنده و آدم های رمانش، لقب “نسل گمشده” را داد: لقبی که دست بالاتوصیفی موجز از شیوه زیست یک نسل از امریکایی ها بود که از وطن شان به پاریس مهاجرت کرده بودند تا ماجراجویی و عمل گرایی شان را به فضل نوشتار و ادبیات بیارایند و ماجراجو بشوند با عطری از روشنفکری، چیزی در حال و هوای قهوه های فرانسوی و در کافه های بی شمار پاریس، پاتوق همین ماجراجوهای امریکایی که این بار در جست وجوی ادبیات بودند و سودای تسخیرش در سرزمینی بیگانه. هرچند زمان گذشت توصیف استاین “نسل گمشده” کمتر قرابت و نسبتی با واقعیت داشت و بیشتر نشانه ای بود برای جلوه فروشی های فاضل مآبانه که به سختی می توان در آن اثری از زندگی، ادبیات یا لااقل ماجرا یافت.

“نسل گمشده” امیدش را باخته بود. خوشبینی اش را از دست داده بود. دیگر به بسیاری چیزها اعتقادی نداشت. دوزخ را به چشم خود دیده بود. در سراسر این رمان، شخصیت ها وقتی خشمگین می شوند، کلمه “جهنم” را به کار می برند. دوزخ حتی به کلام آن ها راه یافته است. اما این همه ماجرا نبود. جایی در اواخر کتاب، رابرت کن خطاب به جیک راوی داستان می گوید که از جهنم گذشته استو جیک جواب خاصی نمی دهد اما خواننده دقیق، با توجه به احوال روحی او در طول رمان اکنون دیگر می داند که اگر کن به خیال خود از جهنم گذشته است، جیک مدت هاست که در دوزخ حضور دارد. دوزخ نه تنها جسم جیک را که در جنگ مجروح شده، بلکه روح او را ویران کرده است.

این جا به نکته ای می رسیم که در آثار همینگوی و به خصوص در خورشید همچنان می دمد، بسیار اهمیت دارد و آن مسئله معنای حقیقی کلمات و نحوه به کارگیری آن هاست.

هنری جیمز، نویسنده بزرگ آمریکایی که او هم از مدت ها قبل، جلای وطن کرده بود، در سال ۱۹۱۵ در مقاله ای در نیویورک تایمز نوشت که جنگ، کلمات را مصرف کرده است و منظورش در واقع این بود که جنگ کلمات را بی مصرف کرده است. جنگ حتی کلمه و معنای آن را هم به ویرانی کشیده بود. کلمه ارتباط خود را با جهان واقع از دست داده بود. به تعبیر همینگوی، کلمات شرف و آبروی خود را باخته بودند، همچنان که تمدن شرف و آبروی خود را از دست داده بود. و اکنون انسانی که شراره سوزان دوزخ را در جسم و روح خود احساس می کند، به کلمات دیگری برای بیان منظور واقعی خود احتیاج داست. به همین دلیل است که همنیگوی در “وداع با اسلحه” می گوید که سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشت. چون اسم مکان ها تنها کلماتی بود که ارتباط خود را با جهان خارج از دست نداده بود. و حداقل معنای ملموس روشنی داشت وشاید به همین دلیل است که در رمان خورشید همچنان می دمد، از مکان ها به وفور اسم برده می شود. در بخش اول رمان، کتاب اول، اسم بسیاری از خیابان ها، میدان ها، کافه ها، پارک ها و ساختمان های مرکزی پاریس به دقت ذکر می شود و در کتاب دوم، در سفر ماهیگیری به اسپانیا و در پامپلونا و در کتاب سوم در سان سباستیان از جایگاه ها و مکان ها به دقت اسم برده می شود. بی جهت نبود که وقتی دوست نویسنده همینگوی، نسخه دست نویس رمان را خواند، حیرت زده با لهجه غلیظ خارجی خود به او گفت که به جای رمان، “سافارنامه” نوشته است.

اما دوست همینگوی از یک لحاظ درست گفته بود؛ می توان این رمان را نوعی سفرنامه روحی و معنوی شخصیت های داستان دانست، منتها سفر به مفهوم خاصی از کلمه و می توان “هجرت” را تعبیر دقیق تری از آن دانست.