پرونده/ حکایت : عشقی آخرین بیانیه سیاسی ادبی اش، نمایشنامه ایدآل پیرمرد دهگانی، را در فروردین ۱۳۰۳، تنها چند ماه پیش از مرگش، به چاپ رساند. در این منظومه گرچه مانیفست سیاسی پرشوری است که مشهورترین سروده او شد، شکل و قالب در ادبیات نیز به اندازه ترویج فکر انقلاب بنیادین فکرش را به خود مشغول می داشت. در پیشدرآمدی بر این منظومه مینویسد از “آنچه معاصرین برای انقلاب شعری در زبان فارسی کوشش کردهاند تا کنون نتیجه مطلوب به دست نیامده و هرگاه کسانی “به ایجاد یک طرز نوی در سرودن اشعار فارسی مبادرت کردند کسی را پسند نیفتاد”. داعیه او این است که در تابلوهای اول و دوم منظومه ایدآل “سراینده موفق به ایجاد یک طرز نو و مرغوبی در اشعار زبان فارسی شده و… این سه تابلو بهترین نمونه انقلاب شعری این عصر است” و میکوشد خواننده را مطمین کند که داوریاش نه از روی خودستایی، بلکه مبتنی بر ملاحظات زیباییشناسانه و درک صحیح از ماهیت شعر و زبان است: “به آنچه پیش من عزیز است قسم، اگر این تابلوها از قریحه دیگری بود بیش از اینها در حق آن تعریف میکردم، چه تاکنون نظیر این منظومه در زبان فارسی تهیه نشده است، شاید هم اینطور نباشد و فکر من به غلط رفته است. امیدوارم که تاریخ در آینده صحت و سقم این مدعا را معین نماید”. و باز خطاب به “فارسی زبانها” توضیح میدهد: “من شروع کردم به یک شکل نوظهوری افکار شاعرانه را به نظم درآوردم و پیش خودم خیال کردهام که انقلاب ادبیات زبان فارسی با این اقدام انجام خواهد گرفت. سه تابلوی ایدآل مرا که به مرور در جریده شریفه شفق سرخ منتشر میشود به دقت بخوانید اگر نواقصی در آن دیدید چون در آغاز کار است مرا معذور بدارید، انشالله شعرای آینده دنباله این طرز گفتار را گرفته تکمیل خواهند کرد.”
اگر بتوان اکنون را آینده مورد نظر عشقی دانست، قضاوت تاریخ اعلام شده است: نیما بیش از سی سال پس از انتشار منظومه “افسانه” زیست، تجربه اندوخت و در زبان شعر خویش و دیگران تامل کرد: عشقی سه ماه پس از انتشار ایدآل نابود شد. بیهوده و بلکه محال است که غرق خیال پردازی در این باره شویم که اگر تا دهه های ۱۳۳۰ و ۴۰ زنده مانده بود چه می کرد و در چه موقعیتی قرار می گرفت. اما دست کم از این نظر صحیح فکر می کرد که ایجاد مداری تازه برای سخن سرایی ضرورتی تاریخی است، و این انتظار او به تحقق پیوست که دیگران دنباله این طرز گفتار را گرفتند و کوشیدند آن را کامل تر کنند. اگر زنده میماند “به احتمال زیاد میتوانست برای نسل بعد رقیب نیما باشد و شاید صراحت او مریدانی انبوه تر از شاعر یوش در پیرامونش گرد میآورد. هنر مردمگرای عشقی، که با استعداد او در خلق فضاهای نمایشی توام بود، می توانست شعر نو را سریعتر ر گروه نخبگان، سپس در باسوادها و سرانجام در تودهها رسوخ دهد.” (محمد علی سپانلو، چهار شاعر آزادی، صفحه ۱۲۲)
عشقی پیش از چاپ بخش نخست منظومه “افسانه” اعلان کرد: “منظومه های شیرین آقای نیما از نمره آتیه در پاورقی روزنامه به نحوی که بتوان آن را کتاب نمود درج خواهد شد. عموم مشترکین محترم خود را به قرائت منظومه های دلچسب آن [؟] توصیه مینماییم.” انتخاب نیما برای چاپ “افسانه” تصادفی نبود. در آن زمان کمترین جریده ای حاضر میشد پا از مدار مانوس ادبیات سنتی بیرون بگذارد، از میان معدود کسانی که حاضر بودند تن به مخاطرات چنین بدعتی بدهند، به عشقی روی آورد. در یادآوری آن آشنایی و همراهی مینویسد:
اولین بار که “افسانه”ی خود را به روزنامه جوان معروفی دادم، او آن را به دست گرفته بود فکر میکرد ولیمیفهمید. به من گفت: خوب راهی پیدا کردهای. بعدها “ایدآل” خود را ساخت و برای من خواند. این به طرز آثار من نزدیک بد. به نظرم میآمد خیلی زود موفق به ترویج شعر جدید خوام شد. تا اینکه حوادث ما را از هم دور کرد. رفیق من خاموش شد و در دخمه سرد و تاریکی منزل گرفت. با وجود اینکه بارها او را از افکارش نصیحت میکردم، [مرگ او] باعث شد من سالها تنها بمان تا یک نفر مثل او را پیدا کنم.
هم در نوپردازی نیما یوشیج و هم در “طرز نو” عشقی، و حتی در نثر هر دو، نارسایی، عدم تجانس و دستانداز کم به چشم نمیخورد. در گشودن راههای تازه از آزمایش و خطا گریزی نیست. هر دو در آنچه میگویند و میکنند صادقاند و به ضرورت عزیمت از عرصه تنگ ردیف و قافیه ایمان دارند. تفاوت سبک کار عشقی و نیما این است که اولی با ساده و عامیانه کردن و استفاه از واژگان روزمره، و دومی با دقیق و پیچیده کردن زبان شعری خویش میکوشند بر چنین موانعی فایق آیند.
عشقی هم در شعر و هم در نثر، به زبان گفت و گوی روزانه نزدیک میشد. نثر او، گرچه در جاهایی در نتیجه شتابزدگی اش برای رساندن مطلب به چاپخانه قلمانداز به نظر میرسد، معمولا اثرگذار، گاه بسیار نیرومند و در همه جا با طراوت و عاطفی است و میتون حال و هوای روحی او را در کلماتش دید (مثلا در دادوفریادهایی که در مقابل مقاله انتقادی بهار راه میاندازد و بعد فروتنی و مهربانیاش در پاسخ به آشتی جویی او). نثر نیما در بیشتر موعظهها و بخصوص در نامههایش، یکنواخت و مسطح، فاقد و فرودهای دلنشین، بیش از حد حکیمانه و آموزشی، و به گفته صادق هدایت (نه در مورد او) گاه زیادی “صعب فکور”انه است. قلم نیما را در بسیاری جاها، می توان به لامپ فلورسنت تشبیه کرد که نور دارد اما گرما ندارد. قلم عشقی را میتوان چراغی دانست که هنوز پت پت میکند (“زنم برای من از بس که غصه خورد همی/ پس از سه مه تب لازم گرفت و مرد همی/ یگانه دختر خود را به من سپرد همی…”) اما معمولا گرمی و روشنی دارد. شاید نامه های نیما، در نتیجه دقت زیاد و چرکنویس-پاکنویس کرد چنین حجمی از مکاتبات، از جوهر حالات لحظا ای و زیر و بم های معمول صدای تنفس و حرف زدن خالی شده و به تصنع و گاه نثر تخت حزوه درسی گراییده باشد. نیما اگر با آن زحمت و مرارت شاعر نشده بود، بخت چندانی برای نویسنده شدن نداشت، اما عشقی چرا.
سروده های کلاسیک عشقی، در مجموع، بهتر از کارهای مشابه نیماست. در غزل ها و قطعات عشقی افت و خیز دیده می شود اما کار او، به اصطلاح ادبای پیشین، در ناسفته است که جوهر و حلاوت دارد و لبه های ناصاف آن با صیقل خوردن جلا می یابد. قریحه، استعداد و طراوت در سروده های عشقی به وضوح دیده می شود. اگر زنده مانده بود، بسیار احتمال داشت که امروز یکی از پیشوایان شعر نو به شمار آید. اگر این حرف را قبول کنیم که خلاقیت، یک درصد الهام و نود و نه درصد کوشش است، عشقی آن یک درصد را داشت و “شاعری یک پارچه قریحه و توانا” بود. پشتکارش هم دست کمی از پشتکار نیما که سالهای سال با دقت و وسواس مشق مینوشت نداشت.
…
نکته ای ظریف در رابطه عشقی و نیما، رقابت ناگزیر آن دو تن به عنوان دو مدعی نوآوری است. عشقی مقدمه نیما بر “افسانه” را با عنوان “شاعر جوان” چاپ کرد. نیما بعدها این مقدمه را با عنوان “ای شاعر جوان” انتشار داد و میتوان پنداشت نوشتهاش را با همین عنوان برای چاپ به عشقی داده باشد. پیداست که نیما، مثل همیشه، با حالتی آموزگارانه با عشقی برخورد کرد، و عشقی هم به نوبه خود با حذف خطاب “ای”، ژست تشویق و معرفی او به جامعه گرفت.
یکی از اهداف عشقی در شعر، دستیابی به نوعی بیان الهام گرفته از از زبان مردم بود، طبع روان او و –بر خلاف سمپاشیهای دشمنانش- علاقه اش به ادبیات کلاسیک فارسی، سبب میشد که از نظر روانی، رسایی و نو بودن، در جاهایی به اوج برسد.
عشقی چشمش به آثار قدما و گوشش به زبان مردم کوچه و بازار بود و در تجربه های هیجان زده اش گاه طرز حرف زدن یومیه را در قالب قصیده و غزل می ریخت. از این رو، در آثارش بدعت، هم به مفهوم مثبت نوآوری و هم در معنی منفی تخلف از قواعد واژگان و دستور زبان، نادر نیست و بسیاری از منتقدان ادبی عصر جدید منصفانه بر این دو جنبه انگشت گذاشته اند. اما، به مرور، هم آن گونه نوآوریهای شیرین و هم آن بدعتهای خلاف عرف در سیل تحولات زبان عادی شد. گرچه حق مسلم عشقی به عنوان گوینده پیشرو محفوظ ماند.
پاره ای نوآوری های عشقی در عرصه شعر که در زمان خود او انقلابی بود و هنوز هم بدیع مینماید اینهاست: “شب سفید، بیرق غم، بیرق خون، برف مرگ، بارش کفن، سایه روشن عمر، دزدگاه، گرد تاریکوش، افسانهگَه، داوری عدمنوشان، بوی درددل، چراغانی بودن مغز، کبوتری کردن، آتشفشانی طبع، کافوروَش قدم نهادن، بیمناک بودن چون فکر مردمان ظنین، آتشکدهتر.”…
جبهه شاعران کهنهگرا یا کهنگرا، به استثنای بهار که هم به قریحه و هم به جنبه اجتماعی آثار عشقی توجه داشت، هیچگاه او را جدی نگرفتند و با وجود سرودههای قدمایی او، همچنان در تحریم نگهش داشتهاند. علاوه بر نظرات آشوبگرایانه سیاسی، رویه قلمی و روحیه چالشگر خود عشقی هم در بیگانگی محافظهکاران با او بی تاثیر نبود. بالای یکی از سرودههایش (مخمس “در تکاپوی غروب است ز گردون خورشید/ دهر پربیم شد و رنگ رخ دشت پرید”) مینویسد: “گمان دارم هیچیک از گویندگان معاصر این گوینده تا کنون تعریف طبیعت را چنین طبیعی نکرده باشند. آقایان ادبا اگر نمونهای بهتر از این سراغ داشته باشند در ارسال آن به اداره قرن بیستم بر این بنده منت خواهند گذارد.” چنین مبارز طلبیدن نوجوانانهای، که کسی بگوید شما (یا به بیان مورد علاقه خود، “شماها”) معاصر منید، نه تنها سبب فاصله گرفتن “آقایان ادبا” می شود که دوستان بالقوه را هم می راند، و کمتر کسی وارد مسابقهای می شود که داور آن پیشاپیش نتیجه را تعیین کره و به خودش در اداره خودش جایزه داده است.
گذشه از بی اعتنایی فضلای محافظهکار، برخی سرودههای عشقی بارها چاپ شده و برخی دیگر گمنام مانده اند. “ بسیاری از معاصران عشقی، و شماری از منتقدانی که آفرینش را بدون در نظر گرفتن آفریننده آن و به طور مجرد ارزیابی می کنند از دامنه شهرت شاعر جوانمرگ [اظهار] شگفتی و حتی بیزاری نموده اند.” اما آثار عشقی نه تنها سخت وابسته به شرایط پراغتشاش عصر اوست، بلکه سیمای فرهنگی او بخشی از این نوشته ها و سروده هاست. “از این رو، هنگام ارزیابی کارنامه او باید خود را به آثارش افزود. زیرا وقتی خوانندگان این افزایش را در ارزش گذاری خود محاسبه می کنند منتقدان نباید از آن نادیده بگذرند.”( محمد علی سپانلو، چهار شاعر آزادی، صفحه ۱۹۲)
این مطلب خلاصهای است از فصل “ گام بلند به پیش”، از کتاب “سیمای نجیب یک آنارشیست” نوشته محمد قائد.