از کجا بدانیم این قبر ابراهیم است؟

نویسنده

» خانواده لطف اللهی:

ebrahim.jpg

 

اشاره: مادر و خواهر ابراهیم لطف اللهی، دانشجوی کردی که تنها چند روز پس از دستگیری در بازداشتگاه اطلاعات سنندج به صورتی مشکوک در گذشت در سالگرد مرگ او، از فرزندشان گفته اند و آرزوهایی که با او به خاک رفت. این مصاحبه قرار بود در نشریه«روژه لات» چاپ شود که به علت توقیف این نشریه، در روز منتشر می شود.

“اولین حقوقم را به فقرا می دهم”. این جمله را ابراهیم لطف الهی وقتی جواب قبولیش را در کنکور دید، گفته بود، این را همه اعضای خانواده می گفتند زیرا اگر تا آن لحظه دانشجو شدن آرزویش بود از آن پس نان آورشدن، امیدش به آینده را شکل می داد.

و چه آرزویی بالاتر برای مردان خانواده ای حاشیه نشین و فقیر، از حقوق بگیر شدن و به متن جامعه رفتن؟ چه آرزویی بالاتر از رهایی یافتن از کارگری فصلی بودن در شهرهای دور و دورتر (و نه دور و نزدیک) و گرفتن مواجب دائمی؟ البته که باید اولینش را نذر کند.

اما نه فقط لیسانس حقوق بلکه آن همه جنب و جوش و خدمت افتخاری در هلال احمر و پیشقدم بودن در فعالیت های اجتماعی هیچکدام او را به آرزویش نرساندند چون سرنوشت او جور دیگر رقم خورده بود.

هق هق های مادر و خواهرش گفتگو را سخت و سنگین میکند و اشکهای حلقه زده در چشمان پدر پیرش سخت تر و سنگین تر.سکوت دسته جمعی ما پرسیدن را جرات می خواهد. مانده ایم در این گمان که پرسش میکنیم یا غمشان را تازه و تکرار؟ چاره ای نیست با شرمندگی ادامه میدهیم فقط به یک امید، امید اینکه ابراهیم، آخرین باشد.


ابراهیم چند سال داشت؟

متولد 1359 بود


کمی از دوران مدرسه وکودکی اش بگوئید.

بچه آرام وساکتی بود. به درس و مشق اش اهمیت زیادی میداد و به درس خواندن علاقه عجیبی داشت و تا تکالیف مدرسه اش را انجام نمی داد دست به کاری دیگری مثل بازی و.. نمی زد.


از علاقمندی هایش چیزی بیاد دارید؟

به درس و تحصیل علاقه زیادی داشت و همیشه جزو شاگردان ممتاز مدرسه اش بود. در کنار درسهای مدرسه به مطالعات و فعالیتهای حاشیه ای نیز می پرداخت؛ از جمله درنقاشی و کاریکاتور استعداد خوبی داشت. در کلاسهای زبان کردی ماموستا شریف شرکت میکرد و ادبیات زبان کردی را به خوبی یاد گرفته بود و دوست داشت آنچه را که آموخته است به دوستان ونزدیکان خود نیز بیاموزد.


خاطره جالبی از دوران کودکی او برای خوانندگان ما بیان کنید؟

ابراهیم در عین حالیکه بچه آرام وساکتی بود اما به هیچ وجه ظلم را قبول نمیکرد و در برابر کوچکترین تبعیض و یا ظلمی مقاومت میکرد. به یاد دارم روزی در کوچه با دوستانش فوتبال بازی میکرد، مرد موتور سواری حین گذشتن از کوچه توپ آنها را پاره می کند وخیلی خونسرد و بی تفاوت می خواسته برود! ولی ابراهیم که از موضوع ناراحت شده بود با آن جثه کوچک ولاغرش راه را بر موتور سوار می بندد و می گوید که باید خسارات آنرا بپردازد. مرد ابتدا اعتراض کرده که کوچه جای بازی نیست و من عمدا توپ شمارا پاره نکرده ام. خلاصه آنقدر با او کلنجار رفت تا توانست مبلغ توپ را از مرد موتور سوار بگیرد وتوپ دیگری تهیه کند.


زمانی که در دانشگاه قبول شد چه احساسی داشتید؟

از اینکه می دیدیم زحماتی که برای درس خواندن و قبولی در دانشگاه میکشید بیهوده نبوده، همگی خوشحال شدیم چون فکر می کردیم با قبول شدن در دانشگاه میتواند به حداقلی از آرزوهایش برسد و فرد مفیدی برای خانواده و جامعه اش باشد.


انتظار داشتید که در دانشگاه قبول شود؟

بله، چون زیاد درس میخواند و در دوران دبیرستان شاگرد ممتازی بود و همیشه میگفت من باید درس بخوانم ودردانشگاه قبول شوم.


از دلایل اش برای انتخاب رشته حقوق در دانشگاه چیزی به شما گفته بود؟

میگفت با انتخاب این رشته اولا میتوانم حق و حقوق خود و دیگران را بهتر و بیشتر بشناسم.ثانیا اگر شناخت کافی ازوضعیت حقوقی ملتم داشته باشم بهتر میتوانم از حق ضایع شده آنان دفاع و به آنان خدمت کنم.


شنیده ایم که ابراهیم همزمان با تحصیل در دانشگاه به کار نیز مشغول بوده است.

بله چون ما خانواده محرومی هستیم و با مشقت، زندگی خودمان را هم تامین می کنیم. ابراهیم در ایام تعطیلات خصوصا فصل تابستان به شهرستانهای دیگر و تهران می رفت و در کارهای ساختمان سازی بعنوان کارگرساده کار میکرد و هزینه تحصیلاتش را نیز از این راه بدست می آورد. به یاد دارم یکبار که از تهران برگشت تمام کف دست وپایش تاول زده بود خیلی دلم سوخت و اشک در چشمانم جمع شد، وقتی گفتم که چرا دستهایت تاول زده باخنده گفت خوب این دست، دست یک کارگر است و بایدهم اینگونه باشد.


رفتارش در محله و اجتماع با دوستان وهمسایگان چگونه بود؟

همیشه آرام و مهربان بود. فرائض دینی اش را بخوبی بجامی آورد. نماز و روزه اش هیچوقت ترک نمی شد. درایام ماه مبارک رمضا ن به مسجد میرفت و تا نماز تراویح را بجا نمی آورد به خانه برنمی گشت و گاهی تا اذان صبح در مسجد می ماند و بدون سحری روزه می گرفت. به بچه های محل قرآن آموزش می داد و تا می توانست به همسایه ها کمک می کرد.در فعالیتهای جمعی، خیریه و اجتماعی همیشه پیشقدم بود. ابراهیم همچنین به مدت 3 سال با جمعیت هلال احمر استان کردستان همکاری داوطلبانه داشت و بارها پیش آمد که شب ها و در فصل سرما و شرایط یخبندان به عنوان امدادگربه جاده ها و دیگر مناطق میرفت.


کار رسیدگی و پی گیری و ضعیت تحصیلی ابراهیم را در زمان مدرسه با توجه به اینکه پدر خانواده بیشتر اوقات در شهرستانهای دور افتاده کارگری میکرد، چه کسی انجام میداد؟

با توجه به اینکه من در تهران کارگری میکردم، نمیتوانستم آنطور که باید وشاید مواظب و مراقب ابراهیمم باشم لذا مسئولیت رسیدگی به کارهای شخصی و مدرسه بچه ها را مادرشان انجام میداد. مادرش مرتب به مدرسه میرفت و وضعیت تحصیلی اورا جویا می شد و شکر خدا معلمین و اولیاء مدرسه از وضعیت تحصیلی و رفتاری او رضایت کامل داشتند و همیشه ابراهیم را بعنوان یک الگو به دانش آموزان دیگر معرفی می کردند.


وقتی که در دانشگاه قبول شد چه روحیه ای داشت؟

خودش خیلی خوشحال بود و خدا را شکر میکرد و به ما میگفت انشا الله مدرکم را که بگیرم حتما استخدام خواهم شد و هم به مردمم کمک میکنم و هم به خانواده ام.همیشه می گفت اگر استخدام شوم اولین حقوقم را به فقرا میدهم و اگر خدا بخواهد از این وضعیت اسفبار نجات پیدا میکنیم. افسوس که به آرزوی خودش نرسید.


هنگام تحصیل در دانشگاه بجز مطالب و کتب درسی آیا مطالعات دیگری نیز داشت؟

بله او همیشه مشغول مطالعه بود گاهی پیش می آمد که تا ساعت 4 صبح کتاب می خواند. به وضعیت اجتماعی و تاریخی کردها و جامعه اش علاقه داشت و فعالیتهای اجتماعی را دوست داشت و در این زمینه مطالعاتی داشت.


ابراهیم سربازی هم رفته بود؟

بله اتفاقا خدمت سربازی را در سپاه پاسداران به پایان رسانده بود.


اصلا فکر میکردید زمانی اورا دستگیر کنند؟

نه اصلا، چون فعالیت سیاسی نمیکرد و فعالیتهای او بیشتر اجتماعی بود لذا ما آسوده خاطر بودیم و هیچوقت فکر نمیکردیم که دستگیرش کنند چون کاری بر خلاف قوانین انجام نمیداد و همیشه می گفت که می خواهم سرکار بروم چون پدرم و مادرم چشم انتظار من هستند.


چگونه از دستگیری ابراهیم با خبر شدید؟

صبح روز شانزدهم دیماه برای امتحان به دانشگاه رفت اما به خانه نیامد، نگران شدیم ، خانه دوستان، اقوام و همه جاهائی که گمان میرفت که رفته باشد سر زدیم ولی از او خبری نبود. به بیمارستانها و کلانتری ها مراجعه کردیم هیچ کس هیچ اطلاعی از او نداشت. خلاصه آن شب را به پایان رساندیم و روز بعد دوباره جستجو را شروع کردیم به هرجا فکرمان میرسید رفتیم اما نتیجه ای نداشت. بعدا به فکرمان رسید زمانی که برادر بزرگتر ابراهیم را دستگیر کرده بودند به دادگاه بردند پس بد نیست که سری هم به دادگاه بزنیم شاید آنجا باشد. وقتی به دادگاه رفتم وسراغ پسرم را گرفتم یکی از کارمندان آنجا پایش را به زمین کوبید ( اشاره به زیر زمین دادگاه ) و گفت پسرت اینجاست.


در پیگیری های بعدی و مراجعه به ستاد خبر اداره اطلاعات به شما چه گفتند؟

ما گفتیم که میگویند پسرمان را دستگیر کرده اید و در زندان است. گفتند که اینجا چرا آمده اید پسرتان اینجا نیست و در زندان مرکزی است. به زندان مرکزی رفتیم آنجا نیز چیزی دستگیرمان نشد و جواب درستی به ما ندادند. بالاخره دو روز بعد ابراهیم به خانه زنگ زد و گفت که در زندان مرکزی سنندج در بازداشت است و برایش مقداری وسایل شخصی ببریم. سریعا وسایل را تهیه کردیم وبه زندان مرکزی رفتیم.


ابراهیم را در زندان مرکزی دیدید؟

بله در آنجا ابراهیم را دیدیم حالش خوب بود و حتی ما را دلداری می داد و میگفت که چیزی نیست، نترسید چون من هیچ کار خلاف قانونی انجام نداده ام.


آیا دوباره به دیدار ابراهیم رفتید؟

بله پس از آن روز ما بار دیگر به زندان مرکزی رفتیم اما به ما گفتند که اینجا نیست وقتی سماجت ما را برای اطلاع از محل زندانی بودنش دیدند گفتند که اورا به اداره اطلاعات برده اند سراغش را از آنجا بگیرید.


ودوباره به ستاد خبر اطلاعات رفتید؟

بله رفتیم اما هیچ جوابی به ما ندادند!


چگونه از مرگ او اطلاع یافتید؟

ده روز بعد از دستگیری حدود ساعت 6 بعد از ظهر مردی به خانه زنگ زد و گفت که پدر و مادر ابراهیم به ستاد خبر بیایند. ما نیز فورا رفتیم. آنجا شلوغ بود همه با هم پچ پچ میکردند و نحوه نگاهشان برایمان نا آشنا، عجیب و دلهره آور بود. ما را چندین ساعت آنجا نگه داشتند تا بالا خره یکی از مامورین به ما گفت که ابراهیم مرده است.


نگفتند که علت مرگ اوچه بوده است؟

ما داد و شیون کردیم که چرا و چگونه؟ ابراهیم که مشکلی نداشت! مریض نبود، آخر چگونه مرد؟ گفتند که خودکشی کرده است وجسدش نیز در پزشک قانونی است. ما به پزشک قانونی مراجعه کردیم اما بسته بود. گفتند که اورا به بهشت محمدی برده اند. به قبرستان رفتیم اما مسولان آنجا گفتند بعد از ساعت هفت غروب به بعد دفنی صورت نخواهد گرفت. ساعت حدود 9 شب شده بود دیدیم هیچ فایده ای ندارد پس به خانه رفتیم وصبح روز بعد دوباره به قبرستان بهشت محمدی رفتیم. مسئولین آنجا گفتند دیشب حوالی ساعت 11 شب چندین ماشین وماموران امنیتی مسلح، جنازه ای را به اینجا آورده و خودشان او را دفن کرده اند و به ما گفتند که اگر فردا خانواده ابراهیم لطف اللهی بدنبال جنازه پسر شان مراجعه کردند این قبر را نشانشان دهید.

پس از مرگ ابراهیم، برای اطلاع از نحوه فوت به مراجع قضایی مراجعه نکردید؟

چرا چندین بار به جاهای مختلف رفتیم؛ حتی آقای نیکبخت وکالت ما را بعهده گرفتند ولی هیچوقت جواب درست وقانع کننده ای به ما ندادند. حتی لباسهای او را هم به ما پس ندادند. همین باعث شده که مادرش هنوز مرگ او را باور نکرده است.


مگردرخواست شما چه بوده است که پاسخی نگرفته اید؟

مشخص شدن علت مرگ ابراهیم از طریق نبش قبر و کالبد شکافی که متاسفانه به این درخواست قانونی و شرعی ما توجهی نشده است. انتظار داشتیم که به خواسته ما رسیدگی کنند. علت واقعی مرگ ابراهیم را بگویند. آیا ابراهیم واقعا خود کشی کرده است؟ چرا خودکشی کرده؟ چرا جسد ابراهیم را به ما نشان ندادند؟ چرا قبر ابراهیم را بتن ریخته اند؟ ما واقعا از کجا بدانیم که آن قبر متعلق به ابراهیم است؟


ظاهرا قاضی گفته بود از خودکشی ابراهیم مستنداتی در دست است و به رویت خانواده اش نیز رسیده است؟

خیر. چنین چیزی وجود ندارد و به جز تکرار همان ادعاهای قبلی تاکنون هیچ مستندی مبنی بر خودکشی ابراهیم ارائه نکرده اند.


گفته میشود که ستاد اطلاعات از خانواده ابراهیم شکایت کرده است صحت دارد؟

شکایت صحت دارد


چرا؟

فکر کنم جای شاکی و متهم عوض شده است.


نمایندگان منتخب کنونی مجلس، نظیر آقایان شعبانی، کرمی، محمدی، محمودزاده و عثمانی وقتی کاندیدا بودند در جریان رقابت های انتخاباتی و در حضور اعضای اتحادیه دمکراتیک دانشجویان کرد تعهد نمودند در صورت کسب رای، این پرونده را تا حصول نتیجه پیگیری می کنند آیا به تعهدشان عمل کردند؟

خیر به هیچ وجه، متاسفانه نه تنها رسیدگی نکردند بلکه حتی حاضر به پذیرش ما نیز نشدند!