نیم نگاه ‏‎♦‎‏ سینمای ایران

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

همه ی این مشکلاتی که مرگ مستند را رقم زدند به دو عامل مهم بستگی دارند. دلیل اول محدود بودن فضا و ‏بسته بودن محدوده تنگ این نوع سینما در ایران و عدم دستیابی به الگوهای روز دنیا است و دلیل دوم…‏

mostanad1.jpg

به بهانه چهلمین دوره جشنواره فیلم نیون
‎ ‎مرگ مستند سازی در ایران‎ ‎

اوایل اردیبهشت 88 چهلمین دوره از جشنواره بین المللی فیلم های مستند نیون در نزدیکی ژنو برگزار شد. ‏در مقیاس جهانی، این هم یکی از پر شمار فستیوال های مهم دنیاست. اما برای من، هر سال که می گذرد یک ‏جور یاد آوری دردناک است. یک جور مجلس ترحیم است برای مستند ایران.‏

mostanad2.jpg

پنج سال است که نام من به عنوان مشاور سینمای ایران در کاتالوگ های این جشنواره درج می شود، اما هر ‏سال که می گذرد، من می مانم و خجالتی که به خاطر نبود اثری درخور و قابل قبول از ایران در بخش مسابقه ‏می کشم. در تمام این مدت، از فیلمسازان مقیم ایران تنها مهرداد اسکویی توانست به نیون کاری جدی ارائه ‏دهد. و در باقی سالها و ایام، به دوستان و همکاران جشنواره ای که برخورده ام، همه اش پرسش از این بوده ‏که چرا چند سالی است از ایران با این همه نام و نشان سینمایی، مستند درخشانی ندیده ایم؟

می دانم که شاید بپرسید مگر جشنواره نیون تنها جایی است که آثار مستند به آن راه می یابند. یا شاید بگویید ‏در همین مدت چندین اثر شاخص در ایدفا به نمایش درآمده. با شما موافق ام. اما به نیون به عنوان یک وزنه ‏معتبر برای ارائه و ترویج مستند نو، پویا و خلاق و با رویکردی درست و هنرمندانه به واقعیت اعتقاد دارم. ‏از این منظر به جرات می توانم بگویم که نیون، حتی در مقابل بازار مکاره ای چون ایدفای آمستردام یک ‏سنگ محک است. نیازی هم به اثبات نیست. نگاهی به فهرست آثار پذیرفته شده توسط ایدفا در سالهای گذشته ‏خود گویای امر است. به عنوان نمونه، تهران انار ندارد- کاری از دوستمان مسعود بخشی- با آن ساختار ضد ‏مستندی که داشت و با طنز اغراق آمیز نمایشی اش، توانست تنها سر از بخش جنبی ایدفا درآورد. این در ‏حالی بود که قبل از آن به خاطر همان ویژگی های یاد شده از حضور در نیون باز مانده بود. ایدفا که ‏سالهاست به بت مستند سازان بدل شده بی تردید جشنواره ای معتبر است. اما پهن و فراخ تر از آن است که ‏بخواهد تنها به مستند اصیل و خلاقانه توجه نشان دهد. بیشتر به یک جشن و یک بازار می ماند برای ارائه هر ‏چه که فیکشن نیست و به مستند ربط دارد.‏

mostanad3.jpg

به این دلیل بحث را اندکی به حاشیه کشاندم تا ریشه های یاس و دلائل سرخوردگی ام از سینمای مستندی که ‏حالا به نظرم مرده ای بیش نیست نشان دهم. وقتی در نیون و پس از آن در مارسی و پاریس که قطب های ‏مستند هنری و اجتماعی در دنیا هستند ردپایی از ایران به چشم نمی خورد می توان مرگ قریب الوقوع مستند ‏ایران را باور کرد. در ایران سالهاست که دستگاه عریض و طویلی به نام “مرکز گسترش سینمای مستند و ‏تجربی” داریم که به اندازه فارابی و معاونت سینمایی فضا اشغال کرده. اما از دل تولیداتش که تعدادشان مدت ‏هاست چهار رقمی شده، به اندازه انگشتان دو دست هم نمی شود آثار برجسته ای پیدا کرد. این در حالی است ‏که کشور های دیگری که صاحب سینمای جدی نبوده اند با پیگیری اصول نوپای مستند سازی و استفاده از ‏رویکرد های روز دنیا توانسته اند حضوری جدی در این عرصه داشته باشند. ‏

ریشه یابی میرایی مستند ایران فرصت و مجالی بسیار می خواهد. اما به نظرم همین کهنه گرایی و راکد ماندن ‏در شیوه های منسوخ مستند های دهه های نخست سینما نخستین و مهمترین دلیل باشد. فلاهرتی و ژان روش و ‏دیگران اگر ده سال بیشتر زنده میماندند دیگر هرگز آن گونه فیلم سازی را دنبال نمی کردند، اما هنوز هم ‏بسیاری از فیلمسازان وطنی چنان به پیروی ناشیانه از رویکرد های کهنه و “راز بقایی” ادامه می دهند که ‏انگار دهه های متمادی در غار خسبیده بودند و از تمام دنیا بی خبر.‏

mostanad4.jpg

دومین دلیل اما می تواند بی توجهی غیر موجه مستند سازان به زندگی، اجتماع و مسائل انسانی باشد. وقتی در ‏سال 2007 به عنوان عضو هیات انتخاب فیلم جشنواره نیون مشغول کار بودم، متوجه شدم که از بین حدود ‏سی و اندی فیلمی که از ایران برای حضور در بخش مسابقه ارائه شده بود، موضوع هیچ کدام به طور جدی ‏به این موارد یاد شده ربط نداشت. به عوض آن تاریخ شهری مثل تبریز یا جغرافیای جنوب غربی ایران یا ‏دوران کاری یک ورزشکار سوژه ی این چنین آثاری بود که آنها را به مستندی تلویزیونی یا علمی بدل می ‏ساخت.‏

همه ی این مشکلاتی که مرگ مستند را رقم زدند به دو عامل مهم بسته دارد. دلیل اول محدود بودن فضا و ‏بسته بودن محدوده تنگ این نوع سینما در ایران و عدم دستیابی به الگوهای روز دنیا است. بعید می دانم مستند ‏سازان ایرانی به جز چند استثنا همچون مهرداد اسکویی، اصلا به طور جدی مستند غیر ایرانی دیده باشند. ‏معمولا فاقد هر گونه الگویی اند و بی اعتنا به اصول اولیه مستند سازی فعالیت می کنند.‏

دلیل دوم اما به نظرم شاید مهمتر از این هاست: تصور می کنم که شاید وظیفه این دستگاه عظیمی که محمد ‏آفریده در همه این سالها بر آن حکومت می کرده خنثی سازی مستند بوده باشد.‏

‏ نظام جمهوری اسلامی شاید بتواند مضامین اجتماعی مطرح شده در آثار داستانی را تحمل کند؛ چرا که هرچه ‏باشد این آثار در عین وامداری به واقعیت، سر و شکلی”داستانی”دارند. اما مستند اجتماعی اگر به قوت و ‏صلابت و پویایی ساخته شود، سر از سیاست و انسان شناسی و مذهب و خیلی جاهای دیگر درمی آورد و ‏بستری ژرف برای اندیشیدن مهیا می کند که هیچ اثر داستانی قادر به پدید آوردنش نیست.‏
‏ ‏
در جشنواره نیون امسال، نمونه درست و حسابی چنین اثری را در بخش مسابقه یافتم، به کارگردانی یک ‏ایرانی، که در فرانسه اقامت دارد و به همین دلیل آبشخور تمام آموزه هایش هم از آنجا بوده است. “بسیجی” ‏یک فیلم تمام عیار و نزدیک به شاهکار است که مهران تمدن درباره تفکر مطلق گرا و دگم بسیجیان در ایران ‏ساخته است. از این که چنین فیلمی را در نیون داشتیم بر خود بالیدم. اما افسوس همچنان باقی است که چرا ‏ازاین دست آثار باید فقط و فقط توسط فیلمسازان مهاجر و به نام کشوری دیگر و حداکثرتحت عنوان “شراکت ‏تولید با ایران” ساخته شود؟

هفته آینده، درباره این فیلم تحسین برانگیز خواهم نوشت.‏